eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
654 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
┄═🌿🌹🌿═┄ 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مرا بگیرید و به بند و حبـس کشید تا آن‌وقت از من سلب مسئولیت شود اگر آزاد باشم فریاد می‌زنم، افشاگری می‌کنم. من این لباس را پوشیده‌ام که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم امام خمینی باشم. ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
1_1607289090.mp3
3.52M
این انقلاب با قدرت راهشو تا ظهور ادامه میده این ماییم که باید مراقب باشیم جا نمونیم ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید داریوش رضایی نژاد🕊🌹 در بین یکی از قطعاتی که برای یکی از سایت‌های هسته‌ای وارد کرده بودیم، یک اخلالگر خیلی کوچک، اما خیلی خطرناک مغناطیسی جاسازی شده بود. آقای رضایی نژاد را از این قضیه مطلع کردیم. کار داریوش به گونه‌ای بود که هیچ‌گاه مستقیما به سایت‌های رفت و آمدی نداشت. آن روز که برای خنثی‌سازی اخلالگر مغناطیسی مجبور شد به سایت برود، اولین و آخرین بارش بود. ایشان خیلی خونسرد قطعه را بررسی کردند. به من نگاه کردند و گفتند: دکتر میبینی دارن با ما چه کار میکنن؟ گفتم: داریوش بذار تیم متخصص خنثی‌سازی بیان، یه وقت آسیب میبینی. داریوش لبخندی زد و گفت: دکتر! ما دیگه رفتنی هستیم. هیچ وقت داریوش را اینقدر ندیده بودم. اصلا شاید این بمب را برای این تعبیه کرده بودند که رضایی نژاد را شناسایی کنند. دو هفته بیشتر طول نکشید که داریوش را ترور کردند. به نقل از تعدادی از همکاران برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
بیسیم چی مقر گفت حاج حسین خیلی خوشحاله برای تشکر از خدا سه بار سجده شکر بجا آورده در ضمن حال محمد ت
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله __ قسمت پنجاه داستان ... 🌷 -- محمد بخوان راوی: محمود نجیمی  روزهای آخر عملیات بود. در ستاد لشگر در شلمچه بودم. موقعیت ستاد در محلی بود که همکنون یادمان شهدای شلمچه است . مرتب با گردانهای عمل کننده در تماس بودیم. یکدفعه دیدم محمد تورجی از در وارد شد. دستش به گردنش بسته شده بود. گوشه ابروی او هم پانسمان شده بود. کمر و گردن او هم همینطور . با خوشحالی به استقبالش رفتم. مشغول صحبت شدیم . به یاد روزهای اولی افتادم که با هم آشنا شدیم. یادش به خیر . سال63 یود. محمد در گردان امام حسن علیه السلام بود. بیشتر شبها به گردان آنها می رفتم. عزاداری های خوبی داشتند. خیلی با صفا بود. یاد مجالس دعا در اردوگاه دارخوئین افتادم . فراموش نمی کنم. همان ایام بود . یک روز رفتم پیش محمد. بدون مقدمه گفت: من دیگه مداحی نمی کنم. دیگه نمی خوانم ! علتش را می دانستم. عده ای به او تهمت زده بودند! شبیه همین ماجرا برای شهید ردانی هم پیش آمده بود. من هم این خبر را به حاج حسین خرازی گفتم. حاجی خیلی ناراحت شد. حاج حسین خیلی آرام و خونسرد گفت: برو به تورجی سلام برسان و بگو فلانی گفت : محمد بخوان ، به حرف کسی هم کاری نداشته باش. *** محمد گفت: آقا محمود ،می تونی ردیف کنی ما بریم تو خط؟ گفتم: آخه با این وضعیت؟! گفت: ببین چیکار می تونی بکنی. گفتم :باشه اما باید با حاج حسین هماهنگ کنم. موقع ناهار بود . آن روز بعد از مدتی غذای حسابی آوردند ،چلو کباب ! بی سیم چی مشغول صحبت با حاج اسماعیل صادقی بود . حاج حسین هم آنجا بود. ما هم مشغول ناهار . بعد گوشی را داد به محمد تورجی و گفت: حاج اسماعیل شما را کار داره . تورجی گفت : آخه الآن !