💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
شهید احمد رجب خیشگر در یکی از روزهای زیبای سال ۱۳۳۹هجری شمسی، در جمع مهربان و صمیمی خانواده ای متدین در شهر دزفول، چشم به جهان هستی گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. در سال های اوج گیری مبارزات ملت ایران برای به پیروزی رساندن انقلاب اسلامی، به صف قیام مردمی پیوست و از ادامه تحصیل بازماند. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی . احمد با شور و اشتیاقی فراوان به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و به پادگان دشت آزادگان سوسنگرد اعزام و در جبهه های الله اکبر مستقر گردید. او مردانه سلاح بر دوش کشید و در مقابل تجاوزگری های دشمن بعثی ایستادگی ها کرد. احمد به واسطه حماسه ها و دلاوری های فراوان که از خود نشان داد به درجه گروهان یکمی نائل گردید. سردار جوان سپاه اسلام دلیرانه زخم جنگ را چشید و از جبهه محروم شد. اما موضوع را از خانواده پنهان نمود و سرانجام در تاریخ سوم مهرماه سال ۱۳۵۹ ه.ش در سن بیست سالگی عاشقانه به سوی ملکوت اعلی پرواز نمود. پیکر مطهر شهید احمد رجب خیشگر به دست دژخیمان بعثی افتاد
سالروزشهادت
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
مامانم بدجور رفت تو فکر فهمیدم داره به این فکر میکنه که نکنه ساسانم یه همچین بلایی سرش در بیاد الان دقیقاً وقتشه که تیرو بزنم به هدف رفتم جلو روبروی مامانم ایستادم گفتم
_مامان شهرام بدبخت رو دیدی هی گفت من این دختره رو میخوام بابا ننهش گفتن نه، اینم بهش فشار اومد سکته کرد مُرد اگه ساسان اینجوری بشه چی به خدا مامان اگه ساسان بمیره منم میمیرم ساسان جوونِ منه
انقدر مامانم تو فکره که اصلاً صدای من رو نشنید
دستش را گرفتم تکون دادم
_مامان شنیدی من چی گفتم
نگاهش رو داد به من
_چی میگی؟
_میگم انقدر سختگیری میکنی در مورد ازدواج ساسان اگه مثل شهرام شه چیکار میکنی؟
بی حوصله جواب داد
_چی میگی ماهان کی به تو گفته که باید در مورد هرچی نظر بدی
قیافه آدمهای طلبکار رو به خودم گرفتم
_مامان ساسان هرچیه؟ ساسان زندگی منه ساسان عمر منه اگه یه طوریش بشه منم همونطوری میشم
مامانم نفس عمیقی کشید و اومد تو خونه منم پشت سرش اومدم
سر چرخوند سمت من
_ماهان حرف نمیزنیا اصلاً اعصاب ندارم هیچی نمیگی
نگاهی بهش انداختم و گفتم
_من بیرون تو کوچه وایمیسم کاری باهام نداری
_نه ندارم
اومدم تو کوچه با نگاهم دنبال بابام میگردم نیست یعنی کجا رفته؟
رو کردن به منیر خانم
بابا اومد بیرون. اما نیست
منیر خانم نفس بلندی کشید
_بابای شهرام حالش خیلی بد بود بابات همراهش رفت
_تو دلم گفتم خوب شد بزار بره ببینه شاید در مقابل ساسان کوتاه بیاد
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
امشب دو تا قسمت داریم 👇👇
من و مامانم تا ساعت سه نصف شب که بابام اومد بیدار بودیم فقط من جرات نمیکردم با مامانم حرف بزنم چون خیلی حال روحیش به هم ریخته است بابا کلید انداخت در رو باز کرد اومد تو خونه دویدم جلوش
_بابا چی شد؟
بابا سری تکون داد و بغض کرد
_هیچی بابا بچه رو تحویل سرد خونه دادیم اومدیم
متوجه چشمای بابام شدم انقدر که گریه کرده پلکهاش متورم شده
بابا نشست روی مبل مامانم رو کرد بهش
_خسته شدی بگیر بخواب
بابا آهی کشید
_خوابم نمیبره زن
رو کردم به بابام
_یه چیزی بگم بابا ناراحت نمیشی
مامانم پرید تو حرفم
_چرا ناراحت میشه برو توی اتاقت بگیر بخواب
_خوابم نمیاد مامان
بابام ساعت چرخوند سمت من
_چی میخوای بگی بابا بگو
_بابا من میترسم یه وقت ساسانم بهش فشار روحی بیاد مثل شهرام بشه کوتاه بیاید بذارید اکرم رو بگیره بابا خدا شاهده اکرم دختر بدی نیست، یعنی اول بوده اما الان پاک پاکِ
بابا یه آهی کشید و سرش رو تکیه داد به مبل
مامانم رو کرد به من
_خوب دیگه حرفتو زدی برو تو اتاقت بگیر بخواب مگه نمیبینی چقدر حال بابات بده
دلم میخواد پیش بابا مامانم باشم ولی دیگه مامان انقدر اصرار میکنه منم اومدم تو اتاقم
صدای حرف زدن مامانم با بابام اومد
اصلاً دلم نمیخواد فال گوشی کنم ولی این یه مورد استثناعه گوشم رو چسبوندم به در و همه حواسم رو جمع کردم ببینم چی میگن
صدای مامانم به گوشم خورد...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ مقطعی دلنشین وبسیار زیبا
از استاد مرحوم عبدالباسط
📖سوره مبارکه یاسین
🌺❤️🌺❤️🌺❤️
▪️🍃🌹🍃▪️
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ
السلام علیک یا علی ابن موسی:
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ
▪️🍃🌹🍃▪️
#امام_زمان #صبح_بخیر #سلام
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه #فقط_برای_تو
قسمت چهل و پنجم : «عجایب و تنوع خلقت در ستارگان دریایی»
@ostad_shojae | montazer.ir
_ماهان بد نمیگهها، اصلاً فکر نکنی به گفته های ماهان دارم این حرفو بهت میزنم همون موقعی که شهرام رو گذاشتن تو آمبولانس بردن دل من لرزید که نکنه یه وقت پسرمون ساسان یه بلایی سرش بیاد من که از این دختره خوشم که نمیاد هیچ، بدمم میاد اما اگه این دختره رو بگیره زنده باشه بهتر از اونیه که این دختر رو نگیره و زبونم لال طوریش بشه
بابام جواب داد
_اتفاقا منم تمام مدتی که داشتیم کارهای شهرام رو انجام میدادیم تو این فکر بودم که یه وقت بلایی سر بچه خودم نیاد
بابا ادامه داد
به ماهان بگو بره پیش دوست و رفیقهای ساسان ببینه میتونه یه رَدی ازش پیدا کنه بهش بگیم بیاد بریم این دختره رو براش بگیریم
صدای مامانم رو شنیدم
_باشه بهش میگم
عه مامانم که میدونه من جای ساسان رو بلدم پس چرا نگفت. بعدن حتما ازش میپرسم
خندهای به لبم نشست و از ته دلم خدا را شکر کردم که اینها کوتاه اومدن سریع پریدم روی تختم به عرشیا پیام دادم به ساسان بگو مامان بابا با ازدواج تو با اکرم راضی هستند زود بیا خونه
یه دقیقه نکشید جواب داد
_چی شده که مامان بابا راضی شدن
یه حسی بهم گفت ساسان پیش عرشیاست و خودش جواب پیام من رو داد
نوشتم پسر همسایه سر کوچهمون شهرام یه دختر رو میخواسته براش نگرفتن از شدت فشار عصبی سکته کرد مُرد مامان بابا ترسیدن تو بلایی سرت بیاد از حرفشون کوتاه اومدن
ساسان نوشت
بهشون زنگ میزنم اگر جواب درستی دادن حتماً میام خونه
وقتی مطمئن شدم که ساسان داره باهام کالمه میکنه گفتم
خوبی داداش دلم برات یه ذره شده
جواب داد...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🎥لحظه اعلام خبر پیداشدن پیکر شهید به خانواده اش
پایان یک فراغ ۴۲ ساله
اعلام خبر شناسایی پیکر شهید شم آقایی در روستای ده آباد، شهرستان نطنز به خانواده شهید/ اول مهر ۱۴۰۳
🔸آخرین خبراصفهان
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
شما چه کردی در سازمان ملل...
#جبران_نمیشوی ؛؛
حاج قاسم تمام هستی اش را داد و ما تنها کاری کردیم عکسشون رو بالا بردیم.
ســلام بر سیّدالشهداء مقاومت ؛
حاج قاسم عزیز❤️
ســلام بر سیّدالشهداء خدمت ؛
سیّدابراهیم عزیز
••┅
🔴تحلیلگر روس میگه که:
"اگر او زنده بود،هیچ یک از این اتفاقات نمی افتاد.
دنیا سزاوار این است که بداند: چه کسانی و با چه اهدافی مسئول مرگ(شهادت) رئیسی بودند؟"
دیگه تمام دنیا فهمیدن...
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
#یـادشهــــدابـاصلــوات
🌹اَللّٰٰھُــمَ صَّــلِ علٰـے مُحَمَّــدِﷺ
وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُـم
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
نام :محسن
نام خانوادگی : شهبازی
نام پدر : عباس
تاریخ تولد : 1340/01/02
محل تولد : تهران
مذهب : اسلام - شیعه
تاریخ شهادت : 1359/07/05
محل شهادت : نامشخص
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
•
فراموش نڪنیم ڪہ ،
از #شهدا شرمندہ ایم
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🍃صبحتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
شایدم همون لحظه...
🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
محمدرضا فراهانی» هشتم اردیبهشتماه ۱۳۳۳ در محله امامزاده یحیی همدان و در خانوادهای بسیار مذهبی و اعتقادی به دنیا آمد، پدرش روحانی بود
با پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب مسئولیت پذیرفت و با پیام امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه همدان در این نهاد مقدس مشغول به ادامه خدمت شد.
محمدرضا پس از سالها مجاهدت و خدمت صادقانه به مردم اسلام و انقلاب،پنجم مهرماه ۱۳۵۹ در ارتفاعات قراویز مشرف به شهر سرپل ذهاب بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در قسمتی از وصیتنامه شهید آمده است:
«راه درست موجود است و هر انسانی به محض مشاهده و یا یافتن با میل و اشتیاق آن را طی میکند، منتهی در هر زمان و در جایی برای پیمودن این راه شمعهایی لازم است تا از سوختشان نوری حاصل و راه روشن برای بندگان آشکار گردد و چه خوشتر شمعی که در هزاران نفر به راه حق راهنما باشد.
ارزش شمع در سوختن و روشنایی بخشیدن است(در راه خلقخداوند اسلام را پیروز و مسلمانان را یاری و زحمات کوشندگان را قبول نماید»
سالروزشهادت
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