شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
ولےدۍماهعجیببوی حاجیومیده؛
زمـین
حـقیـربـودبـرایداشتنـت!
آسمـانبیشتـربهتـومـیآیـد . .(:!
-
#حــٰاج_قــٰاسم🌱
🇮🇷 @shahidmedadian
خدا شهادت رو
همیشه به آدمهایی داده
ڪه سخت کوش بودن..✋🏼🍃
#شهیدمحمودرضابیضائے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوادرسانه
❌❌ تردید نکنید دشمن بدنبال حذف اسلام هست
امان از یک دنیا بیسوادی رسانهای🤔‼️
═✧❁🌸❁✧═
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت_رسانه_ای
#سواد_رسانه_ای
═✧❁🌸❁✧═
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
🌴🥀
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت_بیست_ویکم
🥀🌴
▪️ایشان در برخوردها و معاشرت های معمول، به مسائل کوچکی توجه میکرد که شاید خیلی از آنها برای ما پیش پا افتاده بود. اما با توجه به ظرافت و دقت نظری که او داشت، هیچ چیز هرچند کوچک از نظرش پنهان نمیماند.
- من تازه دوره آموزشی را پشت سرگذاشته و وارد اطلاعات عملیات شده بودم. یک روز یکی از هم دوره های آموزشی که در یگان رزمی بود برای دیدن حسین به واحد ما آمد. می خواستند راجع به مسائلی در مورد موقعیت منطقه با هم صحبت کنند. من چون با آن بنده خدا از قبل آشنایی داشتم و فکر میکردم که از من پایین تر است، خیلی راحت رفتم و کنارشان نشستم. بدون توجه به اینکه ممکن است صحبت های آنها خصوصی باشد.
- وقتی آن دوست ما حرفش تمام شد و رفت. حسین با ناراحتی برخاست و برخورد تندی با ما کرد.
- گفت شما هنوز نمی دانید که وقتی دو نفر دارند با هم صحبت محرمانه می کنند، نباید بیایید و حرفهایشان را گوش کنید. شاید اصلاً این بنده خدا حرف های شخصی و خصوصی می زد و دوست نداشت کسی از مطالبش با خبر شود. شما نیروهای اطلاعات هستید خودتان میدانید که بعضی مسائل محرمانه است و لازم نیست همه از آن باخبر شوند.
- حسین خیلی ناراحت شده بود و البته حق هم داشت. با اینکه خیلی عصبانی شد و برخورد تندی کرد امّا ما اصلاً دلگیر نشدیم. چون می دانستیم که او فکر خودش نیست بلکه ملاحظات جدی تر در کار است.
- بعد از آن قضیه من خیلی فکر کردم و دیدم واقعاً درست میگوید و این همیشه درس خوبی برای من شد. در آموزش به ما میگفتند هر کس فقط باید به اطلاعاتی که با اون داده می شود آگاه باشد و حق کنجکاوی در سایر مسائل را ندارد.
- و آن روز حسین با برخوردش این درس را در ذهن من ماندگار کرد.
▪️در قرارگاه اهواز بودیم. شب، همهٔ بچه ها خوابیده بودند و قرارگاه ساکت و آرام بود.
- نیمههای شب از خواب بیدار شدم. از سنگر بیرون آمدم و به طرف دستشویی رفتم. هیچ کس در محوطه نبود. وقتی به دستشویی ها نزدیک شدم، دیدم یک نفر دارد توالت ها را میشوید. با خودم گفتم: چرا این وقت شب.
- وقتی نزدیک تر شدم. دیدم حسین است از فرصت استفاده کرده تا کسی متوجه نشود. با دیدن حسین از خودم خجالت کشیدم. هر چه باشد او فرمانده بود. نمیدانستم چه کار کنم. جلو رفتم و از حسین خواستم تا بگذراد من این کار را انجام دهم اما قبول نکرد. دلش می خواست تنها باشد.
- اصرار هم فایده ای نداشت. به عمد مخفیانه آمده بود تا کسی نفهمد شستن دستشویی ها کار اوست، مبادا اجرش ضایع شود!
