eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ وقتی ۱۳ سالم بود ازدواج کردم. خانواده‌ی شوهرم از اول گفتن که من باید با مادرشوهر زندگی کنم.‌اون زمان دختر ها این چیزا براشون طبیعی بود. وقتی رفتم خونشون خیلی در حقم بی انصافی شد. من بچه بودم ولی اونا ازم انتظار داشتن مثل یه زن با تجربه کار کنم. تمام کارهاشون سر من بود.‌ خواهرشوهرام که ازدواج کرده بودن همیشه میاومدن. سبزی پاک میکردن اشغالهاشون رو جمع نمیکردن. بعد رفتنشون من باید تمیز میکردم. اعتراضم میکردم که واویلا میشد. ❌کپی حرام ⛔️
۲ با این حال زندگیم رو دوست داشتم. سه سال طول کشید تا بچه دار شم اونم چون‌دوره‌ی ماهیانه نداشتم. کلی ازشون حرف شنیدم که تو نازایی. اما تو ۱۶ سالگی که ماهیانه‌م شروع شد فوری باردار شدم. بعد اون همش میگفتن خدا کنه بچه‌ت پسر باشه که ما مجبور نشیم برای صفر (شوهرم) زن دیگه‌ای بگیریم. حالا دختر های خودشون دو تا دختر داشتن. جاری بزرگمم یه دختر داشت. وقتی پسرم به دنیا اومد از خوشحالی گریه‌م گرفت ❌کپی حرام ⛔️
۳ بعد از دو سال خدا یه دختر هم بهم داد. زندگیم تو یه اتاق کنار مادرشوهرم گذشت تا پسرم ۱۸ ساله شد. واقعا خسته بودم. از کمردرد دیگه نمیتونستم کار کنم. اما کی براش مهم بود. پدرشوهرم فوت کرد. قبل از فوتش به شوهرم برای یکی از زمین هاش وکالت داده بود تا بفروشه بین خودشون تقسیم کنه. اما شوهرم اون رو برای خودش برداشت و به هیچ‌کدوم از خواهر برادراش نداد. من موافق نبودم ولی هر چی گفتم اون پول حرومه گفت مال بابامه حروم نیست.‌ ❌کپی حرام ⛔️
۴ پدرشوهرم مرد زحمت کش و حلال خوری بود ولی بچه هاش خوب نبودن‌. افتادن به فروش اموالش و یک هشتم نادرشون رو دادن و از خونه بیرونش کردن. من بعد ۱۸ سال مستقل شدم ولی دلم برای مادر شوهرم‌میسوخت‌ پیر زن‌بود و باید هر سال خونه عوض میکرد. به شوهرن‌گفتم ماررت رو بیار من نگهش دارم گفت خیلی حرف میزنه اعصاب ندارم. آخرش هم مادرشون رو بردن خونه‌ی سالمندان. دو ماه بعد خبر فوتش رو آوردن ❌کپی حرام ⛔️
۵ اما پول حرووم به شوهرم وفا نکرد.‌ چهلم مادرشوهرم پلیس اومد جلوی خونمون پسرم‌رو به جرم دزدی گرفت و برد.‌شوهرم از غصه دق کرد و من تمام خونه زندگی رو فروختم تا مالی که پسرم‌ دزدیده بود رو پس بدم. دخترم رو بی جهیزیه شوهر دادم.‌ بعد فوت پدرم‌با پولی که ازش بهم ارث رسید یه خونه‌ی کوچیک خریدم.پسرم ۸ سال بعد از زندان آزاد شد. دیگه دزدی نکرد. انگار مامور الهی بود تا تقاص کارهای شوهرم رو ازش پس بگیره. الان من چهار تا نوه دارم‌دو تا از دخترم دو تا از پسرم. خدا رو شکر میکنم ولی کل زندگین رو سوختم و ساختم . ❌کپی حرام ⛔️
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🌱 می‌گفتـــ ↓ اگه‌طالب باشۍ! یڪ‌ حرام‌ممکن‌استــ سال‌ها؛ تو‌را‌از شهادتـــ دور‌ڪند‌.‌. و‌گفتـــ ↓ من‌حرف‌هاۍ و بیهوده را ڪمتر از لقمه‌ۍ نمی‌دانم می‌گفتـــ ↓ ڪارباطل و حرام حتۍاگر‌انجام‌هم‌نداده باشیم! به‌پاۍمان‌ثبتــ خواهد شد 🕊شهدا کنید ڪه کردیم جبهه‌هاۍ‌نور استــ برای‌ما، شدگان نَفَس ڪم‌ آورده ...‌ 🦋🦋🦋
