💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🌹 #شهید_حسن_حزباوی
شهید حسن حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف میزد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران سنی مذهب در سوریه بعد از دوستی با #شهیدحزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد.
🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسن_حزباوی
🔷تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱
🔷تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳
🔷مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
🔷محل شهادت : سوریه
#سالروز_شهادت.....🕊🌸
#اللهم_أرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک🙏🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_الحسین_ع 🙏❤️
# شادی روح شهدا #صلوات
#سـلام_بر_شـــهدا
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یا
✍به وقت شهادت
❣✨بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها.
❣✨همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.»
❣✨حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.»
❣✨همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم.
❣✨حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ماها دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.»
راوی: پدر شهید
🌷تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت........🕊🕊
#اللهم_أرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک🙏🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_الحسین_ع 🙏❤️
# شادی روح شهدا #صلوات
#سـلام_بر_شـــهدا
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
❗️امروز ۲۳ آذر تولد شهید رئیسی عزیز هستش
▪️گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن؛
آنچنان جای تو خالیست، صدا میپیچد!
آه از آن رفتگان بیبرگشت ♥︎✨
تولدت در آسمانها ها مبارک✨🌱
#شهید_جمهور🌱
کاش بودی تولد ۶۴ سالگیت رو جشن میگرفتیم مرد بزرگ
روحت شاد هر روز ک میگذره بیشتر داغدار میشیم
#اللهم_أرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک🙏🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_الحسین_ع 🙏❤️
# شادی روح شهدا #صلوات
#سـلام_بر_شـــهدا
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
به چنین ترکیب جگرداری برای این روزهای منطقه شدیدا نیازمندیم💔💙
#وعده_صادق💔😭
چه کار کردیم با این دل ها ...😔
#اللهم_أرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک🙏🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_الحسین_ع 🙏❤️
# شادی روح شهدا #صلوات
#سـلام_بر_شـــهدا
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
🦋🦋🦋
فردا ۲۳ آذر تولد #شهید_رئیسی عزیز هستش
کاش بودی تولد ۶۴ سالگیت رو جشن میگرفتیم مرد بزرگ
روحت شاد هر روز ک میگذره بیشتر داغدار میشیم💔
🦋🦋🦋
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس #فاطمه با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول #آقامهدی، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم #دلتنگی های پدر برای مادرش بود.
🍃صدای ترک های #دلم را می شنوم و این بار عکس #زهرا و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه #دخترها_باباییاند را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از #اشکم، به عکس #محمدجواد و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند.
🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس #همسر_شهید، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم #حضرت_زینب کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای #شهادتش، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند.
🍃بدرقه کرد #همسرش و به یک چشم بر هم زدنی خود را در #معراج دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه #سهساله_ارباب شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد #مزار مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ #پدر را می گرفت....
✨ #شهادتت_مبارک آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲
🌸به مناسبت سالروزشهادت
#شهیدمهدی_قره_محمدی
📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶
🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه
•
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️هشدار هشدار تیرباران مجروحان در بیمارستان منبج سوریه
🔹رسانهٔ «الموجز الروسی» با انتشار تصاویری از حملهٔ تروریستهای مسلح نزدیک به ترکیه به یک بیمارستان نوشت: در این حمله سربازان سوریِ مجروح در بیمارستان، تیرباران شدند. شما میتوانید صدای افراد مسلحی را بشنوید که به زبان ترکمانی صحبت میکنند؛ نه عربی.
🔹این رسانه همچنین نوشته: بهنظر میرسد که شورشیان مسلح در سوریه، نیروهای عرب خود را بهعنوان «کبوتران صلح» در رسانهها به نمایش میگذارند و مأموریت کارهای انتقامجویانه را به سربازان خارجی خود واگذار کردهاند.
🔹برخی دیگر از کاربران هم دربارهٔ این تصاویر نوشتهاند که نیروهای موسوم به «الجیش الوطنی» تحت حمایت ترکیه پساز اشغال یک بیمارستان در شهر منبج و بیرونراندن نیروهای «قسد» از آن، نظامیان مجروح ارتش سوریه را در این بیمارستان تیرباران کردند.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲❤️
🌹🇮🇷🌹
✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/i_eslamshahrr
♨️ هشدار هشدار هشدار
بیماران قلبی و افراد مسن نبینند!
حاوی تصاویر دلخراش
بازداشت و اعدام گسترده عناصر نظام اسد در ريف حمص شروع شد.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲❤️
🌹🇮🇷🌹
✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/i_eslamshahrr
♨️ البشیر رسما رئیس دولت انتقالی سوریه شد
🔹منابع سوری گزارش دادند که محمد البشیر تا سال ۲۰۲۵ ریاست دولت انتقالی سوریه را بر عهده گرفت.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲❤️
🌹🇮🇷🌹
✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/i_eslamshahrr
به خودم اومدم متوجه شدم که خواب دیدم ولی اینجا کجاست چقدر جام غریب که یه دفعه به یادم اومدم که دیروز بعد از فوت مادرم من اومدم اینجا. از جام بلند شدم و آروم قدم گذاشتم توی حیاط لب حوض وضو گرفتم برگشتم بیام تو اتاق که دیدم اسماعیل پشت سرم ایستاده بهم گفت
_تو نماز میخونی
جواب دادم
__آره
کی بهت نماز یاد داده
_ننهم
سری تکون داد
_خوبه برو بخون
اومدم تو اتاق از روی طاقچه جانماز برداشتم نماز صبح رو خوندن و دو رکعتم برای ننهم خوندم به خودم گفتم الان بابام توی اون دنیا دلش میشکنه میگه برای ننهش نماز خوند برای من نخوند دو رکعتم برای بابام خوندم. نمازم تموم شد نشستم سرم رو تکیه دادم به دیوار دلم برای ننهم تنگ شد و گریهام گرفت صدای اسماعیل اومد
_حسن
در اتاق رو باز کردم
_بله
بیا تو اتاق ما صبحونت رو بخور با شعبون گوسفندها رو ببرید چرا شعبون یه دو روز باهات میاد تا تو یاد بگیری بعد از اون دیگه باید خودت تنهایی گوسفندها رو ببری چرا
باشه ای گفتم و اومدم توی اتاقشون. دیدم شهر بانو هم سر سفره نشسته رو بهش گفتم
_سلام
با لبخند جواب داد
_سلام
نشستم سر سفره حبیبه خانم یه لواش نون و یه کم پنیر و یه چایی شیرین کرده گذاشت جلوم خوردمش الهی شکر گفتم و از سر سفره بلند شدم. حبیبه خانم یه تخم مرغ آب پز پوستش رو گرفت و گذاشت لای یه لواش نون و پیچید لای یه پارچه گرفت رو به من
_بیا اینم ناهارت
ازش گرفتم برگشتم اتاق خودم لباس تنم رو در آورد لباسهای خودم رو که شهر بانو شسته بود رو تنم کردم از در اتاق اومدم بیرون...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعهها و روزهای تعطیل داستان نداریم