eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
.💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا . .بدون عطر بدون برق با عشق به یاد بانوی دمشق در امن و امان سر میکنم چادر" مادرم" را و قدرش را میدانم. 👑چادرم ... ↫چہ خوب است ڪہ نہ رنگت از مُد مے افتد نہ مُدلت 📌چادرم از ثبات توست ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم... ↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد ↫ 👌 #حیا #مادر 🦋🦋🦋
سلام عزیزان الهی هیچ وقت محتاج نشید. به این دختر یتیم که زندگیش در حال از هم پاشیدگی هست کمک کنیم. این دختر خانم نامزد عقد کرده این روزها رو داره در اظطراب شدید به سر میبره، بر اثر نزاع خانوادگی کشته شده و در زندان هست. اگر جهیزیش جور بشه میره سر زندگیش. آقای مشعلی مسئول ندامتگاه زندان زنان شهرری منطقه قرچک گفتن: :همدیگر_رو_دوست دارن ولی خونواده پسر به خاطر نداشتن جهیزیه میخوان این دختر در مونده یتیم رو طلاق بدن.🙏 ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
سلام عزیزان الهی هیچ وقت محتاج نشید. به این دختر یتیم که زندگیش در حال از هم پاشیدگی هست کمک کنیم. این دختر خانم نامزد عقد کرده این روزها رو داره در اظطراب شدید به سر میبره، بر اثر نزاع خانوادگی کشته شده و در زندان هست. اگر جهیزیش جور بشه میره سر زندگیش. آقای مشعلی مسئول ندامتگاه زندان زنان شهرری منطقه قرچک گفتن: :همدیگر_رو_دوست دارن ولی خونواده پسر به خاطر نداشتن جهیزیه میخوان این دختر در مونده یتیم رو طلاق بدن.🙏 ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💢چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت. ⚜پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم رابه اوآموخت. شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. 💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش♥️ را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌ ⚜چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام در دل.... 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا
‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ▪« السلام علیک یا سیدی و مولای یا صاحب الزمان، آجرک الله آقا جانم » یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری آه، آقای غریبم به دلت غم داری دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیّه شده و اشک دمادم داری صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی.. بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری ▪السلام علیک یا فاطمه الزهرا به خط میخی ... در، روی پهلوی نوشته بود که (س) به عشق سوخت ▪یا حضرت زهرا(ی) ▪یا امام حسن مجتبی یتیمان جز دو چشم تر ندارند به غیر از خاک غم بر سر ندارند چو مادر مرده ها باید فغان کرد که طفلان علی ندارند ▪آجرک الله یا صاحب الزمان ▪️اللهم عجل لولیک الفرج 🦋🦋🦋
۱ دختر آخر خانواده هستم ۳۳ سالمه تو خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم پدرمو از بچگی از دست دادم در واقع مادرم هم برامون پدر بود و هم مادر. تنهایی بزرگ مون کرد. متاسفانه یکی از برادرام فوت میکنه بعد از فوت برادرم زندگی ما به کل عوض شد و یه غم بزرگی توی وجود همه مون نشست و دیگه هیچ کدوم مثل قبل نشدیم مادرم فراموشی در حدخیلی خفیف گرفت به قدری که وسایل خونه رو فراموش میکرد کجا گذاشته. یا یه حرفو چند بار تکرار میکرد. یا اسم های مارو جا بجا میگفت اما خیلی خفیف بود بردیمش دکتر و گفت چیز خاصی نیست و نیازی به نگرانی نیست، ممکنه به مرور خوب بشه و اگرم نشد اونقدر مشکلش بزرگ نیست که بخوایم جدی بگیریم با گذشت زمان خواهرا و برادرام همه ازدواج کردن رفتن سر زندگیشون فقط من پیش مادرم موندم همدمش شدم وابستگی مون به هم خیلی شدید بود و همیشه میترسیدم که اگر ازدواج کنم تکلیف مادرم چی میشه و باید چیکارش کنم. مطمئن بودم زن داداش هام و خواهرام نگهش نمیدارن و اگرمن نباشم تنها میمونه و کسی کاری باهاش نداره ادامه دارد... کپی حرام⛔️
