eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 زباله های ذهن ✅ زباله های ذهن خود را دور بریزید!! ⭕️ گاهی وقت ها انسان ها بی جهت نفس خود را سرکوب می کنند؛ برخی مخالفت ها و اعصاب خوردی های خود را درون خود می ریزند و برخی نیز با تخلیه هیجانات خود، آن را بروز می دهند. 🔷 لازم است توجه کنیم که این عصبانیت ها، خود خوری ها، بد بینی ها و منفی بافی ها، همچون زباله هایی هستند که باید در جای مناسب تخلیه و ریخته شوند و اگر در جایی بمانند، هر چه زمان بگذرد، فساد بیشتری برای شما و دیگران ایجاد می کنند. 🔶 بنابراین هیچ وقت آن ها را در ذهن نگه ندارید و هیچ گاه نیز آن ها را در جایی که نباید ریخت، خالی نکنید. هیچ کس دوست ندارد بر سر فرزند و خانواده و اطرافیان خود زباله بریزد. پس همت و مجاهدت کنید و آنها را از ذهن خود خارج کنید. @sulook
شهید گمنام🇵🇸
قسمت اول عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار #میاده زن جوان 22 ساله در زمان به قدرت رسیدن صدام در عرا
قسمت دوم جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد …. میاده‌ که روزهای آخر بارداری را طی می‌کرد، در روز موعود به پای چوبه‌ی دار رفت و التماس‌های او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت. خانم میاده در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد. رضیه زنِ زندانبان، با اشاره‌ی رییس زندان، طفل را در لباس‌های مادرش پیچیده و به گوشه‌ای منتقل کرد!!! آقای برزان برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم میاده و جنین‌ش را جویا شد و گزارش خواست. رییس زندان نیز در گزارش نوشت: جنین با مادر در چوبه‌ی دار ماند تا مُرد رییس و پزشک زندان و رضیه زنِ زندانبان، با هم، هم‌قسم شدند که همدیگر را به برزان تکریتی نفروشند و... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ مقطعی دلنشین وبسیار زیبا از استاد مرحوم عبدالباسط 📖سوره مبارکه یاسین 🌺❤️🌺❤️🌺❤️
▪️🍃🌹🍃▪️ ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا علی ابن موسی: اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ▪️🍃🌹🍃▪️
❇️ اگر زمان او بودم، تمام عمر به او خدمت می کردم ✅ خلاّد بن صفّار گويد: ▫️ از امام صادق عليه السّلام پرسيده شد: 🔹 آيا قائم عليه السّلام زاده شده است‌؟ ▫️ فرمود: 🔸 نه و اگر دوران او را درک می‌کردم، ‌ همه روزهای زندگیم را در خدمت به او می‌گذرانیم. ⬅️ بحارالانوار، ج۵۱، ‌ص۱۴۸. 🏷 عجل الله تعالی فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه توبه ها که شکسته ام ز گناهانم و خطاهایم خسته ام پشیمانم غمگینم... شرمنده ام... الهی ببخش این بنده ی خطاکارت را میخواستم یه چیزی رو بگم یاد بگیریم برای به دست آوردن مخلوقات از خالقمون سرپیچی نکنیم... وقتی همه چیز رو به خدا بسپاری مطمئنن بهترین ها رو برات انتخاب میکنه و سر راهت قرار میده... راضی باشیم به رضای خدا... اگر هم خطایی کردیم و بارها توبه کردیم اما بازم سمتش رفتیم ... و به حرف نفسمون که بدترین دشمنمونه گوش دادیم 😔 بازم توبه کنیم بازم از خدا طلب بخشش کنیم.. خدايا به من رحم كن آنگاه كه حجّتم بريده شود، و زبانم از پاسخت ناگويا گردد، و به هنگام بازپرسی ات هوش از سرم برود، اى بزرگ اميدم، زمانی كه بيچارگی ام شدّت گيرد محرومم مكن، و به خاطر نادانى ام از درگاهت مران، و به علت كم تابى ام از رحمتت دريغ مفرما، به جهت تهيدستی ام عطايم كن، و به خاطر ناتوانى ام به من رحم كن، آقايم اعتماد و تكيه، اميد و توكلم بر توست @sooyemalakout @hoghogh_20
قسمت اول عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار زن جوان 22 ساله در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود برزان تکریتی سپرده بود. یکی از دستگیر شدگان این حزب، میاده زن جوان 22 ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند. میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی می‌نمود که قبل از اعدام نامه‌ای برای برزان تکریتی برادر صدام می‌نویسد، و از او در خواست می‌کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند. برزان قبول نکرد و در جواب نامه‌ی میاده نوشت: ادامه دارد...
قسمت دوم جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد …. میاده‌ که روزهای آخر بارداری را طی می‌کرد، در روز موعود به پای چوبه‌ی دار رفت و التماس‌های او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت. خانم میاده در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد. رضیه زنِ زندانبان، با اشاره‌ی رییس زندان، طفل را در لباس‌های مادرش پیچیده و به گوشه‌ای منتقل کرد!!! آقای برزان برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم میاده و جنین‌ش را جویا شد و گزارش خواست. رییس زندان نیز در گزارش نوشت: جنین با مادر در چوبه‌ی دار ماند تا مُرد رییس و پزشک زندان و رضیه زنِ زندانبان، با هم، هم‌قسم شدند که همدیگر را به برزان تکریتی نفروشند و... ادامه دارد...
