خاطرات_شهدا 🌷
#راز_سه_شنبه_های_شهید_تورجی_زاده
🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، #جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان #نیرو نمی خواهی⁉️
گفتم : تا ببینم کی باشه😊!
🔰گفت : #محمـــد_تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : #خودم هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، #همین_الآن بخون!
🔰همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا(سلام الله علیها) خواند.
🔰 #علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی #مسائل_سیاسی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️.
🔰گفتم : به یک #شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به #گردان ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم #بروم بین بقیه نیروها.
🔰گفتم : باشه اما باید #مسئول دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند.
🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید #معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟
🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی #نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. #مدیریت محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید #مسئول گروهان بشی.
🔰رفت یکی از دوستان را #واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان #شرط قبلی!
🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی #کجا_میری؟اصرار می کرد که نگوید. من هم #اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت.
🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم.
🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری #دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن #نافله بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود.
🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار #14بار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم #نماز را خواندم و سریع برگشتم!
✍به روایت از همرزم شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
🌺شهادتت مبارک فرمانده.
🕊به مناسب سالروز #شهادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
؛ مداح دل سوخته #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
✍خاطره ای از #زبان شهید #قاسم_غریب 👇
سیزدهم شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک (ارتفاعات جاسوسان)
عملیات طاقت فرسا بود..
همش ترکش بود و دود و خون.....
🕊سردارشهید #جعفر خانی خطاب به من :
#غریب شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ...
#مسئول و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گفتند:
اینها با من کار دارند...
رفت و سردار و شهیدش کردن
15 نفر از بچه ها شهید شدند...
#بقیه بچه ها رو به عقب کشاندم
تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید...
خیلی آرزوی شهادت داشتم ....😔
#اما یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و #شهادت نصیبم نشد...
.
( این شهید بزرگوار #قاسم_غریب در تيرماه94 در تدمرسوریه_کوههای پالمیرا به شهادت رسید)
#سردار_شهید_محمد_جعفرخانی
#شهید_قاسم_غریب
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺
🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروزولادت...🌸🌸🎉🎉🌸🌸
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروزولادت...🌸🌸🎉🎉🌸🌸
🦋🦋🦋
به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
در زمان #جنگ از #رزمندههای واحد تعاون بود، #رزمندههایی که در همان زمان هم #مسئولیت #برگرداندن #پیکر #شهدا را برعهده داشتند و اصلا این #وظیفه را #دین خود به #شهدا میدانست.
🍃🌷🍃
به روایت از روایتگر وراوی #شهدا،
آقای محمد احمدیان:
دل #حاج محمود
در آن سرزمینهای تفتیده جا مانده بود.😭😭
🍃🌷🍃
آشنایی من با #حاج محمود به سالهای ۷۳ و ۷۴ و #تفحص #شهدا بر میگردد. #حاج محمود در آن زمان به #عنوان #نیرو در #مناطق عملیاتی #حاضر شده بود و #شهید #غلامی،#مسئول #تفحص بود.
🍃🌷🍃
بعد از #آسمانی شدن #شهید #غلامی، #حاج محمود خیلی #جدی تر وارد #گود شد و به عنوان #مسئول #تفحص #شهدای #لشکر منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد.
🍃🌷🍃
اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و #تفحص و #شناسایی #شهدا و.. کلی ارتباط من با #حاج محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت.😭
🍃🌷🍃
#هم استانی بودن و هم #لشکری بودن، #علقههایی را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم میشد به دیدن یکدیگر میرفتیم. من به شرهانی برای دیدن او میرفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭
🍃🌷🍃
قسمت دوم
ایشان پس از پایان #جنگ همچنان با روحیهای خستگی ناپذیر در #سنگرهای مختلفی مشغول #خدمت به نظام و انقلاب میشود.
🍃🌷🍃
ایشان با دیدن #مظلومیت مردم #افغانستان وارد آن سرزمین میشود و زن و بچه را میگذارد باز هم در
#پناه خدا و برای یاری یک ملت مظلوم میشتابد.