۳ زندگی رو به کام خودم و همسرم تلخ کردم دلم میخواست یه کاری کنم که مادرمو از این وضعیت در بیارم  اما کاری نمیتونستم انجام بدم دلم میخواست خوب بشه اما کاری ازم برنمی اومد از طرفی با یه دگتر صحبت کروم و گفت: اگر‌تنها بمونه حالش بدتر هم میشه و تنها راهش اینه از تنهایی درش بیارید. شوهرم وقتی حال و روز منو دید  رفت و مادرمو اورد پیش خودمون تا دو ساعت اول حالش خوب بود اما بعد بدنش لرزید و شروع کرد به گریه زاری میگفت: خونه خودمو میخوام و اونجا حالم خیلی خوبه التماس میکرد ببریمش اونجا دلم‌براش سوخت نگاه شوهرم یه جوری بود. ولی هرکاری کردم نتونستم از نگاهش چیزی بفهمم اما خیلی فوری مادرمو برد به خونه خودش وقتی که برگشتیم شوهرم مدام توی فکر بود و هیچ حرفی نمی زد بهم گفت پس چرا اون خواهرت که خونه ش نزدیک مامانته نمیره پیشش بهش سر بزنه یا کنارش بمونه تا حالش اینجوری نشه... ادامه دارد کپی حرام
۴ نفس عمیقی کشیدم و لب زدم چندباری بهش گفتیم اوایل می رفت و سر می زد اما وقتی به مرور دید که باید از مامانم نگهداری کنه و یه جورایی دست تنهاست و بقیه کار دارن نمیتونن برن پیشش دل سرد شد و دیگه نرفت چیزای مختلفو مدام بهونه میکنه برای اینکه نره پیش مامانم حتی الکی میگه مامان باهام قهره مامان من حتی جای وسایل شخصیش یادش نمیاد بعد چجوری میتونه با این قهر باشه؟ شوهرم هیچی نگفت و به زمین خیره شد با اینکه خودمون تازه خونه خریده بودیم ولی از فرداش افتاد دنبال گرفتن ی وام برای خرید خونه بارها بهش گفتم که ما خودمون خونه داریم و نیازی به خونه دیگه ای نیست اما به حرفم توجه نمی کرد و می گفت خودم میدونم دارم چیکار می کنم بهش گفتم ما نیازی به خرید خونه جدید نداریم قسط درست نکن تازه با این وامی که میدن حتی ی آلاچیق هم نمیشه خرید چه برسه خونه اما شوهرم هیچ حرفی نمی زده بهم می گفت صبر کن و نتیجه کارو به وقتش می فهمی از طرفی دل نگرانی های مادرم و از طرفی هم اینکه شوهرم بهم نمی گفت داره چیکار میکنه واقعا ناراحتم می کرد ادامه دارد کپی حرام
۶ من میخوام سه دنگه خونه مادرتون رو ازش بخرم و پولو بریزیم به حسابش مادامی که زنده ست از پولی که تو حسابشه سودشو میگیره و مخارجشو تامین میکنه دیگه نیازی نیستش پسراش مخارجشو بدن و اگر روزی بعد از صدوبیست سال که مادرتون مثل بقیه به رحمت خدا رفت این پول رو میتونید از بانک بردارید و بین خودتون تقسیم کنید منم وقتی که سه دنگ رو از مادرتون بخرم طبقه دوم خونه مادرتون و با هزینه خودم می سازم و بازنم میریم اونجا زندگی میکنیم چون زن من خیلی به مادرش وابسته ست و از وقتی که ازش دور شده و حال مادرتون بدتر شده زن منم خیلی داره عذاب میکشه طبقه دوم رو می سازم و ما میریم با مادرتون زندگی می کنیم اینجوری هم زن من راحت تره هم حال مادر شما بهتر میشه امشبم نمیخوام بهم جواب بدین فردا پس فردا چند روز دیگه هر موقع که خواستین بهم جواب بدین چون من پولم آماده ست همه ساکت شدن و توی فکر فرو رفتن اون شب به شوهرم افتخار کردم پس این چند ماهی که داشت دوندگی و تلاش می کرد برای وام به خاطر این بود که بتونه این کار رو انجام بده سه چهار روز گذشته و بالاخره همه خواهر برادرام موافقت کردن دلیل اینکه شوهرم رضایت اونارو میخواست این بود که می گفت مامانت حواسش سرجاش نیست ممکنه اگر ما از مادرت رضایت بگیریم بعداً باعث اختلاف بشه یا خواهر برادرت از ما شکایت کنن که سرشو کلاه گذاشتیم. همه موافقت کردن وسه دنگ خونه به نام شوهرم سند خورد شوهرم از همه خواهرا و برادرا امضا گرفت که هیچ ادعایی نسبت به سه دنگ ما ندارن ادامه دارد...⛔️ کپی حرام