▪️زندگی شهید یوسف الهی زندگی سراسر معنوی بود. به عبادت اهمیت فراوانی می داد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمی شد. به تمام نیروهایش عشق می ورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی میکرد. هر وقت بچهها به شناسایی می رفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی می کرد و همانجا منتظرشان مینشست تا بر گردند.
- یک شب در منطقه مهران من و حسین و یکی دیگر از بچهها به نام سید محمود برای شناسایی رفته بودیم. سید محمود جلو رفت و من و حسین بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم. سید حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله حسین به گوشه ای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد. این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیاز با خدا غافل نمی شود.
- رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه لحظه زندگیش و جزء جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا میانداخت. «محمدعلی کارآموزان»
▪️شهید یوسف الهی مسئول شناسایی و فرمانده ما بود، اما آنقدر دوستانه و خودمانی رفتار میکرد که اگر یک نفر غریبه از راه می رسید نمیتوانست تشخیص بدهد که کدام فرمانده و کدام نیرو است. در حقیقت قبل از هر چیز برای ما یک برادر و دوست صمیمی بود. همین رفتار ایشان باعث شده بود که جوّ خیلی با صفایی در اطلاعات عملیات به وجود بیاید. به عنوان مثال هر بار که بچه ها جمع میشدند و برای حمام به مرخصی شهری میرفتیم او نیز می آمد و خودش پیشنهاد میداد که به حمام عمومی برویم. بعد هم آنجا دلاک می شد و تمام بچه ها را یکی یکی کیسه می کشید. یک بار حدود دوازده نفر از نیروهای اطلاعات با هم به مشهد رفته بودند. من هم بینشان بودم. وقتی رسیدیم همگی تصمیم گرفتیم قبل از زیارت به حمام برویم. حدود ساعت هفت صبح بود. یک حمام عمومی پیدا کردیم و رفتیم داخل.
- شهید یوسف الهی گفت: من امروز باید همهٔ شما را کیسه بکشم.
- من که سابقه این کار را می دانستم گفتم: پس من آخرین نفر هستم. و رفتم و روی سکوی حمام خوابیدم.
- یادم است آن روز حدود ساعت یازده نوبت به من رسید! «حسین متصدی»
▪️شهید یوسف الهی همیشه سعی میکرد در برخورد فردی منطقی باشد. هیچ وقت اسیر احساسات نمیشد. به خاطر تواضعی که داشت انتقادهای دیگران را اگر منطقی بود می پذیرفت و اگر نبود، فرد منتقد را توجیه میکرد👇👇
- به عنوان مثال یک بار که همگی در سنگر قرارگاه نشسته بودیم، یکی از برادران برخورد تندی کرد تا حدی که میشود گفت: با حالت توهینآمیزی حرف زد. افرادی که در جمع بودند، من جمله خود من، آنقدر ناراحت شدیم که میخواستیم با آن بنده خدا درگیر شویم. امّا شهید یوسف الهی با متانت تمام و به شکلی که کسی متوجه نشود او را بیرون برد و با ایشان صحبت کرد.
- من نمیدانم چه حرفهایی بین آن دو رد و بدل شد. فقط همین قدر می دانم که وقتی آن بنده خدا برگشت رفتارش کاملاً عوض شده بود و تا حدّی از نحوهٔ برخوردش شرمنده بود.
- این یکی از خصوصیات شهید یوسف الهی بود. اگر شخصی به خاطر مسائلی که احیاناً از نداشتن اطلاعات صحیح ناشی میشد، ناراحت بود و عکس العمل بدی نشان میداد، ایشان با صحبت های مختلف او را توجیه میکرد و به این ترتیب فرد مذکور ناراحتیش رفع می شد و در بسیاری موارد اظهار شرمندگی می کرد. «احمد نخعی»
▪️یک بار با حسین در دفتر امام جمعه بودیم. چند نفر از مسئولین شهر و استان نیز حضور داشتند. حسین کنار من نشسته بود. او علیرغم جثه لاغرش بنیهٔ قویی داشت.