🍃🌷🍃
ایشان که از دوران کودکی با زندگی در نوار مرزی ایران و افغانستان، کم و بیش با مردمان آن سامان برخوردهایی داشته در #جبهه #خدمت به مردم #محروم و #مجاهدین افغانی نیز #فعال میشود.
🍃🌷🍃
#شهید محمد ناصر ناصری این بار به عنوان #مسئول مرکز تحقیقات در دفتر نمایندگی #مقام معظم رهبری در امور #افغانستان مشغول وظیفه شد و #آخرین مسئولیت #شهید ناصری در سازمان #فرهنگ و #اطلاعات به عنوان #نماینده فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بود.
🍃🌷🍃
سرانجام این انسان خستگیناپذیر در روز #هفدهم مرداد 1377# توفیق این را یافت تا در شهر مزار شریف، به نحوی بسیار مظلومانه و به دست نیروهای طالبان که افرادی شقی هستند، شهد شیرین #شهادت را بنوشد و در ایام دهه #فاطمیه🌷 #پیکر مطهرش را در گلزار #شهدای بیرجند تشییع و به خاک میسپارند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به راحتی میتوانست قطعات یک سیستم با کیفیت را انتخاب کندو بخرد و سیستمی آماده با نصب همه ی نرم افزارهای مورد نیاز را تحویل بدهد. اگر سیستمی مشکلی پیدا میکرد عیب یابی و تعمیرش میکرد.
رشته ی تحصیلی اش تکنسین هوش بری اتاق عمل بود ولی در بیمارستان از آموختن هیچ چیزی کوتاهی نمیکرد. در #سوریه به فاصلهی یکی دو هفته از رفتنش به عنوان #مسئول بیمارستان انتخاب شد.🍃⚘🍃
وقتی بیمارستانی را تحویل میگرفت صفر تا صد کارها را یک تنه راه اندازی میکرد و تحویل پرسنل می داد. فرقی نمیکرد بخش رادیولوژی باشه یا آزمایشگاه یا اتاق عمل یا ...🍃⚘🍃
قاعده و قانون هر کدوم رو به خوبی می دانست و معتقد به کار ، بر مبنای آخرین دانش و فناوری روز بود. چون زبان انگلیسی را خوب میفهمید مطالب لازم را از به روزترین منابع تخصصی اش میدیدو اجرا میکرد.
دوره ی امداد و نجات جاده ای رو هم دیده بود و همیشه در صندوق عقب ماشینش جعبه ی امداد و نجات جاده ای همراه داشت.
اهل شعر و ادبیات هم بود. دفتری داشت که اشعار و نوشته هایش رو در آن می نوشت.🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به روایت از مادر#شهید:
#محمدحسن #مهندس راه و ساختمان بود و #منزلی که در آن ساکن هستیم را #محمد حسن #ساخته، #فرزند دیگرم #محمدمحسن تنها #سیزده سال داشت که به #جبهه رفت و در #عملیات "خیبر" به درجه #شهادت نائل شد.😭
🍃🌷🍃
#محمدجواد هم#مسئول #گزینش #سپاه استان فارس بود، پس از به #شهادت رسیدن #برادران خود آرام و قرار نداشت اما به ایشان اجازه نمیدادند به همین دلیل مجبور شد به #مسئولان خود بگوید اگر اجازه# حضور در #جبهه به ایشان ندهند از #سپاه #استعفا میدهد.😔
🍃🌷🍃
#تلاش #محمدجواد برای #راضی کردن مسئولان خود برای #حضور در #جبهه 9#ماه طول کشید و در نهایت مسئولان وی با شرط اینکه فقط در پ#شت #جبهه حاضر شود رضایت دادند و در #عملیات "کربلای 5" به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#محمدحسن #دانشجوی #مهندسی راه و ساختمان بود در فاصله تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی #محمد حسن نیز ساخت منزل مسکونیمان را آغاز کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
سال ۱۳۶۰# در #پایگاه منتظران #شهادت که مرکز #فرماندهی #جنگ در #جنوب بود به نوعی ایشان را کشف کردند و پی بردند که از لحاظ #هوش و #تدبیر #نظامی #آدم لایقی هست و برای #گذراندن یک دوره #فشرده #طرح و #عملیات #انتخاب شد.
🍃🌷🍃
پس از طی این دوره تا زمان #شهادت به عنوان #مسئول #طرح و #عملیات #قرارگاه نصر در کنار #سردار #شهید حسن باقری بود و تا لحظه #شهادت هم هیچکس نمیدانست که ایشان در #جنگ #چهکاره هست.
🍃🌷🍃
به روایت از #سردار امین شریعتی درمورد #هوش و #ذکاوت #شهید: لحظه به لحظه که پیش میرفتیم و #اعتماد به نفس و #خلاقیت #مسعود را میدیدم واقعاً #شگفتزده میشدم.
🍃🌷🍃
بهگونهای که #ساعتها بدون آب و غذا و خواب #کار را انجام دادیم و حتی ایشان #سؤالاتی را طرح کردند که باعث شد #شناساییها را دوباره #چک کنیم.
🍃🌷🍃
بالاخره بعد از چند روز،# مسعود #پیشنویس طرح #عملیات را بهعنوان #طریقالقدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط #فرماندهان عالیرتبه منطقه جنوب به #آقامحسن و #شهید #صیاد ارائه شد.
🍃🌷🍃
#تصویب هم شد و بعد از مدتی #عملیات #طریقالقدس با #موفقیت انجام شد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات_شهید📚
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😂
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروزولادت...🌸
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
✨💫💫💫💫🌟🌟🌟🌸🌿🌸🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى 🌸مُحمَّــــــــدٍ وآلِ مُحَــمَّد🌸ٍ وعَــــجِّلْ فَـــرَجَهُـــم 🌷✨✨✨💫💫💫🌟🌟
🦋🦋🦋
قسمت دوم
ایشان در سال 1372 به عضویت پایگاه بسیج «امام حسن عسگری (ع)⚘» درآمد و با فعالیت مداوم خود #نقش سازنده ای در ترویج #دین و #امر به معروف و نهی از منکر ایفا کرد.
🍃⚘🍃
ابتدا در پایگاه بسیج به عنوان عضو عادی و پس از چندی به عنوان عضو #فعال و سپس به #عضویت در گردان عاشورا به عنوان #جانشین دسته ی پشتیبانی آتش منصوب شد.
🍃⚘🍃
سپس به عنوان#مسئول نیروی انسانی پایگاه و بعد از آن به عنوان #معاونت پایگاه بسیج انجام وظیفه کرده و فرماندهی حوزه ی #شهید «طباطبایی» شهرستان، به عنوان #فرمانده پایگاه «امام حسن عسگری (ع)⚘» منصوب شد.
🍃⚘🍃
ایشان به مدت #30 ماه #فرماندهی پایگاه را به عهده داشت و در طی این مدت پیرامون #جذب و #آگاه سازی جوانان محل نسبت به #قداست #بسیج و #دین اسلام #فعالیتهای درخشانی داشت.
🍃⚘🍃
پیرامون #امر به معروف و نهی از منکر #اقدامات بسزایی انجام داد و در سال 1379 به عنوان #بسیجی نمونه معرفی شد، در دوره ای که احساس نیاز به #حضور #بسیجیان در #جنگ #لبنان بود با #تکمیل فرم #شهادت در حوزه، #آمادگی خود را #اعلام کرد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
با #حضوری فعال در کلاس های اوقات فراغت و جلسات فرهنگی مذهبی شرکت و با حضور مداوم در #مسجد و #نماز جماعت #پیرامون تقویت این رکن اساسی دین اقدام کرد.
🍃⚘🍃
به عنوان #بازویی برای روحانیون اعزامی از طرف #سازمان تبلیغات اسلامی محسوب میشد و ایشان در #سازمان دهی و #برگزاری کلاسهای تابستانه به عنوان#مسئول برگزاری طرح همکاری صمیمانه داشت.
🍃⚘🍃
در تاریخ 28 تیرماه سال 1380 ازدواج کرد که ثمره ی این ازدواج یک دختر چهارساله به نام محدثه و یک پسر به نام محمد صالح هست.
ایشان از اسفندماه سال 80 وارد #نیروی انتظامی شد و پس از گذراندن سه ماه دوران آموزشی با #درجه #گروهبان یکمی به #خدمت در نیروی انتظامی مشغول شد.
🍃⚘🍃
#شهید پژمان بابادی عکاشه ابتدا در #ایست و بازرسی رامشه، سپس در دایره ی #مبارزه با #مواد مخدر و کلانتری 12 مشغول به کار شد و سپس به سمت #افسر پست کلانتری 11 منصوب شد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
ایشان بعد از پوشیدن جامه #بسیجی و انجام #فعالیتهای#فرهنگی در این راستا، به #عضویت #سپاه چالوس در آمد و به عنوان #متصدّی عملیات #تکاور، مشغول به #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ایشان موقع #شهادت، #مسئول #نظارت حوزه مقاومت بسیج #هچیرود بود. علاوه بر آن، در زمینه #فعالیت #فرهنگی نیز، #فعال، یک بار هم به عنوان #وبلاگنویس#برتر، #تقدیرنامه گرفت.
🍃🌷🍃
در بحث #ولایتپذیری سرآمد بود ، همواره تلاش میکرد که جوانان را در مورد #ولایت، #آگاه کند و #راه درست را به آنها نشان دهد ، همیشه#سخنان #رهبری را دنبال میکرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
قسمت سوم
به روایت از پدر #شهید:
#شهید رضای من از همان اول #شهید بود. دایی بزرگوارش از #شهدای دفاع مقدس بود و #رضا در مکتب #شهادت پرورش یافت.
🍃🌷🍃
#آقا رضا #اولین نوه پسری بابابزرگ مادرش بود. یعنی بعد #دایی #شهیدش به دنیا آمد و از همان اوایل این حس در بین خانواده به وجود آمد که #شهید احسان دوباره #متولد شده. همه #رضا را در جایگاه #دایی #شهیدش میدیدند.
🍃🌷🍃
در دوران #ابتدایی همیشه جزء شاگردان #ممتاز و #با اخلاق مدرسه بود تا جایی که هر مدیری در مقابل #ادبش کم میآورد این را من از زبان #مدیرانش شنیدهام.
🍃🌷🍃
در اکثر جلسات مدرسه #آقا رضا را به عنوان #الگو برای خانوادهها مثال می زدند و میگفتند این بچه به جای #بالایی میرسد. می گویند اگر ایشان #شهید نمیشد ما به خیلی چیزها شک میکردیم.
🍃🌷🍃
دوران پیش دبستانی و دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشت نه تنها از نظر درسی بلکه در بعد #معنوی دوران #ابتدایی (جزء 30 قرآن) را حفظ کرد و در حسینیه محل #مکبری میکرد و #اذان میگفت.
🍃🌷🍃
دوران #راهنمایی وارد پایگاه #بسیج محل شد با آن #سن کم #مسئول #فرهنگی پایگاه و #پای ثابت #اردوهای #راهیان نور شد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
#سردار شهید دفاع مقدس مجتبی قطبی
🍃🌷🍃
در پانزدهم شهریور ماه 1340در شیراز و در جوار بارگاه ملکوتی #احمد بن موسی شاهچراغ (ع)🌷 در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
🍃🌷🍃
در سن #شش سالگی وارد مدرسه شدو پس از سالها تلاش و کوشش، با اخذ مدرک دیپلم به تحصیلات خود پایان داد.
پس از پیروزی انقلاب به #عضویت سپاه پاسداران شیراز در آمد.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان دختر عزیزشان هست.
🍃🌷🍃
ایشان از اولین روزهای #جنگ به عنوان #مسئول #طرح و #عملیات سپاه در چندین #عملیات از جمله #عملیات سرنوشت ساز «خیبر» که به مجروحیت شدیدش از ناحیه #دست انجامید شرکت کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