۷ از فردای همون روز شوهرم شروع کرد به ساخت طبقه دوم خیلی سریعتر از اون چیزی که فکر می کردم طبقه دوم خونه ساخته شد و به اونجا نقل مکان کردیم از روزی که رفتیم توی اون خونه حال مادرم روز به روز بهتر می شد و دیگه از اون همه مریضی خبری نبود کم کم حال مامانم رو به بهبودی می رفت وضع مالی شوهرم تقریبا خوب بود دستش به دهنش می رسید اما از وقتی که رفتیم توی خونه و پیش مادرم بودیم وضع و اوضاع مالیمون خیلی بهتر از قبل شد برخلاف انتظار بقیه که فکر می کردن چون خونه ما عوض شده و از محل کار شوهرم فاصله گرفتیم اوضاع مالیمون بد میشه اتفاقا خیلی هم خوب شد خودمم باورم نمی شد که وضع مالیمون انقدر بخواد خوب بشه و زندگیمون عوض بشه تا اینکه ی روز زن داداشم اومد خونمون و بهم گفت ماشاالله شوهرت خوب زرنگه مفت مفت صاحب خونه شدی رو بهش گفتم نمیدونم واقعا چه فکری کردی ولی شوهر من نصف پول این خونه رو ریخته به حساب مامان و اونم گذاشته بانک سودشو میگیره میتونستین شما بیاین و این پولو به مامان بدین و طبقه دومو بسازین بعدم همه دیدین که ما خودمون طبقه دوم رو ساختیم... ادامه دارد کپی حرام
‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ 🔻🔺چرا خانــم ها نمیشن⁉️ چون به شهادت احتیاج ندارن✔️ 🔻این آقایونن که باید شهید بشن، تا به سعادت برسن ✅ 🔹خانم ها یه تحمل بکنند تو خونه، اجر یه شهید رو بهشون میدن👌🏼 دیگه نمیخواد کار زیادے بڪنن 😊 ⚠️خانمها واقعا امکانات معنویشون بالاست فقط باید بدونند ڪجا باید چیڪار ڪنند✔️ 😤مرد بداخلاقشو تحمل ڪنه, بچه " ولایتمدار " میشه💯🍃 🔹اون رفتارهایے ڪه براے آقایون گفتیم هم همین تاثیر رو داره👌🏼 همون روز اول ڪه حضرت ام البنین(س) اومدن تو خونه حضرت ، حسنین ڪسالت داشتند، شروع ڪرد به تیمار ڪردن👏👏🌹🍃 ⚠️تا سالها به احترام بچه هاے حضرت، خودشون بچه دار نشدند👌 💢 بعد ڪه چهار پسر آورد، همیشه به پسرانش تاڪید میڪرد؛↓ من ڪنیز بچه هاے امیرالمومنین(ع) هستم و شماها خدمتگزاران بچه های آقا هستید... "" 💚 ولایتمدار تربیت میڪنه💯✔️ ⚠️ مادرهاے بزرگوار! نقشتون ویژه هست🌺 ✨به حق حضرت ام البنین یه همت بزرگے بڪنید، در تربیت بچه ها💯 💙پدر اگر امیرالمؤمنین هم باشه، نمیشه نقش" مادر " رو انڪار ڪرد✔️ 💖دخترها رو دارید تربیت میڪنید، به گونه ای خاص تربیت بڪنید ڪه پس فردا ام البنین باشند..... 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 👣 🌐📡 ⛔️ با پاهای آنچنان که صدای گام‌هاشان را هیچ‌یک از اطرافیان و حتی نمی‌شنوند به اتاق شخصی‌ات می‌آیند و به روی تخت خوابت حتی می‌نشینند و در خصوصی‌ترین شخصی‌ات با تو گپ می‌زنند. ❌❌همان نامحرمی که می‌داند، علاقه‌مندی‌های تو چیست و از چه چیزهایی بدت می‌آید، پاتوق هر هفته ات کدامین ساعت و کدامین محله است. می‌داند کدام گل‌ها را بیشتر دوست داری و از چه غذاها و دسرهایی خوشت می‌آید. او گاهی نامی که نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ات تو را با آن صدا می‌کنند را هم می‌داند. ❌❌🔺و انگشترت که زینت توست را در گوشی خود ذخیره کرده! یک وقت فکر نکن این اطلاعات را با جاسوسی کرده! نه اصلاً نیاز به این کارها نیست، تو خودت با همه شده‌ای، ! ❌❌🔻تو با این اوصاف باز مدام خود را به آدرس محله نامحرمان ارسال می‌کنی و مذبوحانه افتخار می‌کنی به بودنت! آنوقت با تبختر و تفاخر فریاد می‌کشی « »! افسوس و صد افسوس! براستی اگر با همراه بود، بی‌شک مانع از و تحسین او می‌شد، و حالا که نیست خودش ابزاری برای بهتر دیده شدن است! ❌❌🔺آری امروز این یادگار پاک و نیک، حکایت مظلومانه و غریبی دارد. می‌دانم چادر را ارث برده‌ای از ، اما کاش خود از را از قلم نمی‌انداختی.😔😔😔 . 🔰🔰🔰🔰🔰 💞🌟مابهترینیم...🌟💞 🦋🦋🦋🦋