- رئیس شهربانی هم طرف دیگر من نشسته بود. جلوی همه نوشابه گذاشتند. حسین سر انگشتش را گذاشت زیر نوشابه و زد در آن را با دست باز کرد. صدای باز شدن در نوشابه توجه همه را جلب کرد. رئیس شهربانی که کنار من بود با دیدن این صحنه خیلی تعجب کرد. همینطور که نگاه میکردم، دیدم او نیز دستش را زیر نوشابه گذاشته و فشار می دهد و می خواهد کار حسین را تقلید کند. امّا نمیتواند. در همین موقع حسین خندید و گفت: نه جانم هر کسی نمیتواند این کار را بکند باید حتماً وارد باشد. «سردار سلیمانی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایَتِ رَفیقِ خُوشبَختِ ما
بیست خاطره از شهید عزیزما🕊️🥀
قسمت سوم : باید مراتحمل کنید💔
📚«برگرفته از کتاب
هزارو دوازدهمین نفر»
#روایت_رفیق_خوشبخت_ما
#حاج_قاسم
#روایت
#صلوات
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
#حاج_قاسم
#کلام_ناب
#جان_فدا
🌷شهید سلیمانی:
💠من در دعاهای خودم،
عموماً به حضرت زینب
(س) و حضرت فاطمه
(س) توسل پیدا میکنم.
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙نماهنگجدید #حاجمهدیرسولی
بانام #فاطمهمادرمه💔(:
ویژه #فاطمیه¹⁴⁰¹
الهیبمیرماینروزاتبدارهمادر
الهیبمیرماینشباتاصبحبیدارهمادر..
😭😭
🇮🇷 @shahidmedadian
31.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید گمنام مهمونای خصوصی حضرت زهرا سلام الله هنوزم همون قدر مهربون و دوست داشتنی پشت اون دیوارای مشبک منتظر مهموناشون نشستن
هنوز هم می شود کنارشون از ته دل لبخند زد و خوشحال بود از دیدن دوباره شون
عجب دلت بهانه می گیرد و دلت قرص می شود به تکیه گاهی به نام شهید
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟
مرا ببرید...
مرا ز غربت این دنیا تا خدا ببرید...
پ؛ن
حضور شهید گمنام در شهر کرمان همزمان با ایام فاطمیه
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
🗓سی و شش سال پیش در بامداد روز چهارم دیماه سال ۱۳۶۵ غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و چون عملیات توسط منافقین کور دل لو رفته بود، سی سال بعد با دستهای بسته برگشتند.🕊.⃟⚘
🔹شادی روحشان صلوات
#شهدای_غواص
شبتون_شهدایی التماس دعااا منتظران مهدی 🤲
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_شهادتیم
باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: عارفی پیدا نمی توانید بکنید که مثل مناجات شهید شیخ شعاعی در آب کرده باشد.
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
شهید حاج قاسم سلیمانی: عارفی پیدا نمی توانید بکنید که مثل مناجات شهید شیخ شعاعی در آب کرده باشد. 🇮🇷
ارسالی فرزند شهید شیخ شعاعی👆👆
امشب شب شهادت بابای من،که در کنار شهدای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان عملیات کربلا چهار در سرمای استخوان سوز دی ماه ۶۵ عملیات کربلای ۴ از جزیره ام الرصاص بابا محمد مهربان مان پرکشید... ۲۹ سال بعد از چشم انتظاری چند تیکه استخوان پدر برگشت.
🇮🇷 @shahidmedadian
دی ، دی ماه...
آری دی فصل پرواز
بهترین برگزیدگانِ خدا
عازم شدن سمتِ عشق
کدام یک را بگویم برایتان عرفایمان را یا حاج قاسم به یاران شهید پیوسته را
شیخِ بصیر شهید محمد شیخ شعاعی، شهیدِ عشق سردار شهید علی شفیعی ، باب الحوائج گلزار شهدا سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
و برهانی را با نور از ساطع نور وصیت نامه اش
امّا امان از دیِ به نیمه نرسیده و سردارِ به وصال پیوسته
به چشم اشک و به دل آه... با تمامِ وجود
شیون از هجر و غمِ جانکاهتان
از خدا می خواهم غرقِ وصالتان بشوم.
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🏴 دسته عزای
شب شهادت حضرت زهرا(س)
📆 دوشنبه ۵ دی بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌 از امامزاده فضل(ع) به سمت امامزاده حیدر(ع)
#فاطمیه
#جانفدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
[ کانال اطلاع رسانی شهید رحمان مدادیان ]
@shahidmedadian
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