eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔━═⊰❀🍃🌺﷽🌺🍃❀⊱═━ 👆جلســـه پخــــش زنده بعد از حضور در اجتماع پر شور دعای عهد از طریق لینک زیر می تونـید وارد سامانه بشید و حضــورتون رو در دعای عهد ثبت کنید تا به یک اجتماع پرشُور و بزرگ برسیم👇 🆔https://shamim313.com .╚~•๑‌‌❥░ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------- .
صلوات خاصه را بخوانیم به نیابت شهدا و امام زمان علیه السلام❤️ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❖️⃟ |🛎࿐̶̶͟͞ ࿐̶̶͟͞ ❖️⃟ |🛎࿐ ̶̶͟͞ ❖️⃟ |🛎࿐̶̶͟͞ 📹 صدای آشنای شهید دستغیب فردای قیامت هر عضوی هر چه کرده شهادت می دهد @shahidmedadian
‌- چرا ناراحتی؟ +اگه من شهید بشم... - خب...؟ +مادرم خیلی تنها میشه :)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت گلزار شهدای ابادان به نیابت از همه مخاطبین کانال ارسالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ماجرای شنیدنی قرار شبانه رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی با دختر شهید در گلزار شهدای تهران... @shahidmedadian
✫.¸¸.✫🕊🌸🕊✫.¸¸.✫ ✨ راه اینجاست... امام خامنه ای (سایه اش پایدار): @shahidmedadian
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 ولادت : ۱۳۶۸/۴/۱۶ شهادت : ۱۳۹۶/۵/۱۶ محل شهادت : سوریه_تدمر مزار :خوزستان_گتوند خاطره ای از زبان پدر شهید محمد تاجبخش 🚙یکی از خاطرات فراموش نشدنی  که از شهید دارم و همیشه در ذهنم مرور می کنم زمانی است که از گتوند با ماشین شخصی خود به شوشتر جهت ادامه تحصیل می رفت ،مسافری را بین راه سوار می کند و پس از آن متوجه می شود که ماشین نیاز به سوخت دارد ⛽️وارد محوطه پمپ بنزین می شود و از مسافر برای این توقف عذر خواهی می نماید اما مسافر قرولند زیادی می کند که عجله دارم و محمد هم کلی معذرت خواهی می کند و با سرعت بیشتری به راهش ادامه می دهد. 💰پس از رسیدن به مقصد مسافر دست به جیبش می کند و کلی پول در می آورد و می گوید چقدر باید بپردازم محمد لبخندی می زند و می گوید من کرایه نمی گیرم و شما را به عنوان مسافر سوار نکردم چون مسیرم بود شما را هم با خود آوردم مسافر که کمی جا خورده بود از رفتار خود پشیمان شده و از محمد می خواهد که او را ببخشد او نیز لبخندی را دوباره نثار او می کند و می گوید تو را به خدا می سپارم ان شاءالله موفق باشی. @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلبان عباس بابایی درست وسط تابستون شهید شد و جا خوش کرد وسط زمستون سرد دل‌ها؛ اونقدر که دلبری کردنش حتی مرزای جغرافیایی رو هم رد کرد! فکر کردی بابایی چرا بابایی شد؟! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @shahidmedadian
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲 لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌 ⬅️شب بیستم خانم رقیه سلام الله علیها درود خدا بر او باد
یکی میگفت:تکیه‌کن‌به‌شھدا شھدا تکیه شون‌ به خداست! 📿
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم +خوبن عمو و زن عمو ؟ _خوبن خداروشکر پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره. عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم. من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگ‌شدیم ۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تو‌منگنه البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم. برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود . موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا چشمای کشیده و درشت مشکی داشت بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد فرم لباش تقریبا باریک بود صورتشم کشیده بود چهارشونه بود با قد بلند. یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک... لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت + به جوونیم رحم کن دختر جان نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه سرم پایین بودکه ماشین ایستاد با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم.... 🧡 💚 ... @shahidmedadian
