#قسمت_یازدهم
چسبیدم ب صندلیم
از اینکارم خندش گرفت زد زیرخنده و شیطون گفت
+آخییی
خم شده بود ک داشپورت و باز کنه
داشت توش دنبال ی چیزی میگشت
تو این فاصله بوی عطر خنکش باعث شد ی نفس عمیق بکشم
از موهای لخت خیلی خوشم میومد
ناخودآگاه جذبشون میشدم.
بی هوا ی لبخند زدم و مثه گذشته ها دستم و گذاشتم تو موهاش و تکونشون دادم.
از اینکه بخاطر لختیشون ب راحتی با یه فوت بالا و پایین میشد ذوق میکردم
محکم فوتشون کردم و وقتی میومدن پایین میخندیدم
یهو فهمیدم مصطفی چند ثانیست که ثابت مونده .
خجالت کشیدم و صاف نشستم سرجام .
ایندفعه بلند تر از قبل خندید .
کیف پول چرمش و از داشپورت ورداشت و دوباره نشست رو صندلی.
برگشت سمتم و به چشمام زل زد
از برقی ک تو نگاهش بود ترسیدم .
چیز بدی نبود ولی من دلم نمیخواست وقتی از احساسم بهش مطمئن نبودم اینو ببینم .
نگاهم و ازش گرفتم
از ماشین خارج شد و رفت بیرون
مسیرش و با چشمام دنبال کردم
در یه فست فودی و باز کردو رفت داخل
ب ساعت نگاه کردم ۱۵ دیقه ای مونده بود تا شروع مراسم
تقریبا ۳ دقیقه بعد با یه ساندویچ برگشت تو ماشین .
گرفت سمتم. ازش گرفتم داغ بود و بوش تحریکم میکرد برای خوردنش .
پرسیدم :این چیه ؟
داشت کتش و در میاورد
وقتی در اورد و گذاشتش رو صندلیای عقب گفت
+اگه گشنته بخورش . اگه نه ک نگه دار با خودت. گشنت میشه تا تموم شه مراسمشون .
ازش تشکر کردم که گفت
+نوش جان
یخورده ک از مسیر و گذروندیم دستش و برد سمت سیستم و یه اهنگ پلی کرد
تقریبا شاد بود
ابروهام بهم گره خورد و رو بهش گفتم
شهادته خاموشش کن
دوباره با همون لحن مهربونش گفت:
شهادت فرداعه بابا
+کی گفته فرداست؟ فاطمیه دو تا دهس
الان دهه دومشه حداقل وقتی خودمون داریم میریم هیئت رعایت کنیم دیگه.
_سخت نگیر فاطمه جان ملت عروسی میگیرن ک
+اولا اینکه مردم مرجع رفتارای ما نیستن و ما از اونا الگو نمیگیریم
دوما اینکه اصن اینا هیچی میگم حق با تو و وارد بحث اعتقادات بقیه نمیشم فقط اینو خیلی خوب میدونم خوشی هایی که وقت غمِ خدا باشه مونگار نیست و میشه بدبختی...
دهنم کف کرده بود انقدر که تند حرف زدم
مصطفی که دید دارم تلف میشم گفت :باشه بابا بااشهه غلط کردممم تسلیمم
آروم باش عزیزم
خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش ...
دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم ب مقصدمون
باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن ماشین و کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم ...
از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم. یه نگاه به مصطفی کردم و
_توعم میای مگه؟
+نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم .
_اها باشه
+مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت
_نه مزاحمت نمیشم
اخم کرد و محکم تر گفت
+جدی گفتم . دیر وقت نمیزارم تنها بری
چپکی نگاش کردمو گفتم باشه
بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن
چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد.
دیگه کاراش داشت آزارم میداد .
یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم .
اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین.
از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم. یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن
وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم .
چشَم دنبال آشنا بود .
میخواستم اون دونفرو پیدا کنم .
هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم .
تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش.
متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود .
مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا وقتی داش از سمت من رد میشد بهش گفتم
_ببخشید
سرشو انداخت پایین و گفت
+بفرمایید امری داشتین؟
_میشه اون آقا رو صدا کنین ؟
+کدوم؟
دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم .
دنبال دستمو گرفتو گفت
+اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟
_نه نه اون بغلیش .
چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد .
+حاج محمدو میگین ؟؟؟؟
پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم
_بله
از همونجا داد زد
+آقااا محمدددد !!!
همه برگشتن سمتمون
حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره
با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن.
برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون...
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#ادامــهدارد...
