eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.5هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
7.4هزار ویدیو
125 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔴 خانوم بد حجابی رو دیدم . . . 🔴 📌بهش گفتم عزیزم حجابتون خوب نیست 👈با ظاهر مناسبتری بیرون بیاید👉 📌گفت: 👈شوهرم (پدرم) راضیه که اینطوری باشم👉 📌گفتم: 🔴خدایِ شوهرتون چطور خانومی؟🔴 ‼️راستی مگر رضایت خدا شرط نیست⁉️ عشـ❤️ـق یعنی جوان باشے خوش سیما باشے و با نگاهتـ نامحرم جذبـ شود... ولــے☝🏻️ فقط بخاطر رضایتـ خــدا و امــــــام زمانتــ💚 سرتــــــــــ و پاییـــن بیندازی درود برغیرت وشرفت ✋😊 فاطمے 🧕 🦋🦋🦋
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاههای تحريک آمیز با مردها چه میکنه؟ قابل توجه بعضی از خانما
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍خـواهــــرم ✦خواهرم ملاکت برای ازدواج و باشه نه ثـــروت و ظاهــــر 👨👮👴🧔 🔸 با کسی کن که نمـــازش رو با پایبندی بخونه ...😊 🔸کسی که حجابـــت رو دوست داشته باشه و تو افتخارش باشه🤗 🔸همسری انتخاب کن که قبل از ازدواج بدون هیچ تو رو پسندیده باشه🙃 🔸با کسی ازدواج کن که قیام لیل (نماز تهجد) رو دوست داشته باشه .🤩 🔸کسی که غم خوار باشه یعنی هم باشه و هم داشته باشه....😍 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 📌میدانم‌چِہ‌خون‌هاریختِہ‌شد ڪہ‌من‌بِمانم،حِجاب‌و‌عفت‌بمانند... چہ‌وَصیت‌هانوشتہ‌شد‌ ڪہ‌بہ‌من‌بِگویند‌ما‌رَفتیم‌اما‌تو حَواسَت‌بہ‌یادگارِ‌مادَرت‌باشد:) 🔰نگذار؎حُرمتش‌رابریزند" پس‌باافتخارمۍپوشَمش‌وبا‌اِفتخار مےگویم‌یادگارزَهرا‌را‌برسردارم:) ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج 🍃 🦋🦋🦋
🌸🍃﷽🍃🌸 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🎀 زیرِ چادر خیلی گرمه...😢 امّا این گرما رو تحمل میکنم😊 چون دلم خوشه به این آیه‌ی قرآن:👇😌 🕋 قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً (توبه/۸۱) 👈 بگو: «آتش جهنّم از این هم گرمتر است!» 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ؟؟‌ جنگها سر همین است. اگر می گویند ... قصدشان این است که حجابت را بردارند مشتی!؟؟... جنگ امروز اسلحه نمی خواهد.❗️ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
1 سه سالی از ازدواجم با پسرعموم رضا می‌گذره . از همون بچگی خانواده برای ازدواج من و رضا به هم قول داده بودن. من دختر آزادی بودم چون دوستام خیلی آزادانه می‌گشتن منم مثل اونا بودم. اما رضا نمی‌پسندید و مدام حتی قبل اینکه نامزد بشیم دعوای بیخودی راه می‌انداخت که من این پوشش رو دوست ندارم. وقتی ۲۵ سالمون شد عقد کردیم با اینکه قلبا راضی نبودم چون‌رضا خیلی گیر بود و مدام از پوششم ایراد می‌گرفت . من عادت کرده بودم به‌ این‌ طرز پوشش و آزادی و به خاطر همین موضوع نظرم نسبت به رضا برگرشته بود و میل و رغبت زیادی بهش نداشتم. به اجبار خانواده‌ها عقد کردیم اما شرط گذاشتم . شرطم این بود که به هیچ عنوان تو پوشش من دخالت نکنه . اولش قبول نکرد و داد بیداد راه انداخت اما بعدش عمو بردش بیرون که باهاش حرف بزنه یک مدت بعد برگشتن و رضا در حالی که سعی می‌کرد آروم باشه گفت من با پوشش تو هیچ مشکلی ندارم شرطت قبوله! ادامه دارد. کپی حرام.
2 می‌دونستم که از روی اجبار داره حرفای عمو رو می گه و نظرش همونه که زنش باید پوشیده باشه! منم به اجبار بابام قبول کردم و به عقد هم در اومدیم. روزای اول همه چیز خوب بود درگیر مهمونی و دعوت های فامیل . باهم کنار می‌اومدیم. دوران‌ عقد یک سال بود که همون ماه اول سرقضیه حجاب من بددرگیری بینمون شد و من گفتم که طلاق می‌خوام. اما بازم خانواده هامون مانع شدن. رضا هم همچین چیزی نمیخواست فقط تنها هدفش این بود که من پوششمو عوض کنم می‌گفت چیز زیادی نمی‌خوام فقط شالشو درست سر کنه و مانتوی بلند بپوشه! اصلا تو کتم نمی‌رفت همچین چیزی ! با واسطه گری خانواده ها اون بحران عقد رو پشت سر گذاشتیم و یک سال که از عقد گذشت ازدواج کردیم‌ . شرایط برای من هرروز بد بود! می‌گفت آرایش جیغ نکن لباس کوتاه نپوش که همه جات مشخص باشه! اما منم بیشتر سر لج می افتادم! ادامه‌دارد‌ . کپی حرام.
