بست.
- من دیدم ماشین وضعیت بدی دارد. یعنی احتمال غرق شدنش خیلی زیاد است. به اکبر شجره گفتم: اکبر اگه الآن آقا حسین به من بگوید برو روی ماشین، من نمی روم بالا.
- اکبر گفت: برای چی؟
- گفتم: به خاطر اینکه خیلی خطرناک است. نگاه کن ببین ماشین در چه وضعیتی است. همینطور که این حرفها را به اکبر می زدم یک دفعه آقا حسین که لودرها را آماده کرده بود. صدا زد و گفت: زود برو بالا، میخواهیم ماشین را بیرون بکشیم.
- من بدون اینکه حرفی بزنم فوری رفتم بالای ماشین. در صورتی که همان چند لحظه پیش چیز دیگری به اکبر گفته بودم.
- همهٔ اینها به خاطر برخوردهای شهید یوسف الهی بود. وقتی انسان می دید که او خودش همیشه برای کار آماده است. و وقتی آن صلابت و قاطعیت کلامش را و صفا و صمیمیت و دوستی اش را می دید، نمی توانست فرمانش را اطاعت نکند.
- یکی دیگر از خاطرات جالب من مربوط میشود به اولین برخوردم با ایشان. یادم است تازه با آقا حسین آشنا شده بودم هنوز شناخت زیادی از ایشان نداشتم. فقط میدانستم که در اطلاعات عملیات معاون برادر راجی است.
- یک شب تازه از راه رسیده بود. اوّلین برخوردمان بود. وقتی وارد سنگر شد، دیدم خیلی خسته است. موقع خواب بود. با خودم فکر کردم چون ایشان معاون واحد هستند حتماً باید امکانات بهتری برایشان فراهم کنم. به همین خاطر رفتم که دو تا از بهترین پتوهایمان را بیاورم اما در کمال تعجّب دیدم، دو تا پتوی کهنهٔ خاکی را از کنار سنگر برداشت، آنها را خوب تکاند و بعد یکی را زیر سر گذاشت و دیگری را روی خود کشید و خوابید.
- با دیدن این صحنه حالم دگرگون شد. خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم: ببین چه کسانی در جنگ زحمت میکشند. من لااقل یک پتوی ساده توی خانه ام دارم. امّا این بندهٔ خدا از رفتارش مشخص است که خانواده اش حتی همین پتوی کهنه ساده را هم ندارند.
- این فکر تا چند وقت ذهن مرا مشغول کرده بود. تا اینکه بعد از مدتی به مرخصی رفتم. فرصت خوبی بود تا در مورد خانوادهٔ ایشان تحقیقاتی بکنم و در صورت لزوم اگر کمکی از دستم برمیآمد انجام بدهم. با پرس و جوی زیاد بالاخره منزلشان را پیدا کردم امّا باورم نمی شد. خانه بزرگی که من در مقابل خودم میدیدم با آنچه در ذهنم تصور کرده بودم خیلی فرق داشت. حتی یادم است یک ماشین هم داخل خانه پارک شده بود که رویش چادر کشیده بودند. وقتی برگشتم و با بعضی از دوستان مسئله را در میان گذاشتم، تازه فهمیدم که وضع مالی ایشان نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است. آنجا بود که متوجه شدم رفتار آقا حسین نشانهٔ چیست؟ و در واقع بی اعتنایی او را به دنیا کاملاً حس کردم. «نصرا... باختری»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
قرار عاشقی به رسم هر شب مان 🖐💚
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان وبرای سلامتی و اطاعت از رهبـرے :)🌸..
بخوانید به نیت تعجیل در امر فرج امام زمان ارواحنافداه 😉🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#کار_خودمونہ✨
#شهید_رحمان_مدادیان 🌷
کـانـالرسمےشھیـد رحمان مدادیان ⤵️⤵️
🇮🇷 @shahidmedadian
هنگام پیاده شدن از اتوبوس، چند جوان
زیر عمامه امام #خمینی زدند
و عمامه به زمین افتاد😔
امام با آرامش #عمامه را برداشت و گفت:
«خدایا! کی میشود جوانانمان را
به ما برگردانی؟»🤲🤲
[ کتاب آیت اعجاز ـ ص ۱۳۶ ]
«خدایا جوانانمان #قربانی کم کاری ما شدند
آنان را به ما و ما را به آنان بازگردان»
🇮🇷 @shahidmedadian
مرا کشت خاموشی لاله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
🌹🌹
🌹🌹
✨🕊ڪثرت، قلّت،ڪیفیت و ڪمیتِ
رزمندگان علّتِ پیروزے نیست،
علتِ پیروزے فقط و فقط خداوند است.✨🕊
« #شهید_مهدے_زین_الدین»
#شبتون شهدایی ودعاهاتون مستجاب به آمین شهدا🤲✨
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_شهادتیم
🇮🇷 @shahidmedadian
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
∞♥∞
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مولای مهربان غزل های من سلام
سمت زلال اشک من،آقای من سلام
نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز
آبی ترین بهانه دنیای من سلام
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
@shahidmedadian
زیارت_عاشورا🌷🌷🌷
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع❤️
#السلام_علیک_ورحمت_الله_وبرکاته
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian