#گدایی ۲
با اینکه ده سالم بود اما هم غذا میپختم هم برادر هامو نگه میداشتم مامانمم ازم حمایت می کرد و می فرستادم مدرسه تو روستا تا کلاس سوم بیشتر نبود و پدرمم معتقد بود که تا همین جا هم زیاد خوندم اینقدر مادرم بهش التماس کرد و گفت که دو برابر کار می کنم بزار این بچه درس بخونه تا بابام رضایت داد و موفق شدم تا کلاس پنجم توی شهر بخونم با خودم عهد کرده بودم که اگر یه روزی ماهانه شدم نذارم کسی بفهمه تا شوهرم ندن همینطور هم شد تو سن ۱۲ سالگی ماهانه شدم اما نداشتم هیچ کس بفهمه تا ۱۴ سالگی که ی شب دیدم بابام با دوتا پسر جوان وارد خونه شد از حرف هاشون فهمیدیم که اونا راننده کامیون هستن اومدن بار ببرن خوردن به شب خواستن یه جا بمونن و بابای من که بوی پول به دماغش خورده بود گفته بود که بیاید خونه ما و اونا هن اومدن از بین حرف هاشون فهمیدم پسری که جوانتر بود اسمش حمیدرضا ۲۵ سالشه اون یکی اسمش غلامرضا بود و ۳۱ سالش بود دلم میخواست زن حمیدرضا بشم از لحظه اول عاشقش شدم شب موندن ولی فکر حمیدرضا از ذهنم بیرون نرفت تا اینکه یک ماه
#ادامه دارد
❌کپی حرام❌
📞من الغریب الـی الهـادی 🌷
💥هر روزمان شده تڪـرار فڪه و هجوم #گـنـاه... 🌷
❣ #ابراهـیم_جـان...
🍁 در میـان محاصره ے گناهـان ... غریب شده ایـم.🌷
🍃 و راه نشان دادن توست ڪه باعث مے شود مقاومت ڪنیم. 🌷
دستمان بگیر برادرم....🌷
#شهید_ابراهیم_هادی 🌺
صبحتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔
🦋🦋🦋
#گدایی ۳
بعد دوباره اونا با دوتا خانوم یکی جوون و یکی پیر اومدن خونمون و گفتن که اومدن اینجا یه ذره بگردن و تفریح کنن، چند روزی رو برای خودشون گشت میزدن تا اینکه یه روز پیرزنی که باهاشون بود برگشت گفت که منو برای غلامرضا خواستند دنیا دور سرم چرخید پس اون دختری که باهاشون بود نامزد حمیدرضا بود، غلامرضا کمی عقل شیرین بود بابای منم بعد از گرفتن یه شیر بهای گنده رضایت به ازدواج داد و بدون هیچ جهیزیه ای وارد خونه اونا شدم یه روز که داشتم توی حیاط کار می کردم صدای پچ پچ جاری و مادر شوهرم رو شنیدم مادرشوهرم بهش گفت که دیدی گفتم نمیزارم زندگی بهت سخت بگذره تو یادگار خواهرمی و باید خانمی کنی بیا این دختر رو آوردم کلفتی تو، غلامرضا عقلش کم هست نمیفهمه زنش داره اذیت میشه تو هم بشین خانومی بکن بعد هم خندیدن با خودم عهد کردم که بیچارشون کنم یه روز جاریم داد و بیداد کرد که چرا این دختره لباسهای منو نمیشوره و این باید کلفتی کنه مادر شوهرمم منو زد و مجبورم کرد که لباس های اونا رو بشورم
#ادامه دارد
❌کپی حرام❌
🌷 #شهید_بلباسی
اینها روکه مینویسم بده نیروها تهیه کنند بعد بیان برای اعزام به #جبهه_فرهنگی!
۱)توکل
۲)توسل
۳)غیرت
۴)تهذیب نفس
۵)فرمایشات آقا
واز همه مهمتر... #اخلاص!
شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
🥀قاب جوانمردی
✨ #امـــــاݩ
از آݩ روزے ڪه
#زمیـݩ شهادتـــــ مےدهـد ...
وآݩ زمیـݩ ...
#خـاڪِ شلمچـه باشـد
شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره الرحمن🦋
#آیه:1الی5
#القاری بین المللی:الاستاددکتر:((مجیدابراهیمیان))
#((استان گیلان:بندرانزلی))
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
#سلام_بر_شهدا
🍃🍃🍃
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ «برای فرج دعا کنید»
🤲 اثرات دعا برای فرج و سلامتی امام زمان در زندگی...
👤 حجت الاسلام بندانی نیشابوری
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🥀جاویدالاثر احمد متوسلیان:
✨تا وقتی که پرچم اسلام را
در افق نصب نکردی
حق نداری استراحت کنى...