3 بعد از سه سال دعوا و درگیری با پیشنهاد خانواده ها اومدیم مشاوره . خانم‌دکتر اول قرار شد با من حرف بزنه و بعد رضا هم بیاد. نوبتم که شد از جام پاشدم و به داخل اتاق مشاوره رفتم. خانم خیری با دیدنم از جاش بلندش و با لبخندی گفت_ بفرما عزیزم خیلی خوش اومدین. لبخندی نثارش کردم_ خیلی ممنونم.. نشستم که گفت _ خب عزیزم من با زن عموت یا مادرشوهرت حرف زدم و همه چیزو برام تعریف کرد الانم می‌خوام خودت برام تعریف کنی. سری تکون دادم و همه چیزو بهش گفتم از اینکه تنها اختلافمون سر پوشش منه! اینکه بعد از ازدواج دیگه نذاشت با دوستام رفت و آمد کنم چون معتقد بود که اونا باعث شدن به قول خودش بی بند و بار باشم! حرفام که تموم شدن خانم خیری با دلسوزی گفت_ ببین زهره جان تو تمام حرفات داری می‌گی این کارو کرد منم لج‌کردم باهاش! آخه لج بازی تا کی می‌خواد ادامه پیدا کنه؟ فکر می‌کنی با لجبازی چیزی درست می‌شه؟ ادامه دارد. کپی حرام.
4 ساکت موندم که ادامه داد_ عزیزم با لجبازی نمی‌شه زندگی کرد! با لجبازی فقط خودتونو عصبی و افسرده می‌کنید! با‌کلافگی گفتم_ خب من چیکار کنم کنم خانم خیری؟ نمی‌خوام به حرف اون باشم! خانم خیری سری تکون‌داد_ بگو ببینم پوشش خانواده ت چطوره؟ کمی من من کردم_ مادرم چادر سر می‌کنه...دو خواهرم دارم که چادری نیستن اما محجبه هستن و رعایت می‌کنن! خانم‌خیری گفت_ خانواده تون محجبه هستن و رعایت می کنن اما شما تحت تاثیر دوستاتون چند سال پیش تصمیم گرفتین که تو پوششتون آزاد باشید؟ به تایید سری تکون دادم. همون لحظه چند تقه به در خورد. خانم خیری گفت_ بفرمایید. در باز شد و رضا به داخل اومد. در رو بستم و نزدیک تر شد ‌. سلام کرد و بعدش با تعارف خانم دکتر رو به روی من نشست. ادامه‌دارد. کپی حرام.
5 من دیگه حرفی نزدم خانم خیری از رضا خواست که حرف بزنه‌ . رضا اولش از خوبی های من گفت از اینکه مرتب به خونه می‌رسم و کارارو رو انجام میدم . بعد از تعریفاش بدون رودربایستی گفت_ اما خانم دکتر زهره داره تحت فشارم می‌ذاره! من انتظار ندارم که چادر بزنه اما اینطور هم نمی‌خوام که بدن و اندامش رو برای دیگران عرضه کنه و من شاهد نگاه های هیز مردم تو خیابون باشم! کلافه لب زدم_ رضا بس کن! تو روز اول قبول کردی و قول دادی کاری به حجابم نداری! پوفی کشید و گفت_ نمی‌تونم زهره! خانم خیری گفت_ شما به همسرتون قول دادین که کاری به پوشش نداشته باشین! به تایید سری تکون داد_ قول دادم اما به اجبار پدرم چاره ای برام نموند گفت به مرور زمان‌درست می شه! خانم دکتر گفت_ ولی همسرتون الان دارن اذیت می‌شن! رضا غمگین لب زد_ من نمی‌خوام اذیت شه! من زهره رو دوست دارم خیلی دوستش دارم. ناخودآگاه بغض بدی به گلوم افتاد رضا ادامه داد_ اما نمی تونم شاهد بی غیرتی خودم باشم! برای منم سخته که ببینم مردم دارن به ناموس من بد نگاه می کنم . زهره مال منه و جز من کسی حق نداره به اندامش نگاه کنه! ادامه دارد . کپی حرام.
6 اعتراف می‌کنم اینبار که داشت آروم حرف می‌زد دلم می‌خواست برای خوشحال کردن حال رضا هرکاری بکنم! جلسه تموم شد و تا تا جلسه بعدی به گفته خانم خیری رفتم خونه بابام و به زندگی و لجبازی و کارام فکر کردم. به ابن پوشش عادت کرده بودم اما به این نتیجه رسیدم که قبول کردن پوشش رضا هم آنچنان سخت نیست‌ . جلسه بعدی که قرار شد رضا بیاد دنبالم مانتویی که کمی بلند تر بود از زهرا خواهرم گرفتم و آرایش زیادی هم نکردم. موهام رو تا جایی که می‌شد زیر شال پوشوندم. حتی مادرم هم از پوشش جدیدم ذوق زده شده بود. رضا رو که دیگه نگم تو راه بی دلیل هی می‌خندید . ده روز خونه بابام تنها بودم و هیچ تماسی هم باهم نداشتیم.نتیجه ش هم به ظاهر رضایت مند‌ بود. اعتراف می کنم که پوشش جدیدم باعث شده بود تو خیابون کمتر جلب توجه بهم بشه. آرامش خاصی رو هم به زندگیمون آورد ‌که بعد از سالها لجبازی فهمیدم که ایکاش یک بار به حرف رضا و حرف دل خودم که سعی می‌کردم ازش فرار کنم گوش بدم. پایان‌ . کپی حرام.