بعد به سفره و ظرف چلوکباب اشاره کرد. خندید و به شوخی گفت: اگه بیام از قافله عقب میمونم! بعد رفت پشت بی سیم. با برادر صادقی صحبت کرد . حاج اسماعیل گفت:محمد،حاج حسین اینجا نشسته می گه برامون بخون! محمد کمی مکث کرد. بعد باحالت خاصی شروع کرد: در بین آن یوار ودر         زهراعلیها السلام صدا می زد پدر دنبال حیدر می دوید              ازپهلویش خون می چکید وهمینطور ادامه داد.همه اشک می ریختند.بعدها از سردار صادقی شنیدم که گفت : حاج حسین آنجا خیلی گریه کرد داغ دوستان شهیدش برای او خیلی سنگین بود.برای همین گفتم:محمد ممنون ادامه نده! بچه های مخابرات صدای محمد راپشت همه ی بی سیم هاپخش کرده بود. نگذاشتیم محمد به خط برود.آن روز در مقر دشمن لشگر ماند.غروب همان روز گردان یا زهرا علیها السلام به عقب برگشت. محمد تورجی هم با آنها به اردوگاه برگشت. برادر صادقی فردا به توصیه حاج حسین خرازی به خط بازگشت. به محض اینکه به خط رسیدیم با یک انفجار حاج حسین خرازی به شهادت رسید. این یک شوک بزرگ به لشکر حماسه ساز امام حسین علیه السلام بود. پیکر حاجی را بر داشتیم .برگشتیم به اردوگاه. مداحی محمد تورجی را فراموش نمی کنم . در کنار پیکر فرمانده اش در مسجد چهارده معصوم اردوگاه دار خوئین آنقدر عاشقانه خواند که همه اشک می ریختند. بعد هم پیکر حاج حسین را در اردوگاه تشییع کردیم و به اصفهان فرستادیم. ...... 📚 کتاب یازهرا ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سلامٌ علـے‌من‌كان‌في‌عيني‌كل‌البشر و لم أطلب من الله يومًا سواه ! سلام بر کسی کھ در چشمانم ؛ تمام دنیاست و هیچگاه غیر او را از خدا نخواستم . . ! 💚.
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🟥بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🟥 {{ارواح مطهرشهدا*امام راحل قرین شادی باذکرزیبای صلوات }} 🗯💥🗯 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج)💟 پروردگارا! شهادت در راه خودت و در رکاب ولیّت، امام مهدی(عج) را روزی مان فرما.💟 عجل لولیک الفرج
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 💟السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه... 💟سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسيركننده اش 📚فرازی از زیارت آل یاسین ♥️سلام امام زمانم♥️ {{سلام بر تو ای مولایی که آیه های نور از لسان تو می تراود، و تفسیر حقیقی اش از قلب نازنین تو جاری می شود.}} 🔆🔅 روزتون منوربا ذکرصلــــــــوات برمحمدو آل محمدصلی الله....▫️ به رسم ادب↘️ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ❣ بر شما، اى خاندان نبوّت !❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ ⚘️ رب الشهدا 💔 در آخرین اعزام شهید محمد تقی سالخورده ، با ذوق وسایل سفرش را جمع می‌کرد. اصلاً ندیدم زینب، تنها دخترمان را بغل کند و ببوسد و خداحافظی کند. مأموریت‌های قبلی اینطوری نبود. حتی اگر زینب خواب هم بود، می‌رفت بغلش میکرد و می‌بوسیدش. 🟢بعداً متوجه شدم که این کارش برای این بود که نکند لحظه آخری زینب زمین گیرش کند. نکند یک وقت دلش بلرزد و از قافله جا بماند. ⚘️شهید مدافع حرم ⚘️