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
#شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْن
السَّلَامُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا
سلام بر شما ای اباعبدالله الحسین
سلام بر شما كه چون چشمهی زمزم
و سرزمين صفا از نشانههای خدا هستی !
[فرازی از زیارت ناحیه مقدسه]
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
هدایت شده از مقر بیداری (ضد شبهه)
✨بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
💫خلوتی باشهدا 🕊 🌹
💫اینجا مقر شهداء ست...بسم الله بگویید و وارد شوید🥀
☘ختم جمعی #صلوات و قرائت #دعای_توسل🍃
✅ جهت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
✅رفع مشکلات وگرفتاری همه ی شرکت کنندگان درختم
✅جهت رفع گرفتاری یه بنده خدا که سفارش کرده وهمه ی خادمین مجموعه
✅هدیه به محضر:
1⃣ شهید حسین معز غلامی🌺
2⃣ شهید مهدی قاضی خانی🌸
3⃣ شهید رحمان مدادیان🌼
4⃣ شهید رسول خلیلی☘
5⃣ شهیدسیدجلال جعفرزاده🌺
6⃣ شهید نوید صفری🌸
7⃣ شهید مجتبی کرمی🌼
8⃣ شهید میلاد مصطفوی🍀
9⃣ شهیدمحسن فانوسی🌺
0⃣1⃣ شهید حیدر ابراهیم خانی🌸
💐 هدایای خود رومحضر شهداء به آیدی زیر ارسال کنید
@Ya_mahdi_zahra
🌱🍃 مهلت ختم تا جمعه شب
#فرزندی_مثل_مصطفی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
👇👇
@meslemostafaa
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔━═⊰❀🍃🌺﷽🌺🍃❀⊱═━
👆جلســـه پخــــش زنده #دعای_عهـــد
بعد از حضور در اجتماع پر شور دعای
عهد از طریق لینک زیر می تونـید وارد
سامانه بشید و حضــورتون رو در دعای
عهد ثبت کنید تا به یک اجتماع پرشُور
و بزرگ برسیم👇
🆔https://shamim313.com
.╚~•๑❥░ ⃟🌸❥๑•~---------
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸ ام برج پنج بود که آقا محسن به شهادت رسید.
خبرش به قول معروف مثل بمب ترکید!
شهیدی که سر از بدنش جدا کردند🥀
جوان دهه هفتادی که خدا خریدش!
امروز روز بزرگداشت مدافعین حرم نامگذاری شده🏴
چند سالمونه؟ چرا یکی می رسه یکی نه؟
شادی روح شهید محسن حججی صلوات❤️
پست رو نبین برو صلواتش رو بفرست☺️
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید روضان مرادی
شهید 15 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تاریخ تولد: 1 / 7 / 1350
تاریخ شهادت: 24 / 10 / 1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلا 5
شهید روضان مرادی اول مهر 1350 در ارتفاعات زلهزرد شهرستان گیلانغرب استان کرمانشاه در خانواده عشایر کوچ نشین متولد شد. پدرش مردان کشاورز بود و مادرش فرنگیس صیدمحمدیان نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند و سپس به چوپانی مشغول شد. با شناسنامه برادر بزرگترش خیدان مرادی از طرف بسیج به جبهه رفت و در تیپ مسلم بن عقیل به عنوان آرپیجیزن مشغول به فعالیت شد. در شلیک آرپیجی بسیار مهارت داشت به طوریکه میتوانست همزمان دو گلوله آرپیجی را شلیک کند و به شکارچی تانک لقب گرفت. روضان بیست و چهارم دی 1365 طی عملیات کربلا 5 در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای طاقیل گیلانغرب به خاک سپرده شد
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
چهارده توصیه امام صادق(ع) برای زائران امام حسين(ع)
راوی میگويد به امام صادق(ع) عرض كردم: اگر به زيارت پدر شما برويم حج كردهايم؟
▫️فرمود: آرى.
▫️پرسيدم: پس آنچه بر حاجى لازم است بر ما نيز لازم است؟
▫️فرمود: چه چيز؟
▫️عرض كردم: چيزهايى كه براى حاجى لازم است.