👈میخواهم با تو باشم
دستم رو بگیر
شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#گدایی ۴
خدمتکارشون بودم تا اینکه حالم بد شد و با غلامرضا رفتیم دکتر فهمیدم باردارم غلامرضا خیلی مرد مهربونی بود همیشه میگفت ممنون که زنم شدی من چون عقلم شیرینه کسی باهام ازدواج نمیکردم ولی تو قبولمکردی بهش گفتم می خوام درس بخونم که گفت مشکلی نداره و بهم اجازه میده اما اول زایمان کن بعد، وقتی که مهناز دید من حامله م و خودش مشکل داره بدجنسی هاش بیشتر شد با اینکه حامله بودم مجبور میکردن ساعت ها براشون کار کنم گاهی حمیدرضا اعتراض میکرد که این دختر و اذیت نکنید اما کسی محلش نمیداد، زمان زایمانم رسید و پسرم یه پسر خیلی تپل شد اسمش رو گذاشتیم حسین مهناز اومد گفت که دلش بچه میخواد چون خدا بهش بچه نمیده باید بچه منو ببره بزرگ کنه مخالفت کردم مادر شوهرم کتکم زد و بچه رو گرفت داد مهناز حمیدرضا چند بار مخالفت کرد ولی مهناز گفت یا اینو میگیرم یا طلاق اونمکوتاه اومد غلامرضا که اعتراض کرد با برخورد تند مادرش مواجه شد دست آخر جلوشون کم آوردم غلامرضا دلداریم میداد که دوباره بچه دار میشیم غصه نخور اما من فقط همون حسین خودمو میخواستم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
🍃بزرگترین آرزویم را از خدا خواسته بودم ;جایی برای خودم این آرزو را نوشتم :
"ای کاش لباس تک سایزی که شهید آوینی بهش اشاره دارند ,اندازه من هم بشه !"
;اما می دانستم برای رسیدن به این آرزو باید خیلی تلاش می کردم .
#رفیق_مثل_رسول
#خاطرات
#عکس
شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره الفتح🦋
#آیه:28الی29
#القاری:الاستاد:شحات محمدانور
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
#سلام_بر_شهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 🔺 اگر میخوای مهدی (عج) رو ببینی...
🎤 #استاد_عالی
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
فرزندان زهرا(س)خوب آموخته اند رسم #دلبری را و میدانند چگونه با #عاشقیِ خود انتقام سیلی مادرشان را بگیرند ...
دستانم را #زنجیر گناه بسته و شرم میکنم که به صورت معصوم شما خیره شوم ؛ زانوهایم از فرط زمین خوردن همچون سرخیِ آتش شده و شرمنده است که در راه شما قدم گذارد ....
من چه کردم با
#خون های به جا مانده ی شما؟!چگونه در روز #محشر سربلند کنم و در چشمان شما نگاه کنم؟
!شمایی که تنها شانزده سال داشتید و آسمانی شدید اما من هنوز هم زمین گیر گناهانم هستم ....
🍃راستی چه حالی داشتی زمانی که وجودت را وقف فاطمه ی زهرا(س) کردی؟!
آنقدر به خانوم جان عشق ورزیدی که نهایت مانند #مادر_سادات از ناحیه ی سینه و شکم جان خود را به اسلام و اربابت حسین(ع) بخشیدی ....
تو! #برنده ی این میدان شدی و ماییم که همیشه #بازنده ایم !
برادر به گوشی؟!
ما جامانده ایم!
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حجتالله_گلمحمدی
تاریخ تولد: ۱۶ خرداد ۱۳۴۷
تاریخ شهادت: ۲۹ خرداد ۱۳۶۳
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۴۰۰
محل شهادت : قصر شیرین
مزار شهید: بهشت زهرا
🦋🦋🦋
#گدایی ۵
گاهی اوقات یواشکی میرفتم به حسین شیر میدادم مادرشوهرم میفهمید منو حسابی کتکم میزد همیشه از پشت شیشه خونه مهناز حسین رو نگاه می کردم و مهناز لبخند بدجنسانه ای بهم میزد هیچ وقت نفهمیدم که چرا انقدر به من حسودی میکنه یه روز غلامرضا با حمیدرضا باهم دیگه راهی یکی از شهر دور شدن های تا بار ببرن رفتن و چند وقت ازشون خبری نشد که خبر رسید تصادف کردن و ماشین داغون شده غلامرضا مرده بود و حمیدرضا حال خوبی نداشت و موقتاً به گفته دکتر فلج شده بود و زمان زیادی می برد درمان بشه بیمارستان رفتن های مادر شوهر و جاریم باعث شد تا امیرحسین پیش منم باشه شیر خودمو بهش میدادم و حسابی تپل شده بود بالاخره حمیدرضا مرخص شد کار منم چند برابر شد مهنازو مادرشوهرم نگهداری نمیکردن و وظیفه من بود وقتی زیرش لگن میذاشتم خیلی شرمنده میشد ولی به رو نمیاوردم مهناز وقتی که دید زمان زیادی لازمه تا شوهرش درمان بشه گفت که طلاق میخواد و نمیتونه با این شرایط زندگی کنه خونه ای که توش زندگی میکردیم به نام حمیدرضا و غلامرضا بود مهنازم گفت حالا که کامیون خراب شده باید مهریه من را از خونه بدید مادر شوهر من بدون اینکه در نظر بگیره این خونه ارثیه من و بچه مم هست