#مَـنِمَــنْ🎐
خدایا...!
مارابخاطرنمازهایےڪه
بعدشفکرکردیم،
باید، چهاردنگازبهشترا
بهناممانبزنے ببخش!!
@moshleb1394
°•.
#عرضتسلیت
در کورهی مصیبتهاست،
که عیارها آرام آرام بالا میروند!✨
استادعزیزم، جنابحجتالاسلامراجی؛
بعد از گذشت سهسال از غم فراق فرزند اولتان، خبرتلخِ از دستدادن دیگر فرزند دلبندِتان، سینهی مارا سخت فشرد...!
«کَثّراللهُ اَمثالَکم وَ رَحمَ اللهُ اَولادَکم»
- ما را در غم خود شریک بدانید.🖤
@moshleb1394
#داستانک
#تامل
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹
به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔
کیا موافقن؟؟؟ ✅
کیامخالف؟؟؟؟ ❌
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔
ولی استاد جواب نمیداد...😐
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓
درس خوندیم📚📖🖊
هزینه دادیم 💵💶💷
زمان صرف کردیم...🕒
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔
تنها کسی که موافق بود ....
#طنزجبهه
🌸فرمانده
🌸روز جمعه بود و برای غسل جمعه به حمام کانکسی گردان رفته بودم واز قضا شلوغ بود
شروع کردم بازی در آوردن و بچه ها را خنداندن
روبروی یک دوش ایستادم گفتم اخوی مگه دیشب از تخت افتادی ، در این حین درب دوش باز شد و فرمانده گردان از دوش خارج شد من هم که حسابی خجالت زده شده بودم با عجله وارد دوش شدم ودرب رابستم
درب بسته نمی شد تا درب را باز کردم دیدم انگشت دست فرمانده لای درب مانده 😭
سرتون را درد نیاورم اونروز فرمانده دلاور ما هیچی نگفت و بخاطر اینکه من خجالت نکشم در گردان هم اگه من را میدید مسیر جابجا میکرد
ایشان شهید علی اقا اربابی فرمانده گردان علی بن ابیطالب علیه السلام در لشکر۸ نجف اشرف که در عملیات بیت المقدس هفت در شلمچه شهید شدند بودند.
#طنز_جبهه
@moshleb1394
#طنز_جبهه『°•.😂.•°』
#لبخندخاڪے
به شوخ طبعی شهره بود …!!
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد :
« کی می خواد #پوتینشو واکس بزنه !»
همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜
خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه .
یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :
« من»
ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂
بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•
#طنز_جبهه😂
یہ جا هسٺ:•°✨°•
شہید ابراهــیم هادے•°❤️°•
پُست نگہبانےرو •°🧐°•
زودتر ترڪ میڪنه•°👀°•
بعد فرمانده میگهـ •°🤨°•
۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°•
یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°•
برادرا بلند صلوات•°🔊°•
همه صلوات میفرستن•°😁°•
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
سلام رفقا😍
امروز ششمین ساگرد شهادت ، شهید مصطفی صدر زادس🥀 به نیت ایشون ختم صلوات برگزار کردیم 📿هرکس هرچند تا صلوات که میتونن بفرستن ☺️
اجرتون با خود شهید✨🍂
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ۱ آبان سالروز شهادت شهید مدافع حرم، مصطفی صدر زاده🖤~
《شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهید صدرزاده صلوات🌹》
#شهید_صدرزاده
#سالروز_شهادت
#شهادتتمبارکرفیقشهیدم❤️