🔻فرمود: لازم است؛
🔸 با همسفرت خوش رفتار باشى،
🔸 كمتر حرف بزنى، مگر در خير و خوبى،
🔸 فراوان به ياد خدا باشي،
🔸 لباست تميز باشد،
🔸 پيش از رسيدن به حائر [حسينى] غسل كنى،
🔸 خاشع باشى،
🔸و نماز زياد بخوانى،
🔸و بر محمّد و آل محمّد بسيار صلوات فرستى،
🔸 از برداشتن آنچه مال تو نيست خوددارى كنى،
🔸 چشمت را [از حرام] فرو بندى،
🔸اگر ديدى يكى از همسفرانت، توشهاش تمام شده و از سفر بازمانده، لازم است به او رسيدگى و كمك مالى كنى،
🔸 تقيّه را(كه قوام و استحكام دين تو به آن است) رعايت كنى،
🔸و از محرمات و آنچه نهي شدهاي پرهيز کني،
🔸و از دلخوري و قسم خوردن زياد و جر و بحث، كه در آن سوگند خورده شود، دورى كنى.
پس، اگر اينها را رعايت كردى حج و عمره تو به طور كامل انجام شده است.
و بخاطر هزينهها و دور شدن از خانوادهات و خودداری از آنچه به آن مايل هستى، از کسي(خدايی) كه آنچه نزدش بوده و تو آن را طلب كردى، استحقاق پيدا مى كنى كه از سفرت برگردی در حالى كه مغفرت و رحمت و رضوانش شامل تو شده باشد.
🔹عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِذَا خَرَجْنَا إِلَى أَبِيكَ أَ فَكُنَّا فِي حَجٍّ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَيَلْزَمُنَا مَا يَلْزَمُ الْحَاجَّ قَالَ مِنْ مَا ذَا قُلْتُ مِنَ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَلْزَمُ الْحَاجَّ قَالَ يَلْزَمُكَ حُسْنُ الصَّحَابَةِ لِمَنْ يَصْحَبُكَ وَ يَلْزَمُكَ قِلَّةُ الْكَلَامِ إِلَّا بِخَيْرٍ وَ يَلْزَمُكَ كَثْرَةُ ذِكْرِ اللهِ وَ يَلْزَمُكَ نَظَافَةُ الثِّيَابِ وَ يَلْزَمُكَ الْغُسْلُ قَبْلَ أَنْ تَأْتِيَ الْحَائِرَ وَ يَلْزَمُكَ الْخُشُوعُ وَ كَثْرَةُ الصَّلَاةِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ يَلْزَمُكَ التَّوْقِيرُ لِأَخْذِ مَا لَيْسَ لَكَ وَ يَلْزَمُكَ أَنْ تَغُضَّ بَصَرَكَ وَ يَلْزَمُكَ أَنْ تَعُودَ إِلَى أَهْلِ الْحَاجَةِ مِنْ إِخْوَانِكَ إِذَا رَأَيْتَ مُنْقَطِعاً وَ الْمُوَاسَاةُ وَ يَلْزَمُكَ التَّقِيَّةُ الَّتِي قِوَامُ دِينِكَ بِهَا وَ الْوَرَعُ عَمَّا نُهِيتَ عَنْهُ وَ الْخُصُومَةِ وَ كَثْرَةِ الْأَيْمَانِ وَ الْجِدَالِ الَّذِي فِيهِ الْأَيْمَانُ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ تَمَّ حَجُّكَ وَ عُمْرَتُكَ وَ اسْتَوْجَبْتَ مِنَ الَّذِي طَلَبْتَ مَا عِنْدَهُ بِنَفَقَتِكَ وَ اغْتِرَابِكَ عَنْ أَهْلِكَ وَ رَغْبَتِكَ فِيمَا رَغِبْتَ أَنْ تَنْصَرِفَ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ».
📗 كامل الزيارات: ۱۳۰.
🔴وصیت نامه شهید محسن حججی:
خودتان را برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و جنگ با کفار بخصوص «اسرائیل» آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است..!
🌸۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید حججی گرامی باد!
شادی همه شهدا مخصوصاً ارواح شهدای مدافع حرم صلوات...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهیدی که قطعه سنگ حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام روی سنگ مزارش نصب شده شهید مدافع حرم عجب گل غلامی و اما داستان جالب این قطعه سنگ سفید متبرک...
🔹صبح جمعه وقتی که از نماز صبح برمی گشتم دیدم جوانی خوش سیما و سبز پوش کنار مزار عجب گل نشسته تعجب کردم و خودم رو رسوندم کنارش عطر خاصی در هوا پیچیده بود.
🔸بهم سلام کرد و گفت مادر کجا بودید منتظرتون بودم...
🔹رفته بودم نماز جماعت داخل مهدیه چرا...
🔸خواستم به شما عرض کنم قطعه سنگی از مزار حضرت ابوالفضل علیه السلام در راه است به زودی توسط دوستان ما به دست شما خواهد رسید.
🔹سنگ مزار پسرتان را نگذارید وقتی رسید آن را داخل سنگ قبر بگذارید.
🔸من اومدم چیزی بگم که دیدم پا شد و خداحافظی کرد و کم کم از ما دور شد و رفت و آن عطر خاص هم کم شد.
🔹داشتم با خودم فکر می کردم که ایشون کی بود اما اون مرد ناپدید شده بود.
🔸قطعه سنگ به دست ما رسید و اکنون روی سنگ مزار شهید نصب شده است.
💢راوی مادر شهید مدافع حرم عجب گل غلامی...
#شهید_عجب_گل_غلامی
@rafiq_shahidam
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
🌹بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🌹
🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج
🎁هدیه به روح مطهر امام ره و شهدا سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام
حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات کانال
و هدیه به روح پدر بزرگوارم که سالگردشون بود.
و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها 🍀
هدیه به امام حسین ع و شهدای کربلا و حضرت رقیه س
و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌷 شهید مهدی حاج منوچهری
🌷شهید حسین اکبری
🌷شهید محسن حججی
🌷شهید مصطفی خوش محمدی
🌷شهیدمرتضی حسینپور
🌷شهید محمد تاجبخش
🌷 شهیدعلی نظری
🌷 شهید عباس بابایی
🌷شهید محسن دینشعاری
🌷شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی
🕊شهادت مصطفی مازح
(نخستین شهید اجرای حکم تاریخی حضرت امام خمینی علیه #سلمان_رشدی)
🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم
« جانمحمد علیپور »
🌷حاج قاسم سلیمانی
🌷شهید مدافع حرم احسان فتحی
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده.
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
برای گرفتن جز مورد نظر به بنده پیام بدهید .
👇👇👇👇👇
@ebrahim36
﷽📖جزء۱
﷽📖جزء۲.
﷽📖جزء3.
﷽📖جزء4.
﷽📖جزء5⇦
﷽📖جزء6.
﷽📖جز7
﷽📖جزء8⇦
﷽📖جزء9⇦
﷽📖جزء10⇦
﷽📖جزء11
﷽📖جزء12
﷽📖جزء13
﷽📖جزء14
﷽📖جزء15
﷽📖جزء16⇦
﷽📖جزء17.
﷽📖جزء18⇦
﷽📖جزء19
﷽📖جزء20
﷽📖جزء21
﷽📖جزء22⇦🌼
﷽📖جزء23⇦
﷽📖جزء24⇦
﷽📖جزء25
﷽📖جزء26
﷽📖جزء27⇦
﷽📖جزء28⇦
﷽📖جزء29⇦
﷽📖جزء30
اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
جهت اطلاع از باقی مانده جز ها 👇
@farmandemajid
🌺
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهید مدافع حرم محمدعلی الله دادی ؛ دنیا را کنار می گذارم و می خواهم طوری کار کنم که فرمانده ام حاج قاسم از من مأیوس نشود...
💢شهید حاج قاسم سلیمانی شهید الله دادی را این گونه توصیف نموده است...
🔸شهید اللهدادی یکی از بنیانگذاران بسیج ثارالله استان کرمان به شمار میرفت و خدمات قابل توجهی را نیز در سپاه الغدیر استان یزد انجام داد به گونهای که تیپ رزمی این استان تحت تأثیر شخصیت و کارکردهای این شهید به مدرسه الغدیر مشهور شده بود.
🔹ویژگیهایی که شهید اللهدادی را با آنها میشناختم این بود که علیرغم تمام مسئولیتهای اجتماعی و نظامی که داشت هیچگاه آلوده به شهرتطلبی نشد.
🔸ولایت مداری و دینداری عملی شهید الله دادی از او یک اسوه تمام عیار ساخته است وی کسی است که مقامات مادی دنیا هیچگاه در قلب او اثر نکرد و آن عزیز را از پیمودن مسیری که بیش از سی سال در پی آن بود یعنی شهادت فی سبیلالله باز نداشت.
#شهید_محمدعلی_الله_دادی
@rafiq_shahidam
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
#چله_ی_عهد_حسینی_تا_عهد_مهدوی
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲
لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌
⬅️شب بیستم خانم سکینه سلام الله علیها درود خدا بر او باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ریل | رهبر انقلاب: حرکت مدافعان حرم، منطقه را از یک خطر بزرگ، از شرّ یک نقشهی خطرناک نجات داده.
🗓 ۱۸مرداد، سالروز شهادت شهید حججی و روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم
💻 Farsi.Khamenei.ir
▪️خدایا به دل ما رحم کن...
