eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:والضحی🦋 :1الی11 :کامل :الاستاد:محمداللیثی سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌸خواهدآمد ای دل دیوانه ام 🌸او که نامش با لبانم آشناست 🌸من گل نرگس برایش چیده ام 🌸خواهد آمد باورم کن با وفاست 🌸اللهم عجل لولیک المظلوم الفرج 🌸صبح تون مهدوی🌸 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
5 با بغضی که توی صدام بود لب زدم_ مامان دست خودم نیست‌. خب حق دارم بترسم آزمایش ها دکترا. نتونستم حرفمو ادامه بدم . مامان با مهربونی لب زد_ ببین دخترم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی‌افته. گفتم که بهت امیدت به خدا باشه من اینبار مطمئنم مامان بزرگ می‌شم. لبخندی به لبش نشست . خودمو جمع و جور کردم و با لبخندی تصنعی گفتم_ ان‌شاءالله مامان. مکثی کردم و بعد گفتم_ اینبار نذر کردم مامان . سئوالی نگاهم کرد_ چه نذری؟ _ نذر کردم که اگه بچه م سالم به دنیا بیاد پیاده روی سال دیگه اربعین برم پابوس آقا امام حسین کربلا. مامان با همون لبخندش گفت_ ان‌شاءالله دخترم ...من دلم روشنه عزیزم خیالت راحت . خواهرت کلثوم هم خواب دیده بوده که گفت تعبیرش کردم برای آبجی خواب خوبی دیدم. ادامه دارد. کپی حرام.
6 اعتراف می کنم‌که حرفای مادرم امیدی بزرگی بود برام. اینبار دلم روشن بود و احساس می‌کردم که خدا دعامو قبول می‌کنه. چند ماه حساس بارداری رو رد کردم و اینبار برای اولین بار رفتم برای تعیین جنسیت . منو حسین خیلی ذوق داشتیم. دکتر گفت که دو قلو باردارم ک دوتا پسر حامله هستم. خدایا شکرت بابت نعمت و هدیه ای که بهمون داد . مامان و کلثوم با حسین خیلی مراقب بودن. بلاخره دوران بارداریم تموم شد و اینبار معجزه شد! بچه هام به دنیا اومدن و اسمشون‌رو علی اصغر و علی اکبر گذاشتم. اربعین سال بعد بچه ها کوچیک بودن اما چون شیر خشک میخوردن چند روز به مامان سپردمشون و با حسین رفتیم زیارت کربلا پیاده روی و نذرم رو بابت هدیه ای که خدا بهم داد به جا آوردم. پایان. کپی حرام.
💌بسمـ رب الشـهدا..... 📸..این تصویر نادر یکی از اسناد دفاع مقدس است شاید تا حالا از این تصویرها ندیده باشید اما رزمنده های دفاع مقدس بارها این رو تجربه کرده اند... 🔻وقتی به ایستگاه راه آهن میرسیدی،با برگه مرخصی میتونستی بلیط بگیری..دو نوع بلیط داشتیم. 🔻اونایی که جلوتر بودند و زودتر میرسیدند ایستگاه راه آهن و مسافر کم بود توی کوپه های۶نفره با صندلی های کشویی جا میگرفتند و اون های دیگه بلیط ایستاده بهشون میرسید..بله بلیط ایستاده؟؟!* 🔻قبل از خواب اون هایی که توی کوپه ها بودند به بیرونی ها تذکر میدادند که یه جوری بخوابید که شب اگر خواستیم برای قضای حاجت بریم لگدتون نکنیم. 🔻موقع خوابیدن وسط راهروهای قطار همه درازکش میشدند. 🔻حالا سختی های زمستون و تابستون رو هم بهش اضافه کنید. 🔻بچه ها با خنده به هم میگفتند:جای مادرامون خالیه...ببیند دردونه هاشون به چه روزی افتاده اند. 🔻زمستون ها تا میرسیدیم تهرون با اون سیستم گرمایش قطارهای زمان جنگ اکثر بچه ها که عمده شون نوجوان و جوان بودند سرما میخوردند و اون چند روزه مرخصی میبایستی اهل خونه بهشون آش و شلغم میدادند. یادش بخیر..😔 🌹هفته بسیج مبارکباد🌹 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید جواد فرحی فرزند رسول متولد 1370/11/22 محل تولد : بناب تاریخ شهادت : 1396/03/06 محل شهادت : مرز ارومیه مذهب : شعیه دین : اسلام تحصیلات : دیپلم درجه : استوار دوم استان سکونت : آذربایجان شرقی شهر سکونت : بناب نوع استخدام : پیمانی تعداد فرزندان : 0 تاریخ حادثه : 1396/03/06 استان حادثه : آذربایجان غربی محل دفن : ارومیه علت شهادت : درگیری با پژاک عامل شهادت : گلوله گورهکپژاک شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن جواد فرحی متولد سال 70 شهرستان بناب، نیروی کادر مرزبانی بودند که در ششم خرداد ماه 1396 براثر درگیری با گروهک پژاک به درجه رفیع شهادت نائل امد. اے ڪاش از ما نپرسند بعد شھیدان چہ ڪردید؟! آخر چہ داریم بگوییم جز، انبوهی از نقطہ چیــن ها!!!...... 