قسمت سوم توافق کردند که رضیه نوزاد را به خانه‌اش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد. از آن‌ پس، همه نوزاد را ولید می‌خواندند. سال‌ها گذشت و ولید بزرگ شد. برادر خانم میاده (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی می‌کرد و سال‌ها پیشتر، خبرهایی درباره‌ی خواهرزاده‌اش ولید از رضیه زنِ زندانبان دریافت کرده بود. او در سال 2003 میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش میاده را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانی‌هایی که رضیه داده بود او را یافت. ولید قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت: رضیه مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من‌ کشیده، هرگز تنهایش نمی‌گذارم. این اتفاق زمانی بود که رضیه بازنشسته شده بود... ادامه دارد...
_آقا فردین رو اونجا دیدیم _اون برای چی اومده بود؟ _نمی‌دونم دیدیمش دیگه خب ماهان گفت خبرها، بقیه‌یشم بگو _با ماهان رفتیم مناطق جنگی اونجا یه شهید گمنام پیدا کرده بودن ما رفتیم دیدیم _اینا رو به بابات نگیا الان میگه شهید گمنام نیست و الکی میگن، و یه چیزی میگه همه رو ناراحت می‌کنه _نه نمیگم از دستشویی اومدم بیرون رو کردم به مامانم _ای کاش تو هم میومدی می‌رفتیم مامان به خدا زمین تا آسمون فرق می‌کردی همین ساسان رو می‌بینی اصلاً دیگه اون بچه سابق نیست که کشدار ادامه داد _خیلی فرق کرده نماز خون شده اونم اول وقت می‌خونه همش گریه می‌کنه میگه خدایا منو ببخش ساسان صداش رو برد بالا و گفت _ماهان برگشتم سمتش اوه اوه اوه زهله ام از این نگاه تند و غضب آلودش رفت نگاهم رو از ساسان برداشتم دادم به مامانم _ اصلاً من چیکار دارم به حال ساسان از خودم برات تعریف می‌کنم مامانم نفس عمیق کشید و چشم‌هاش رو ریز کرد _راستش رو بگید شماها کجا رفته بودید ساسان جواب داد _جایی رفتیم که عاقبت به خیری توش بود جایی رفتیم که عشق واقعی رو احساس کردیم جایی رفتیم که بوی صداقت و پاکی همه فضا رو گرفته بود مامان ما رفتیم دیدار قطعه ای از بهشت که بهش میگفتن مناطق جنگی مامانم با دو تا دستش زد تو صورتش _اگه باباتون بفهمه چی؟ یا یکی بهش بگه چیکار می‌خوای بکنید _نمی‌دونم ان شاالله که طوری نمی‌شه فقط یه نخ و سوزن بردار دهن این ماهان رو بدوز که اوضاع را جلو بابا خراب نکنه مامانم برگشت سمت من یه نگاهی بهم انداخت... ادامه دارد... کپی حرام⛔️
قسمت چهارم خانم رضیه با خواهش از مسوولین، ولید را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام می‌کند. ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر می‌کردند، از جمله دستگیر شدگان برزان تکریتی برادر ناتنی صدام بود. از قضای الهی، ولید پسر خانم میاده، مسئول مستقیم سلول برزان تکریتی شد و همانجا بود که قصه‌ی مادر و فرزند درون شکمش را برای برزان تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!. آقای برزان با شنیدن این داستان از زبان ولید ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد … پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ برزان، ولید به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود طناب دار را بر گردن برزان انداخت. بدین‌سان دست حق و عدالت، ستمگر بی‌رحم را از جایی که گمان نمی‌کرد، به سزای اعمالش رساند.. پایان
جوانها روی صحبتم باشماست... میخوام یک از خصوصیت های شهیدو بگم بهتون.... اقامحمدمهدی من هم زیبابود، هم خوشتیپ بود،هم خوش هیکل بود، و قدو بالای قشنگی داشت..... یکبار وقتی امد خونه داشت نفس نفس میزد، بهش گفتم باز از پله ها امدی خب اخه چرا با اسانسور نمیای... گفت مامان اول سوال کن بعد ناراحت شو برای ازپله امدن من.... گفتم خب چرا؟گفت: وقتی دوتا دختر جوان تو اسانسورهستند توقع داری منم برم تو اسانسور و با اونا بیام بالا.... گفتم: خب صبرمیکردی اونا میرفتن بعدتو میومدی گفت: وارد اسانسوری بشم که بوی ادکلن این خانم ها پیچیده ... ازپله ها راحت ترم اذیت هم نمیشم..... عزیزان شهدا اینجوری زندگی کردن خدایی بودن که پرکشید حواستون هست که یک وقت شرمنده شهدانشید حواستون هست که راه و مسیر و درست برید.... ان شاالله که هست و همیشه پیش خدا سربلند هستید، وان شاالله که همه شماجوانها عاقبت بخیرباشید... الهی امین... راوی : مادرشهید شهید محمد مهدی رضوان ولادت ۷۹ شهادت ۹۸