#شهید_همت:
🌿 #اخلاص یعنی پاک شدن درون، پاک شدن به منزله ی اینکه انسان #ایثار پیدا کند، متقی شود و خودش را برای یک عملیات درونی آماده کند.
______________________________
کانال شهید مدافع حرم شهید مجید سلمانیان
https://eitaa.com/shahidmajidsoleymanian
🌷 دکتر چمران وقتی به کسی مسئولیت میداد، همهی کارها را به عهدهی او میگذاشت. بهش خط نمیداد که این را بکن، آن کار را نکن. فقط نظارت و راهنمایی میکرد. ابتکار عمل و رزم و رزق و روزی، به عهدهی خودم بود. آنجا، خودم را پیدا کردم. سعی کردم فکرم را به کار بزنم و خودم را نشان بدهم. نیرو هم میدانست که من عددی هستم و حرفم را میخرید. دکتر همیشه میگفت: تبعیت، یک بحث است؛ استقلال ذهنی، یک حرف دیگر.
#شهید_مصطفی_چمران
__________________________
کانال شهید مدافع حرم شهید مجید سلمانیان
https://eitaa.com/shahidmajidsoleymanian
.
| شُهدا سَنگ نِشانَند کِه رَه گُم نَشوَد...🔗✨|
#شهداء | #شهید_مجید
__________________________
کانال شهید مدافع حرم شهید مجید سلمانیان
https://eitaa.com/shahidmajidsoleymanian
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید #مهدی_باکری
بعد از شهادت حمید باکری در عملیات خیبر، به علت روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرماندهی لشکر داشتند، تصمیم گرفته بودیم در حضور آقا مهدی از به کار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن برادرانی که اسمشان حمید بود، از کلماتی چون اخوی، برادر، یا از نام خانوادگیشان استفاده میکردیم. آن روز، یکی از تیمهای واحد برای ماموریتی حساس به جلو رفته و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزء این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند، جلوتر از همه، آقا مهدی میرفت و کنار پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردی، مدام لبهایش تکان میخورد، و نزدیک که میشدی، میتوانستی ذکری را که زیر لب زمزمه میکرد، بشنوی:
_لا حول و لا قوة الا بالله...
این بار هم آقا مهدی و بعضی از بچههای واحد در کنارهی پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب در دوردست هور در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند. به محض دیدن آنها، از شادی فریاد زدم "حمید..حمید...." و به طرفشان دویدم.
هنوز حالوهوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم؛ به دوردست جزیرهی جنوبی که جنازهی حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. همهی توجه بچهها، به آقا مهدی بود. بعضی هم با عصبانیت نگاهم میکردند.
دوباره یاد حمید در ذهن برادرش جان گرفته بود. نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود، از روابط معنوی دو برادر حکایت میکرد. جنازهی برادر به خاک افتاده بود و برادری که میتوانست دستور دهد تا جنازه را به عقب منتقل کنند، تنها گفته بود:
_اول، جنازهی بقیهی شهدا؛ بعد، جنازهی حمید!
چند لحظهای بیشتر طول نکشید، و دوباره اوضاع به حال عادی بازگشت؛ ولی چیزی مثل خوره مرا از درون میخورد. این من بودم که عهد جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر عزیزی شده بودم که هر روز گامی بلند رو به وصال حق برمیداشت. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و عذرخواهی کنم: _ آقا مهدی، میدانید... یعنی، ما عشق شما را به حمید آقا میدانیم... راضی نمیشدیم شما ناراحت شوید... به خدا...
تبسم لطیفی، چهرهی گرفتهاش را روشن کرد؛ تبسمی که بعد از عملیات خیبر و شهادت عدهای از سرداران لشکر کمتر دیده شده بود. در حالی که دست بر شانهام مینهاد، گفت: الله بندهسی، مدتیست متوجه شدهام شما رعایت حال مرا میکنید؛ ولی شماها هر یک برای من مانند حمید هستید و بوی او را میدهید... حمید، سربازی بیش برای اسلام و امام نبود... دعا کنید همهی ما پیرو راهی باشیم که حمید برای آن و حفظ ارزشهای آن شهید شد.
به نقل از کتاب #خداحافظ_سردار
______________________
کانال شهید مدافع حرم شهید مجید سلمانیان
https://eitaa.com/shahidmajidsoleymanian