⚘﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔸زندگی شهدا🌷 را زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا ، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این را به دیوار خانه زده بودند و از قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. 🦋🦋🦋
‍ 🍃گاهی همه چیز، بعد از آغاز می‌شود! مثلا، سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی... 🍃سید احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت، چه انتظار سختی! 🍃بعد از شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای، نه جوانه ای،نه رسیدنی... بر سر دخترها، گرمایِ دست کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود... 🍃این میان اما همسری، عاشقانه ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد. برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدر مادرِ احسان، مرهمی بر قلب منتظرشان♡ 🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک سوریه به آغوش خانواده بازگشت، حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند. 🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه عالمین، به آغوش خاک سپرده شد، قلبها آرام شده است. جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند. 🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است. هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ، است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🌺 🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده. ؛ علتِ لبخند انارها🙃 * ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀 🌹به مناسبت سالروز 🌹تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ 🌹تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 🌹تاریخ انتشار : ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🌹مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
بود و خانوادگی از صدای او برای بیت(ع)🌷 گرم می‌شد اما حالا مدت‌هاست و در فضا شنیده نمی‌شود و جای خالی او در بیشتر احساس می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 وقت بهش گفتم اگر رفتنت را مردم از من پرسیدند چی بگم؟ گفت: بگو رفت، با هم رفت، بگو خودش را بیت(ع)🌷 و کرد. من هم این روزها خودم را با همین می‌دهم.😭 🍃🌷🍃 هر زمان ناراحت میشم به این فکر می‌کنم که و از طرف بود و من را به دادم و را می‌کنم که در این بودم و این قلبم را# آرام می‌کند. 😭 🍃🌷🍃 به تشویق شوهرم که حکم برای را داشته در حال ادامه تحصیل هستم تا بتوانم مسیر را دهم. خبر را ابتدا به اطلاع دادند و پدرشون هم من و دیگر اعضای خانواده را مطلع کردند. 😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
رحیمی قربانعلی ترک‌فرخانی که در سن ۱۶ به دیگر یاران در دوران دفاع مقدس پیوست. 🍃🌷🍃 از ۳۰ قبل با تبدیل خانه خود به 🌷 ادامه دهنده راه است. 🍃🌷🍃 به گزارش ایرنا : در ابتدای ورود به خانه این بزرگوار در خیابان ظفر گنبدکاووس که بر سردر آن تابلویی با نام  قربانعلی ترک‌فرخانی گذاشته شده، و حاکم بر محیط توجه‌ را به خود جلب می‌کند و بعد را می‌توان مشاهده کرد که صبر و بوده و با میزبان بیت (ع)🌷 و محل است.   🍃🌷🍃 با داشتن احساس راحتی زیاد در این خانه ساده که از ۳۰ قبل محل خاندان و به‌ویژه در محرم و صفر است پای صحبت های این نشستم که از ابتدای سخن تا به پایان همواره در حال   بود و برای   به نیت  به نام را کسب خیر و خیری عنوان کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
به گفته این ، و و اینکه همیشه را دارند و تبدیل به و بیت(ع)🌷 در مراسم‌ باعث می‌شود کمتر به فکر کند. 🍃🌷🍃 رحیمی، قربانعلی ترک‌فرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود و را داشته و از هیچ ک به آنان خودداری نکرده، بود.  که همواره با و بر لب می‌آورم. 🍃🌷🍃 فرزند ترک‌فرخانی و رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر ، حضور در را برای از و اش بر خود دانست و با وارد میدان حق علیه باطل شد. 🍃🌷🍃 به گفته ، که در زمان فقط ۱۶ بود با و  برای به از طرف با حضور در احوال را در شناسنامه سال کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