⚘️ رب الشهداوالصدیقین ⚘️ ⚘️تازه نامزد کرده بود اومد# پیش فرماندش: حاجی اجازمو بده برم ... 💥گفت: میزارم ولی نه .گفت: # دارم زمین گیر میشم برم . عباس عشق به خانومش، باعث بشه# نره برای دفاع از ... ⚘️عباس اولین نامحرمے ڪہ دیده بود نامزدش بود ... 💔 ﺗﻨﻬﺎ# 40 ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﻮﺩ# ﻧﺎﻣﺰﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﺳﯿﺪ . 💟ﻧﺎﻣﺰﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩ. ﮐﻞ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﺶ 40 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﮔﺮﻓﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ 💔ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ # توی این دو سال اکثر دوره هاۍ نظامی از جمله جنگ افزار و تاکتیک و... رو گذروند. یه مدتی که از نامزدیش گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهای عاشق‌ پیشه میشی، چون تا حالا به هیچ نامحرمی حتی نگاه نکردی بهم خندید. چند روز گذشت؛ اومد پیشم گفت: حاجی تو روخدا بذار برم، اینبار اصرار کردنش متفاوت بود. گفتم: چیزی شده⁉️ گفت: سردار دارم زمینگیر میشم. # آره؛ عباس داشت عاشق میشد، ولی از همه چیز براي حرم زد.
🔵شهید بهروز مرادی از معدود افرادی بود که تا آخرین لحظه‌های سقوط خرمشهر در شهر حضور داشته و در مقابل متجاوزین مقاومت کرد. وی علاوه بر فعالیت به عنوانی نیروی رزمی و تبلیغاتی به عکاسی نیز می‌پرداخت؛ به نحوی که حدود دو هزار قطعه عکس یادگار تلاش او در تصویر مظلومیت خرمشهر و رزمندگان آن است. 🔷تابلو‌های ورودی خرمشهر با عبارت «این شهر به خون شهدا معطر است با وضو وارد شوید» و خرمشهر جمعیت ۳۶ میلیون نفر از آثار به یادماندنی آن شهید است. 🌷بهروز مرادی سرانجام در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در شلمچه به شهادت رسید. ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
چشمانی که نامحرم ندید 👌🌹می گفت:موقع صحبت با نامحرم از پشت بالشتتونم سردتر باشید💨❄️
🔷️ زندگی به سبک شهید عباس دانشگر ◽ مادر شهید: عباس من برای مردن حیف بود، او باید شهید می‌شد. هنگام دفن پیکرش به او گفتم شیرم حلالت که سربلندم کردی. ▪️امروز شنبه ۲۰ خرداد، مصادف با سالروز شهادت《شهید عباس دانشگر》شادی روح پاک و مطهرشان صلوات ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹شهیدی که به دلیل نورانیت چهره، منور نام گرفته بود شهید عباسعلی کریم آبادی اینقدر نورانی بود که وقتی وارد اتاق می شد من چراغ را خاموش می کردم دوستان همرزم اعتراض می کردند که چراغ را روشن کن !!! من می گفتم تا وقتی منور هست چراغ لازم نیست . 🌹خداوند بدلیل معصومیت ایشان نوری در چهره او قرار داده بود که بهش می گفتیم " منور " وقتی ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمد دوستان برای اعلام خبر شهادت به خانواده ایشان مراجعه کردند پدرشان گفته بود: قبل از اینکه چگونگی شهادت او را بیان کنید چند سوال می پرسم  ۱. عباس آیا سر به تن دارد ؟ گفتیم نه ۲. آیا دو دست دارد ؟ گفتیم نه پدرشان با یک اطمینان خاطر گفت : خیالم راحت شد پرسیدیم چطور؟؟!! 