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ تقریبا یک سال قبل یکی از ها نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که عصری برگرده بخوره حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون میداد خیلی هستش. پرسید: مامان این ها رو خریده گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد.. فرداش کمی و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برای نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم . گفتم: حامد وسایلشو خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق و آب رو کی داد فرداش وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم. عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی . گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد. لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به و حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده تا زمانی که مطمئن نمیشد دست به غذا یا خوراکی نمی برد به نقل از: مادر شهید 🌷
یکی از همکارانش سر مزار در بهشت رضا به من می‌گفت که به و مقید بود. تعریف می‌کرد که نوبتی با دوستان‌مان صبحانه می‌خریدیم و می‌خوردیم. تا از بودن پولی که برای صبحانه داده شده بود، نمی‌شد، ، حتی به من می‌گفت مادر زمانی که در مرز خدمت می‌کردم، بزرگی از طرف برخی داده می‌شد تا اجناس و کالا‌های قاچاقشان را رد کنم، اما من آن‌ها را تحویل مسئولانم می‌دادم. 🍃⚘🍃 خود را به نحو احسن انجام می‌داد. آن‌قدر و بود که در برابر هم حاضر نشد و کاری و را معامله کند. 🍃⚘🍃 در روزمره خودش و خانواده‌اش هم به حلال توجه داشت. یک روز برای کاری به بیمارستان رفته بودیم، پدرش یک چهار لیتری آب برداشت، رو به پدرش کرد و گفت باباجان چرا این آب را برداشتی؟ درست نیست از اینجا آب بردارید و با خودتان ببرید... 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم ایشان متاهل بود،  سال   ۱۳۸۷   ازدواج  کرد و ۲  پسر به یادگار دارد .، که زمان علیرضا 7 ساله و احمد رضا 3 ساله بودند. 🍃🌷🍃 به روایت از مادر: دوران ابتدایی و راهنمایی رو در روستا گذراند و  درسن    سالگی بود که وارد شد همیشه معلم های به من شکایتش را می کردند ، خیلی وقتها از تنبیه صرف نظر می کردند و می گفتند آخه با وجود همه شلوغی هایش خیلی دوستش داریم. 🍃🌷🍃 فرزند دوم ما بود، پدر بازنشسته آموزش و پرورش است و حقیقتأ یک زندگی ساده و معمولی داشتیم و تاکنون هم به همین شیوه بوده. در زندگی ما چه حال و چه گذشته حتی از زمان پدربزرگانمان و برایمان خیلی داشت و همیشه معتقد بودیم که بر بوده ، ازیاد هیچ وقت غافل نبودیم و مطمئنا خیلی تأثیر گذار است. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم ایشان متاهل بود،  سال   ۱۳۸۷   ازدواج  کرد و ۲  پسر به یادگار دارد .، که زمان علیرضا 7 ساله و احمد رضا 3 ساله بودند. 🍃🌷🍃 به روایت از مادر: دوران ابتدایی و راهنمایی رو در روستا گذراند و  درسن    سالگی بود که وارد شد همیشه معلم های به من شکایتش را می کردند ، خیلی وقتها از تنبیه صرف نظر می کردند و می گفتند آخه با وجود همه شلوغی هایش خیلی دوستش داریم. 🍃🌷🍃 فرزند دوم ما بود، پدر بازنشسته آموزش و پرورش است و حقیقتأ یک زندگی ساده و معمولی داشتیم و تاکنون هم به همین شیوه بوده. در زندگی ما چه حال و چه گذشته حتی از زمان پدربزرگانمان و برایمان خیلی داشت و همیشه معتقد بودیم که بر بوده ، ازیاد هیچ وقت غافل نبودیم و مطمئنا خیلی تأثیر گذار است. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