هدایت شده از خاڪریزشهـدا
✍چ مثل چمران
🔹امروز ۳۱ خرداد شهادت دکتر مصطفی چمران
🔸کاش ما هم مثل چمران بمیریم
@khaterat_shohada
هدایت شده از انجمن راویان فجرفارس
با سلام
عرضه ی جدیدترین کتب ویژه دفاع مقدس در پاتوق کتاب شیراز
لذا راویان عزیز جهت تهیه ایندسته از عناوین خاص به این فروشگاه در آدرس ذیل مراجعه نمایند.
هم اینک میتوانید با عضویت در کانال فروشگاه در پیام رسان های ذیل ، از آخرین کتب منتشره اطلاع یابید.
همیشه وقت کتاب است!
آدرس فروشگاه: شیراز خ زند، خ صورتگر، نبش خ معدل
تلفن: 07132344614 - 09178080833
ما را دنبال کنید:
instagram.com/patogheketabsh
Http://sapp.ir/patogheketabsh
Http://eitaa.com/patogheketabsh
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور❤️
فلک از عرش ندا بر می آورد که عرش نشینان عالم هستی شهدا هستند وآنانند که بر ارض وسما حکم فرما هستند.
https://eitaa.com/shahidmasroor
هدایت شده از انجمن راویان فجرفارس
🌷 چند هفته از شروع جنگ می گذشت. عراقی ها با نیروهای زرهی کوچه به کوچه در خرمشهر جلو می آمدند و اخرین مقاومت ها را در هم می کوبیدند. بیشتر بچه ها شهید شده بودند.
حسن آرپی جی را از دست یکی از شهدا کشید و به سمت تانکی که وارد کوچه می شد ایستاد و شلیک کرد.
همزمان تانک هم به سمت حسن شلیک کرد. دیوار پشت سر حسن, روی سرش ویران شد, همزمان تانک هم با شلیک حسن منهدم شد.
حسن را از زیر آوار بیرون کشیدند و به یکی از خانه ها بردند.
به دیواری تکیه داد... ..
چشمش به عکس صدام که توسط نیروهای متجاوز بعثی روی در کمد چسبیده بود افتاد.!!!!
اسلحه اش را به سمت عکس گرفت و تیری را به پیشانی صدام شلیک کرد....
ناگهان درب کمد باز شد و یک عراقی روی زمین افتاد!!!!
تیر به پیشانی اش نشسته بود و تفنگ آماده در دستش نشان از آماده بودنش برای شلیک به سمت ما...
🌸هدیه به شهید حسن صفر زاده ( معروف به : حسن عراقی ) صلوات
@raviyanfars
گزارش تصویری
یادواره شهدای شیمیایی شهرستان كازرون http://fars.iqna.ir/fa/news/3726226
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور💞
پلاک شهید در جنت الاعلی نمایان است آری مدال شهادت که بر گردن خویش دارند نشان هویت مردانگی آنان است پلاک شهادت
https://eitaa.com/shahidmasroor
مناجات نامه شهید سید عبدالوهاب حسینی
#شهید_شیمیایی_کازرون
بنام الله پاسدارحرمت خون شهیدان
خدایااگرمرا می خواهی شهیدکنی اول تمام گناهانم بریزوزشتیهایم رابپوشان
حق والدین ازمن حلال بگردان عاقبتم ختم به خیربگردان
مناجات نامه شهیدسید عبدالوهاب حسینی
خدایادردمندم روحم ازشدت دردمی سوزدقلبم می خروشدشعله می کشد بندبندوجودم ازشدت دردصیحه می زندتومرا در بسترمرگ آسایش ده. خسته شده ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم احساس می کنم که این دنیادیگرجای من نیست وباهمه وداع می کنم ومیخواهم باخدای خودتنهاباشم.
خدایابسوی تومی آیم ازعالم وعالمیان می گریزم تومرادرجواررحمت خود قرارده ومراموردعفو خویش قرارده...
خدایامیدانم هنوزپاک نشده ام شکی هم ندارم خدایادیگرشرمنده ام ازاینکه بهترین دوستانم که همیشه درجبهه باهم بودیم ازمن جداشدند خیلی ازدوستانم به من گفتندکه شفاعت یادت نرودخدایاآنان همه شهید شدندومن هنوزمانده ام...
سیدعبدالوهاب حسینی-عملیات کربلای5
https://eitaa.com/shahidmasroor
🌹با لبخند شهدا🌹
🌾به یاد دو برادر
🌾حسن (۱۵ ساله)
🌷گفت مادر, هر چی تو بخواهی به تو می دهم, بیا دستت را ببوسم, برای رضای خدا فقط یک امضا کن...
گفت بابا, اگه پسرت رو دوست داری, امضا کن...
بلاخره امضا را گرفت, چند هفته کازرون اموزش دید, بعد هم رفت برای عملیات رمضان.
یه سر و گردن از بقیه کوتاه تر بود, حال و هوای خوشی داشت, دایم در حال ذکر بود, شب ها در گوشه ای به نماز می ایستاد و ذکر می گفت.
یه روز گفت من می خواهم برم اهواز!
گفتم اهواز چه خبره؟
گفت می خواهم عطر بخرم, اخه شنیدم امام حسین(ع) وقتی به جنگ می رفت خودش را خوش بو می کرد!
زمان حمله مثل مرد می جنگید. چهره اش نورانی شده بود. می گفت به پدرم بگویید پسرت یک مرد بود و مثل مرد جنگید...
تیری سرش را شکافت.گفت یا حسین, یا حسین, یا مهدی... بعد شهید شد!
🌷 سن وسالى چندان نداشت. نشان مردى او لباس رزم و دستان بى ترديدش در قبضه سلاح بود.
خورشيد به رسم حسادت از روى زيباى او چون گدازه آتش مى تابيد و
او در گرماى مرگ با خنده زيبايش به مرگ مى خنديد.
ان روز مردى را، در قد و قامت مى ديدم و براى انتخاب بهترين ها به قامت مى سنجيدم، اما با رشادت و شهادت جوانانى چون حسن دريافتم ان روزها مردى به غيرت و قدربود و من در اشتباه.
حسن را در مرحله اول عمليات رمضان
به لحاظ سن وسال و چثه كوچك به كار نگرفتم و او در چادر مهمات ماند.
اما دو روز بعد از مرحله اول عمليات از
سوى فرماندهى تيپ ( سردار رودكى )
ماموريت مجدد حمله به خط دشمن را دريافت کردم.
با باقى مانده گردان در اوج خستگى مهيا شديم. اين بار نيز از حضور حسن خودارى كردم.
اشك او در سايه ابرويش و غم او بر گونه هايش هويدا بود.
اصرار كرد و اصرار. به او گفتم (بچه)
برو يك كوله گلوله ار پى جى بيار و دم
دست خودم باش.
شب هنگام. به قلب تاريكى دشت زديم. دشمن منتظر امدن ما بود. در فرصتی كوتاه ميدان مين چيده بود و مسلسل هاى چهارلول را بر سطح زمين آرايش داده بود.
در گیرى شروع شد كافى بود فقط سى سانت از زمين جدا شوى تا گلوله
اى بر قلبت بوسه زند.
و در آن معركه و جنگ نابرابر گلوله اى بر تن حسن بوسه زد.( به روایت حاج نادر زارع)
🌾حسین(۱۸ ساله)
🌷هفت ماه از شهادت حسن می گذشت. چهارشنبه ۶۱/۱۲/۲ بود که حسین امد, توی دستش دو تا هدیه بود. گفتم این ها چیه!
گفت:این عیدی بابا, این عیدی مامان!
هنوز در هیجان این عیدی های بی موقع بودیم که گفت:پدر, مادر, من اگه شهید شدم, کسی بهم دست نزنه, کسی غسلم نده!
پنجشنبه برای ماموریت رفت کازرون, گفت فردا میام.
جمعه شد نیامد. دلم شور می زد گفتم یه گوسفند نذر سلامتیش!
شنبه خبر اوردند, در یک حادثه انفجار در کازرون حسین و یازده پاسدار دیگه شهید شدند. حسین سوخته بود. نمی شد به او دست زد, نمی شد غسلش داد...
🌾🌷🌾
هدیه به شهید حسن و حسین پژمان صلوات,, شهدای فارس
↘️
حسن:(۱۳۴۶/۴/۱۵ -روستای محمودیه-شیراز - (۱۳۶۱/۵/۳)
حسین:(۱۳۴۳)- (۱۳۶۱/۱۲/۱۲)
🌷🌷🌷کاکو لبخند🌷🌷🌷
https://t.me/Kakolabkhand/6180