🕊صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ «💛🕊» بسم‌رب‌الرضا|❁ ✋ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. ای بوسه‌گاه خیل ملک آستانه‌ات وی داده کعبه تکیه به دیوار خانه‌ات مرغ دل مسیح هم از بام آسمان پر می‌زند به جانب نقاره‌خانه‌ات آقای امام‌رضا ... قسم به همه لحظه‌هایی که با چشم‌تار و گریون سلام دادم ؛ -که اگر شما نبودین زندگی نمیگذشت- ❤️ اى ضامن هرچه نیاز و اى امام رئوف ما خود را به پنجره نگاه تو آویخته‌ایم و چشم‌هاى آغشته به رازمان رابه ضریح تو دوخته‌ایم.... ما را از سقاخانه لطفت سیراب کن... ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ¦↫ 🦋🦋🦋
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ● شهید حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود. ● چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. 🌷 ●ولادت: ۱۳۶۱/۹/۱، اهواز ●شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ ،سوریه 🕊صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهدا شرمنده ایم حتما ببینید گریه های مادر شهید وقتی با بنر پسرش توخیابون روبرو میشه 😭 فقط میشه گفت: شهدا شرمنده ایم...... صبوری دل مادر شهدا صلوات 🌷شهید ماشاالله طلایی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید دفاع مقدس حمید باکری🥀 نام: حمید باکری(برادر شهیدان مهدی و علی باکری)🥀 نام پدر: حسین ولادت: ۱۳۳۴/۹/۱ (ارومیه) شهادت:🥀 ۱۳۶۲/۱۲/۶ (جزیره مجنون/عملیات خیبر) وضعیت تاهل: متاهل صاحب دو فرزند نام جهادی: نداشتند اخرین مقام: سرباز امام(ره)وقائم مقام فرماندهی لشگر ۳۱ عاشورا نحوه شهادت🥀:حمید باکری در عملیات خیبر در اثر اصابت آرپی‌جی شهید 🥀شد. پیکر پاک او در میدان جنگ باقی ماند و به کشور بازگردانده نشد. سن شهادت🥀: ۲۸ ساله علاقه: جهاد ، طلبگی ، شهادت🥀 چه کار کردیم با این دل ها ...😔 🙏🌷 🙏❤️ # شادی روح شهدا 🦋🦋🦋 🥀
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ زمانی فرا می رسد که تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند: 1⃣ دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود می شوند 2⃣ دسته ای راه بی تفاوت می گزینند و در مادی خود غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند. 3⃣ دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها ،دق خواهند کرد پس از خدا بخواهید که با وصال از عواقب زندگی بعد از در امان بمانید 🎋 نوشته ای از شهید فرمانده🥰 🌺به مناسبت سالروز تولد 🔷تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ 🔷تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲ 🔷محل شهادت : جزیره مجنون، عراق 🔷مزار شهید : 🌹 ......🌺🎉🌺🎉🌺🎉🌺 🕊صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
‍ ‍ 🌹یا علی اصغر (ع) 🌹: ‍ ازش پرسیدم «تو فکر می‌کنے مهدے چه جور آدمی‌ست؟» گفت«مرد.به معناے واقعے کلمه مرد.» ےکسال بیشتر اختلاف سن نداشتند و حمید به او به چشم یڪ پدر نگاه می‌کرد،حتے اگر تشرش می‌زد یا بازخواستش می‌کرد. خواهراشمی‌گفتند «هر وقت دنبال هردوشان می‌گشتیم کافے بود یکی‌شان را ببینیم تا مطمئن باشیم هر دوشان را پیدا کرده‌ایم.» حمےداگر می‌خواست یڪ دلیل محکم براے جبهه رفتنش بیاورد فقط می‌گفت «مهدے تنهاست.» تااین را می‌گفت خاموش می‌شدم.احساس می‌کردم اگر یکے از ما می‌تواند کار مفیدے انجام بدهد دیگرے نباید سدّ راهش بشود. کندنو جدا شدن حس عجیبے است که رازش گفتنے نیست؛ و همین‌طور گفتن از بودن و هستن آن‌ها و این‌که آدم خیلے ناگهانے فراموش می‌کند که حمیدش یڪ روز رقیبش بوده و قرار بوده هر دو با هم شهید بشوند و حالا حمید رفته،حتے بی‌جنازه،و او را تنها گذاشته.با یڪ دنیا خاطره و زندگے و این حس که نمی‌شود باور کرد او چریڪ باشد و من نباشم.هر جا می‌‌رفت دنبالش می‌رفتم تا عاقبت ازش بشنوم «کار تو سخت‌ترست ،فاطمه.» ےکمرتبه در سپاه ارومیه مشکل شدیدے پیش آمد.مهدے به حمید سفارش کرد دست از لجاجت بردارد،باز برگردد سپاه.دل حمید از آن درگیرے خیلے چرڪ بود.از سپاه هم آمده بود بیرون تا این‌که مهدے آمد گفت «برو مسأله‌ات را حل کن!خوب نیست نقل