🤲 دست به دعا برداشته برای شفاعت محمد شریفی به محضر حضرت ولیعصر عجل الله فرجه به استغاثه عرضه خواهیم داشت
▫️یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ
فَاشْفَعْ لِی فِی نَجَاحِهَا فَقَدْ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی لِعِلْمِی أَنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ شَفَاعَةً مَقْبُولَةً وَ مَقَاما مَحْمُودا فَبِحَقِّ مَنِ اخْتَصَّکُمْ بِأَمْرِهِ وَ ارْتَضَاکُمْ لِسِرِّهِ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِی لَکُمْ عِنْدَ اللهِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ سَلِ اللهَ تَعَالَى فِی نُجْحِ طَلِبَتِی وَ إِجَابَةِ دَعْوَتِی وَ کَشْفِ کُرْبَتِی...
▫️اى سرورم اى صاحب الزّمان، اى فرزند رسول خدا،...
...برآوردن خواهشم، و اجابت دعایم، و برطرف شدن اندوهم را از خدا بخواه.
🤲 اللهم ارزقنا شفاعته الحسین علیهالسلام
دوستان لطفاً تو گروههای که هستید پخش کنید
#قسمت_دوازدهم
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف
+عه بچه هآ!!! زشته!!
بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن
همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت :
+حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده.
من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره...
(مگه چجوری بودم؟
طاعون دارم مگه!!
دلم خیلی گرفت.)
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده .
صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت.
با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟
کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ...
یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد .
وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش
این فضا دیگه آزارم میداد .
چرا فرار میکردن ؟
بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین .
وقتی دیدم نیومدن
مسیری و که رفته بودن دنبال کردم
ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم
داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم .
اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا
وقتی واضح شد ایستادم .
صدای محمد بود
+برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟
مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !!
بزار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد
محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت
+نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش!
اینو گفت وبلند بلند خندید.
چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب
من حرف میزدن ؟
محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن
محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی
واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس
قرمز شدیی .
محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید
دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم
محسن پشتش ب من بود.
محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد .
از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین.
جلوتر که رفتم محسنم منو دید .
سلام کردم.
محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد .
نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود
دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم
_من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین
شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!!
چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟
خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟
مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟
مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم.
ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!!
دستام از عصبانیت میلرزید!!
مات و مبهوت مونده بودن
تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم .
قدمای بلند ورداشتم سمت محمد
تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم
انگشت اشاره امو گرفتم سمتش
_دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین.
از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده!
بغضم شکست و دوباره گریم گرفت...
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#ادامــهدارد...
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
#قسمت_سیزدهم
محسن صداش بلند شد :
دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت
+شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم!
از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم
گفتم
_اینو نگین چی دارین بگین
محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد
+داداش خوبی؟؟
رفت سمتش
نگاش کردم.
نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش.
دوباره ادامه دادم
_آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین .
هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ...
محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت
+اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا.
خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم
+شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟
برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم
با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ...
مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم؟؟؟
محسن :چیکارشی؟
مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟
محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و
+ همه کاره؟
جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا.
محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت
+محسننن کافیهه
ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن
محکم زدم رو صورتمو گفتم
_تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم .
شدت گریم بیشتر شد .
مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد .
+بگو چه غلطی کردین؟؟؟
دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟
مگه خودتون ناموس نداریین؟؟
ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه .
سرشو کرد سمت مصطفی وگفت
+هوی ببین خوشگل پسر!!!
دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده
اینجا هیئته حرمت داره!!
نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت!
صدای نفساش خیلی بلند بود.
رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم
تو چشام نگاه کرد
گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام .
کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد.
بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم .
یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد.
محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش .
+محمد ؟؟
محمد داداش حالت خوبه ؟؟
محمد ببینمت !!
چرا اینطوری شدی داداشم؟؟
نگاه کن منو نفس عمیق بکش .
زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود.
حتی نمیتونست حرف بزنه
یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف
+میشه لطف کنید برید؟
دلم میخواست جیغ بکشم .
محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه.
از چشاش ترس میبارید
کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم
بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و..
بیرون منتظر موندم که محسن داد زد
+مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان
حالش خوب نیست
بعد رو ب محمد داد زد
_اهههه محمددد!!
تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!!
دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون.
از دور نگاشون میکردم
سوار ی ماشین شدن
محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق.
بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد.
ب رفتنشون نگاه کردم.
خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد .
زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم و لای پالتوی محمد گذاشتم.
کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم.
بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد .
نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم .
دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود .
رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم .
مداح شروع کرد به خوندن...
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#ادامــهدارد...
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
#شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian