﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
چادرم ..
چہ خوب است ڪہ
نہ رنگت از مُد مےافتد
نہ مُدلت
چادرم از ثبات توست
ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم...
💔
خواهرانم...
از شما تمنا دارم به پهلوی شکسته فاطمه زهرا سلام الله علیها
قسمتان میدهم که
حجاب را
حجاب را
حجاب را
رعایت کنید...
جمله تاریخی وصیتنامه
#شهید_حمید_رستمی
#حجاب
#شهیدانه
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#شهیدانه 🌹
#شهـــــادت یعنے؛
زنـــــدگے ڪـــن، امــا!
#فقط_برای_خدا...
اگـــــر شهـــــادت میخواهید
زنـــــدگے ڪنـــــید #فقط_برای_خدا...
اللهم ارزقنا شهادت ❤️
#شهدا شرمندہ ایم
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
'سرم بره چـــــــادرمـــ نمیره...
#ریحانه🌱
#شهیدانه
#خواهــــــــــر_مـحــجــبه ام 💯
میدانم❗️
این روزها کمی به تو سخت میگذرد😔
{گاهی دلسرد میشوی از طعنه ها }
{گاهی ناراحت از باورها }
{و گاهی خشمگین از تلاطم ها }
خواهرم میدانم دست خودت نیست
گاهی خسته میشوی!!!
خسته ات میکند روزگار و آدمهایش💔
در آن لحظات فقط😊👇
#تلنگری بزن به زنانگی ات!!
به اینکه تو مریمی همان که بر پاکیت عیسی سوگند خورد👼
به اینکه تو سمیه ای همان که شهادت را بنا نهاد☝️
به اینکه تو فاطمه ای همان که بانوی اسلام وام ألائمه است😇
به اینکه تو آسیه ای همان که ضرب تازیانه را به تاریکی جهل ترجیح داد👌
به اینکه تو ............❤️زنی❤️
همان که پروردگارت از عرش اعلایش سلامت کرد☝️
و به اینکه تو...........👇
✨✨✨با ارزشی✨✨✨
❌دلسرد مشو خواهرم❌
✔️تو در حصار حجابت آزادترینی✔️
👈باز هم با افتخار در خیابانهای شهر قدم بزن ای {اسطوره ی پاکی}
و بدان حتی زمین نیز به خود میبالد که قدمهای تورا مهمان است😊
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
'سرم بره چـــــــادرمـــ نمیره...
#ریحانه🌱
#شهیدانه
#خواهــــــــــر_مـحــجــبه ام 💯
میدانم❗️
این روزها کمی به تو سخت میگذرد😔
{گاهی دلسرد میشوی از طعنه ها }
{گاهی ناراحت از باورها }
{و گاهی خشمگین از تلاطم ها }
خواهرم میدانم دست خودت نیست
گاهی خسته میشوی!!!
خسته ات میکند روزگار و آدمهایش💔
در آن لحظات فقط😊👇
#تلنگری بزن به زنانگی ات!!
به اینکه تو مریمی همان که بر پاکیت عیسی سوگند خورد👼
به اینکه تو سمیه ای همان که شهادت را بنا نهاد☝️
به اینکه تو فاطمه ای همان که بانوی اسلام وام ألائمه است😇
به اینکه تو آسیه ای همان که ضرب تازیانه را به تاریکی جهل ترجیح داد👌
به اینکه تو ............❤️زنی❤️
همان که پروردگارت از عرش اعلایش سلامت کرد☝️
و به اینکه تو...........👇
✨✨✨با ارزشی✨✨✨
❌دلسرد مشو خواهرم❌
✔️تو در حصار حجابت آزادترینی✔️
👈باز هم با افتخار در خیابانهای شهر قدم بزن ای {اسطوره ی پاکی}
و بدان حتی زمین نیز به خود میبالد که قدمهای تورا مهمان است😊
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
دلانه✨
روی مزارش نوشته بود :
بگذارید گمنام باشم
که بخدا قسم گمنام
بودن بهتر است
از اینکه فردا افرادۍ
وصایایم را شعار قرار دهند
اما عمل بھ
آن را فراموش کنند ..!
[ گلستانِ شهدای اصفهان ]
#دلانه ،، #شهیدانه
•⚠•
مراقـبباشتومـجـازی...🖐🏻
زندگیتـو
فڪرتو
آینـدتـو
دینـتـو
دلـتو
دلـتو
دلــــــتو
نبـآزےرفیق... ):🚶🏻♂💔
#اللهم عَجِلْالِوَلیِڪَالْفَرَجْ
#تلنگر
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
جنگ،جنگاستچھسخـتبـٰاشـد،چھنـرم!
عـدھا؎رابـٰاجسمشـٰانمـۍڪشنـد
ودیگَرانۍرابـٰافـرهنگشـٰان
ازجنگنـرمغـٰافلنشوید..(:'!
حواستباشہرفیق
#شهیدانه
🦋🦋🦋
Ghasedake par par shodeh 🖤
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
دلانه✨
روی مزارش نوشته بود :
بگذارید گمنام باشم
که بخدا قسم گمنام
بودن بهتر است
از اینکه فردا افرادۍ
وصایایم را شعار قرار دهند
اما عمل بھ
آن را فراموش کنند ..!
[ گلستانِ شهدای اصفهان ]
#دلانه ،، #شهیدانه
•⚠•
مراقـبباشتومـجـازی...🖐🏻
زندگیتـو
فڪرتو
آینـدتـو
دینـتـو
دلـتو
دلـتو
دلــــــتو
نبـآزےرفیق... ):🚶🏻♂💔
#اللهم عَجِلْالِوَلیِڪَالْفَرَجْ
#تلنگر
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#شــهیــدانــه
﷽
🍃🍂🍃
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم و راه افتادیم.
🍂بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت.
🍃فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم.
🍂گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
🍃عجیب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
🍂ناله نمی کرد اما بلند بلند فریاد میزد:
خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
🍃خدایا!
الان سینهام داره میسوزه....
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
🍂خدایا!
الان دستهام سوخت..
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
🍃خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه(عج)...
🍂برای ولایته..
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!...
🍃آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
🍂خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم.
🍃آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🍂حال حسین آقا از همه بدتر بود.
🍃دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
🍂زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
🍃تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
🍃🍂🍃
🌷یاد شهدا با صلوات🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#شــهیــدانــه
﷽
🍃🍂🍃
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم و راه افتادیم.
🍂بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت.
🍃فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم.
🍂گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
🍃عجیب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
🍂ناله نمی کرد اما بلند بلند فریاد میزد:
خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
🍃خدایا!
الان سینهام داره میسوزه....
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
🍂خدایا!
الان دستهام سوخت..
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
🍃خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه(عج)...
🍂برای ولایته..
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!...
🍃آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
🍂خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم.
🍃آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🍂حال حسین آقا از همه بدتر بود.
🍃دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
🍂زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
🍃تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
🍃🍂🍃
🌷یاد شهدا با صلوات🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#شــهیــدانــه
﷽
🍃🍂🍃
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم و راه افتادیم.
🍂بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت.
🍃فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم.
🍂گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
🍃عجیب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
🍂ناله نمی کرد اما بلند بلند فریاد میزد:
خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
🍃خدایا!
الان سینهام داره میسوزه....
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
🍂خدایا!
الان دستهام سوخت..
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
🍃خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه(عج)...
🍂برای ولایته..
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!...
🍃آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
🍂خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم.
🍃آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🍂حال حسین آقا از همه بدتر بود.
🍃دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
🍂زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
🍃تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
🍃🍂🍃
🌷یاد شهدا با صلوات🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#شــهیــدانــه
﷽
🍃🍂🍃
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم و راه افتادیم.
🍂بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت.
🍃فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم.
🍂گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
🍃عجیب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
🍂ناله نمی کرد اما بلند بلند فریاد میزد:
خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
🍃خدایا!
الان سینهام داره میسوزه....
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
🍂خدایا!
الان دستهام سوخت..
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
🍃خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه(عج)...
🍂برای ولایته..
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!...
🍃آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
🍂خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم.
🍃آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🍂حال حسین آقا از همه بدتر بود.
🍃دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
🍂زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
🍃تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
🍃🍂🍃
🌷یاد شهدا با صلوات🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