ایشان را فردی با و دانست و گفت: تنها ۶ مانده به گرفتن در رشته بعد از حضور در حق علیه باطل در به رسید، 🍃🌷🍃 به گفته در تمام تحصیل در می‌گرفت و حتی در برخی مواقع  در هم می‌داد. 🍃🌷🍃 به گفته ، شدن بود که با شدنش به این شیرینش و چند ماه بعد از ، نیز که از را نداشت و به فرزند پیوست. 🍃🌷🍃 و الان ۳۰ است که به آنان با این را اندازی کردم تا آن هم به آنان و بعد از مرگ به من برسد. 🍃🌷🍃 سرانجام ترک‌فرخانی متولد ۱۶ ۴۳# که از طرف به حق علیه باطل شده بود ۲۱ سال ۶۱ بر اثر به به درجه رفیع نائل آمد و در  گلزار یحیی بن زید (ع)🌷 گنبدکاووس به خاک سپرده شد. 🍃🌷🍃 ___________________________ شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید قربانعلی ترک فرخانی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔰دیدار آخر 🔻مادر شهید 🔸روزی که می خواست شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده . دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم. 🔹گفتم: جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم 🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این است. 🕊🕊🕊🕊🌸🌸 صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🎥کلیپ شهید مدافع حرم 🥀 این شهید بزرگوار در همان عملیاتی که شهید (حسین قمی ) به شهادت رسیدند و شهید به اسارت درآمدند، به فیض شهادت نائل گشتند 🔻مادر شهید 🔸روزی که می خواست شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده . دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم. 🔹گفتم: جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم 🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این است. .....🕊🌹 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْ❤️ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ الفرج 🦋🦋🦋
قسمت دوم بود و خانوادگی از صدای او برای بیت(ع)🌷 گرم می‌شد اما حالا مدت‌هاست و در فضا شنیده نمی‌شود و جای خالی او در بیشتر احساس می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 وقت بهش گفتم اگر رفتنت را مردم از من پرسیدند چی بگم؟ گفت: بگو رفت، با هم رفت، بگو خودش را بیت(ع)🌷 و کرد. من هم این روزها خودم را با همین می‌دهم.😭 🍃🌷🍃 هر زمان ناراحت میشم به این فکر می‌کنم که و از طرف بود و من را به دادم و را می‌کنم که در این بودم و این قلبم را# آرام می‌کند. 😭 🍃🌷🍃 به تشویق شوهرم که حکم برای را داشته در حال ادامه تحصیل هستم تا بتوانم مسیر را دهم. خبر را ابتدا به اطلاع دادند و پدرشون هم من و دیگر اعضای خانواده را مطلع کردند. 😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🗓امروز ۲۵ آبان ‌۱۴۰۱ مصادف‌با سالروز:سالروزشهادت شهید_علیرضا_میرزایی_قالهری 🍃مادرت نیز چشم بود! دلش راضی شده بود به چند تکه استخوان و چشم به راه دوخته بود تا جگر گوشه اش از راه برسد! نیامدی و نیامدی و دیدار نصیب مادرِ دلتنگت نشد! سرانجام پس از ۳۷ سال پیکر که نه، استخوان هایت به بازگشت و همه در فراق نبود گریستند😢 🍃این ها، مرثیه نیست! روضه و مداحی نیست! افتخار کشور است و ما میبالیم به وجود عاشقان فداکاری چون شما. افتخار ایران 🌸به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ۱ مرداد ۱۳۴۳ تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۶۱ محل شهادت : عین خوش دهلران مزار شهید : روستای قالهر🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☘اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