چسبیدم ب صندلیم از اینکارم خندش گرفت زد زیرخنده و شیطون گفت +آخییی خم شده بود ک داشپورت و باز کنه داشت توش دنبال ی چیزی میگشت تو این فاصله بوی عطر خنکش باعث شد ی نفس عمیق بکشم از موهای لخت خیلی خوشم میومد ناخودآگاه جذبشون میشدم. بی هوا ی لبخند زدم و مثه گذشته ها دستم و گذاشتم تو موهاش و تکونشون دادم. از اینکه بخاطر لختیشون ب راحتی با یه فوت بالا و پایین میشد ذوق میکردم محکم فوتشون کردم و وقتی میومدن پایین میخندیدم یهو فهمیدم مصطفی چند ثانیست که ثابت مونده . خجالت کشیدم و صاف نشستم سرجام . ایندفعه بلند تر از قبل خندید . کیف پول چرمش و از داشپورت ورداشت و دوباره نشست رو صندلی. برگشت سمتم و به چشمام زل زد از برقی ک تو نگاهش بود ترسیدم . چیز بدی نبود ولی من دلم نمیخواست وقتی از احساسم بهش مطمئن نبودم اینو ببینم . نگاهم و ازش گرفتم از ماشین خارج شد و رفت بیرون مسیرش و با چشمام دنبال کردم در یه فست فودی و باز کردو رفت داخل ب ساعت نگاه کردم ۱۵ دیقه ای مونده بود تا شروع مراسم تقریبا ۳ دقیقه بعد با یه ساندویچ برگشت تو ماشین . گرفت سمتم. ازش گرفتم داغ بود و بوش تحریکم میکرد برای خوردنش . پرسیدم :این چیه ؟ داشت کتش و در میاورد وقتی در اورد و گذاشتش رو صندلیای عقب گفت +اگه گشنته بخورش . اگه نه ک نگه دار با خودت. گشنت میشه تا تموم شه مراسمشون . ازش تشکر کردم که گفت +نوش جان یخورده ک از مسیر و گذروندیم دستش و برد سمت سیستم و یه اهنگ پلی کرد تقریبا شاد بود ابروهام بهم گره خورد و رو بهش گفتم شهادته خاموشش کن دوباره با همون لحن مهربونش گفت: شهادت فرداعه بابا +کی گفته فرداست؟ فاطمیه دو تا دهس الان دهه دومشه حداقل وقتی خودمون داریم میریم هیئت رعایت کنیم دیگه. _سخت نگیر فاطمه جان ملت عروسی میگیرن ک +اولا اینکه مردم مرجع رفتارای ما نیستن و ما از اونا الگو نمیگیریم دوما اینکه اصن اینا هیچی میگم حق با تو و وارد بحث اعتقادات بقیه نمیشم فقط اینو خیلی خوب میدونم خوشی هایی که وقت غمِ خدا باشه مونگار نیست و میشه بدبختی... دهنم کف کرده بود انقدر که تند حرف زدم مصطفی که دید دارم تلف میشم گفت :باشه بابا بااشهه غلط کردممم تسلیمم آروم باش عزیزم خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش ... دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم ب مقصدمون باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن ماشین و کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم ... از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم. یه نگاه به مصطفی کردم و _توعم میای مگه؟ +نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم . _اها باشه +مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت _نه مزاحمت نمیشم اخم کرد و محکم تر گفت +جدی گفتم . دیر وقت نمیزارم تنها بری چپکی نگاش کردمو گفتم باشه ‌ بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد. دیگه کاراش داشت آزارم میداد . یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم . اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین. از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم. یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم . چشَم دنبال آشنا بود . میخواستم اون دونفرو پیدا کنم . هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم . تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش. متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود . مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا وقتی داش از سمت من رد میشد بهش گفتم _ببخشید سرشو انداخت پایین و گفت +بفرمایید امری داشتین؟ _میشه اون آقا رو صدا کنین ؟ +کدوم؟ دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم . دنبال دستمو گرفتو گفت +اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟ _نه نه اون بغلیش‌ . چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد . +حاج محمدو میگین ؟؟؟؟ پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم _بله از همونجا داد زد +آقااا محمدددد !!! همه برگشتن سمتمون حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن. برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون... 🧡 💚 ... @shahidmedadian
السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْن السَّلَامُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا سلام بر شما ای اباعبدالله الحسین سلام بر شما كه چون چشمه‌ی زمزم و سرزمين صفا از نشانه‌های خدا هستی ! [فرازی از زیارت ناحیه مقدسه] @shahidmedadian
هدایت شده از مقر بیداری (ضد شبهه)
✨بسم رب الشهداء والصدیقین🌷 💫خلوتی باشهدا 🕊 🌹 💫اینجا مقر شهداء ست...بسم الله بگویید و وارد شوید🥀 ☘ختم  جمعی و قرائت 🍃 ✅ جهت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✅رفع مشکلات وگرفتاری همه ی شرکت کنندگان درختم ✅جهت رفع گرفتاری یه بنده خدا که سفارش کرده وهمه ی خادمین مجموعه ✅هدیه به محضر: 1⃣ شهید حسین معز غلامی🌺 2⃣ شهید مهدی قاضی خانی🌸 3⃣ شهید رحمان مدادیان🌼 4⃣ شهید رسول خلیلی☘ 5⃣ شهیدسیدجلال جعفرزاده🌺 6⃣ شهید نوید صفری🌸 7⃣ شهید مجتبی کرمی🌼 8⃣ شهید میلاد مصطفوی🍀 9⃣ شهیدمحسن فانوسی🌺 0⃣1⃣ شهید حیدر ابراهیم خانی🌸 💐 هدایای خود رومحضر شهداء به آیدی زیر ارسال کنید @Ya_mahdi_zahra 🌱🍃 مهلت ختم تا جمعه شب 👇👇 @meslemostafaa
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔━═⊰❀🍃🌺﷽🌺🍃❀⊱═━ 👆جلســـه پخــــش زنده بعد از حضور در اجتماع پر شور دعای عهد از طریق لینک زیر می تونـید وارد سامانه بشید و حضــورتون رو در دعای عهد ثبت کنید تا به یک اجتماع پرشُور و بزرگ برسیم👇 🆔https://shamim313.com .╚~•๑‌‌❥░ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------- .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸ ام برج پنج بود که آقا محسن به شهادت رسید. خبرش به قول معروف مثل بمب ترکید! شهیدی که سر از بدنش جدا کردند🥀 جوان دهه هفتادی که خدا خریدش! امروز روز بزرگداشت مدافعین حرم نامگذاری شده🏴 چند سالمونه؟ چرا یکی می رسه یکی نه؟ شادی روح شهید محسن حججی صلوات❤️ پست رو نبین برو صلواتش رو بفرست☺️
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈• شهید روضان مرادی شهید 15 ساله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ تولد: 1 / 7 / 1350 تاریخ شهادت: 24 / 10 / 1365 محل شهادت: شلمچه عملیات: کربلا 5 شهید روضان مرادی اول مهر 1350 در ارتفاعات زله‌زرد شهرستان گیلانغرب استان کرمانشاه در خانواده عشایر کوچ نشین متولد شد. پدرش مردان کشاورز بود و مادرش فرنگیس صیدمحمدیان نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند و سپس به چوپانی مشغول شد. با شناسنامه برادر بزرگترش خیدان مرادی از طرف بسیج به جبهه رفت و در تیپ مسلم بن عقیل به عنوان آرپی‌جی‌زن مشغول به فعالیت شد. در شلیک آرپی‌جی‌ بسیار مهارت داشت به طوریکه میتوانست همزمان دو گلوله آرپی‌جی را شلیک کند و به شکارچی تانک لقب گرفت. روضان بیست و چهارم دی 1365 طی عملیات کربلا 5 در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای طاقیل گیلانغرب به خاک سپرده شد •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈• @shahidmedadian