شهید محمدرحیم داوودی
تاریخ و محل ولادت: ۱۰بهمن۱۳۴۴، کازرون
تاریخ و مکان شهادت: ۴خرداد۱۳۶۷، شلمچه
رشته تحصیلی: پرستاری شیراز
خاطرهای از زبان خواهر شهید:
سال ۶۶ بود. محمدرحیم و برادر کوچکترم مجید هر دو در جبهه شلمچه بودند؛ اما در شهریور همان سال مجید به شهادت رسید. همزمان دو جوان دیگر از آشنایان ما (پسرعمه و پسرعمو) که اتفاقاً فامیلشان داوودی بود هم به شهادت رسیدند؛ به همین خاطر آن قطعه از گلزار شهدای کازرون که این عزیزان را به خاک سپردند به قطعه شهدای گلهای داوودی معروف شد. یادم میآید همان موقع، محمدرحیم برای مراسم تدفین مجید به مرخصی آمد. در گلزار شهدا محمدرحیم به یکی از دوستانش گفته بود: «انشاءالله من هم بهزودی شهید میشوم و شما حتماً در قطعه شهدای گل های داوودی یک جای خالی هم برای من بگذارید».
بعد از پایان مراسم ختم برادرم مجید، محمدرحیم در حال آماده شدن برای رفتن به جبهه بود که پدرم از او خواست فعلاً به خاطر بیتابیهای مادر از رفتن صرفنظر کند؛ اما محمدرحیم رو به پدر کرد و گفت: «پدر جان! تا زمانی که جنگ هست و ادامه دارد من بههیچ عنوان جبهه را ترک نمیکنم. احساس میکنم که فاصله بین شهادت من و مجید زیاد طول نمیکشد. پدر جان! دعا کنید که من هم بهزودی شهید بشوم».
محمدرحیم جنازهاش مدتی مفقود بود و بالاخره در شهریور سال ۱۳۶۷، همزمان با سالگرد ختم برادرش، پیدا و در گلستان شهدای (امامزاده سید محمد نوربخش) شهرستان کازرون، در قطعه گلهای داوودی به خاک سپرده شد.
🌷🕊🍃
🍃گاهے
تمام خواهش های دنیا
خلاصہ میشود در دو کلمہ:
ای شهید من ...
مـرادریــاب ...
پنج شنبه ویاد شهدا باذکر صلوات
#شهدای_خوشنام❤️
مطالعه
راوی:موسي آخوندي
هركسي به هر ميزان از معرفت رسيده است در نتيجه زحمات و مطالعه
اوست. محمد نيز از اين موضوع جدا نبود. او بيشتر وقت خود را از همان
دوران دبيرستان مشغول مطالعه بود.
در اواخر دبيرستان، علاقه زيادي به مطالعه مقالات و تمام آثار شهيد آويني
داشت. جريان فكري اين شهيد والامقام را دوست داشت. تمام مقالاتش رو
مطالعه کرد و تقريبا هزار نکته از آن را خلاصه نويسي کرد و خيلي علاقه
داشت اين خلاصه نويس يهايش چاپ بشه.
مدتي بعد و قبل از ورودش به حوزه کتاب مصباح الهدايه امام را خوانده
بود و تسلط عجيبي روي اين کتاب داشت. به نحوي که در کلا سهاي
اعتقادي رايج در حوزه، در وقت بحث و جدل، وقتي به نکاتي خاصي از
مسائل اعتقادي ميرسيد، نظر امام در مصباح الهدايه را ميگفت.
محمد تسلط خاصي به احاديث اهل بيت : داشت. خيلي كتا بهاي
حديث را مطالعه ميكرد. بعد از مدتي کتاب ميزان الحکمه رو خريد و قبل از
مطالعه دروس حوزه، چند صفحه از اون احاديث رو ميخواند.
همين باعث تسلطش بر روايات شده بود. هر وقت بحثي علمي يا اخلاقي
پيش مياومد، با لهجه کازروني ميگفت: فلاني حديثش خوندم.
#شهید_محمد_مسرور
اولین زن شهید مقاومت خرمشهر که بود؟
شهیده شهناز حاجیشاه هیچگاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمیکرد. حتی گاهی با کسانی دوستی میکرد که از نظر اعتقادی، با او متفاوت بودند. وقتی از وی میپرسیدند: چرا اینقدر دوستان مختلف و متفاوت داری؟ میگفت: دوستان آدمها دو نوع هستند: یکی گروهی که تو از وجود آنها استفاده میکنی و دیگری کسانی که آنها از تو استفاده میکنند و در هر دو حالت فایدهای در میان هست. دوستی با کسانی که پایبند ارزشها هستند، خیلی خوب است اما در آنها چیز زیادی را تغییر نمیدهد. هنر آن است که بتوانی در قلب کسی رسوخ کنی که با تو و آرمانهایت دشمن است. هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری.
#شهیده_شهناز_حاجی_شاه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨همه شیرینی و لذت کار فرهنگی، به اذیتشه!
وقتی زجر کشیدی؛ حرص خوردی؛ فحش شنیدی، زدن توی سرت؛ تازه بهت حال میده و میچسبه!
شهید مدافع حرم
#محمد_عبدی
🌟موسسه قرآنی فرهنگی بیت الاحزان حضرت زهرا(س) برگزار می کند 🌟
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
🌺تابستانی جذاب با طرح قرآنی فرهنگی ریحانه🍃
مهلت ثبت نام تا 15خرداد ۱402
ویژه دختران 7سال به بالا
🌺با اساتید های مجرب🍃
🌺کلاس های روخوانی- روانخوانی-تجوید-تفسیر- اخلاق🍃
🌺حفظ 2 جزء از قرآن کریم🍃
🌺برنامه های ورزشی وتفریحی وهنری🍃
🌺اردوهای سیاحتی و زیارتی😍
🌺برگزاری مسابقه واهدا جوایز🎁
🌺همراه با اعطا مدرک معتبر قرآنی پایان دوره🍃
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتربا شماره های
۰9035139618
42216621
تماس حاصل فرمایید
بسم رب الشهدا
انار بهشتی
زمانی که اولین گروه بسیجیان به سوریه اعزام شده بودند .
محمد بسیار به فکر فرو رفته بود .
فردای آن روز با محمد در حوزه علمیه قرار گذاشتیم تا به صورت امانت مقداری سربند و چفیه برای رزم شب به ما بدهد.
دیدم محمد کنار حوض زیبایی که وسط حیاط حوزه علمیه بود نشسته اما انگار خسته به نظر میرسید.
پرسیدم
چی شده ؟
چه مشکلی داری؟
گفت: خیلی بدن درد دارم و نیاز به ماساژ دارم.
منم رفتم کنارش و مقداری بدن محمد را ماساژ دادم
و به او گفتم بلند شو و مشکل زندگیت رو حل کن !
مگه مرد باید این طور باشه و زود شکسته بشه.
بهش گفتم اگه در موضوعی دو دل هستی آن چیزی که دلت میگه رو انتخاب کن تا بعدا پشیمون نشی !
در همان لحظه حاج آقا جنگجو وارد حوزه شد .
اناری در دست داشت
سلام کرد و انار را سه قسمت کرد و به ما هم داد .
از دهنم پرید و گفتم یاد انار بهشتی بخیر
تا این جمله رو گفتم حال محمد از این رو به اون رو شد.
چند روز بعد به من پیام داد و گفت سربندها و چفیه ها رو بیار میخوامتسویه حساب کنم!!!
و من دیگه از محمد خبری نداشتم تا اینکه خبرشهادتش رو برام آوردند.
#شهید_محمد_مسرور