🌹گفت : دلیل انتخاب نام عباسعلی این بود قبل از اینکه او بدنیا بیاید خواب آقا ابوالفضل العباس (ع) را دیدم و به همین دلیل نام او را عباسعلی گذاشتم و من اطمینان داشتم که او نیز همانند آقا ابوالفضل العباس (ع) به شهادت می رسد . ✍راوی جانبازتخریبچی اویس زکی خانی "شهید عباسعلی کریم آبادی" رو یاد کنیم با ذکر صلوات ‎‎‌‌‎‎🌷🍃🌷🍃 ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」 ✓ شهید عباس دانشگر شهید مدافع حرم بی بی زینب سلام الله علیها🥀💔 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر صلوات +وعجل فرجهم🕊🦋 🔹 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸 ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀استوری روز شمار عید غدیر🎀 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عليٌّ إمامُ البَرَرةِ ، و قاتِلُ الفَجَرةِ ، منصورٌ مَن نَصرَهُ ، مَخذولٌ مَن خَذلَهُ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على پيشواى نيكوكاران است و كُشنده بدكاران، هر كه او را يارى كند ، يارى مى شود و هر كه از يارى او دست شويد، بى يار مى ماند. 26 روز مانده تا عید غدیر🌸 ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷هفت سال از شهادت عباس آقا گذشت 🔵عباس دانشگر اردیبهشت ماه سال۱۳۷۲ در سمنان چشم به جهان گشود. همزمان با شرکت در کنکور سراسری؛ به خاطر عشق و علاقه ای که برای ورود به سپاه داشت در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین(ع) هم شرکت کرد. خبر قبولی در دانشگاه سپاه تقریبا همزمان با خبر قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه سمنان به عباس داده شد. او در نهایت سپاه را انتخاب کرد 🔷عباس پس از فارغ التحصیلی در دفتر جانشین فرماندهی دانشگاه افسری مشغول به کار شد. ۲ماه از دوران نامزدی نمی گذشت که مقدمات سفر به سوریه فراهم شد و در یک اردیبهشت سال۹۵ داوطلبانه عازم سوریه شد 🔷عباس در ۲۰ خرداد۹۵ در منطقه خلصه در حومه جنوبی حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در آتش سوخت. 🥀فرمانده‌اش سردار اباذری به او لقب جوان مومن انقلابی داد و با دلی پر از اندوه این چنین گفت: «مجموعه سپاه یکی از فرماندهان شجاع و مدیر خود را از دست داد.» ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
  ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجی واقعی اونیه که بعد از شهادتش قبرش میشه دارالشفا... مصطفای شهیدم مزارت شده دارالشفا و خودت شدی باب الحوائج دوستان از دور و نزدیک می آیند و از گره گشایی هایت می گویند و از عطر خوشی که به مشامشان می رسد از عطر وجودت... ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله __ قسمت پنجاه داستان #شهیدتورجی_زاده... 🌷 -- محمد بخوان راوی:
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله __ قسمت پنجاه و یکم داستان ...🌷🕊 __ صبحگاه راوی: دکتر سید احمد نواب  از جلو نظام! بعد تا انتهای ستون آمد.معمولاً در صبحگاه آخر ستون می ایستادیم و بیشتر فرمانها را انجام نمی دادیم! اما این بار خود محمد با عصبانیت آمد. چند بار فرمان را داد. بعد هم کل گروهان حرکت کرد. دوباره آمد به سمت انتهای ستون. مشکل کار را فهمید. چند نفری در انتها بودند.نظم کل بچه ها را به هم ریخته بودند. عصبانی شد. پرچم را از یکی از بچه ها گرفت و چوب آن را درآورد! آمد انتهای ستون. حالا مَرد می خواست که فرمان را اجرا نکند. باز هم چند نفری بودند که شیطنت می کردند. با چوب به زمین می زد. البته به چند نفر هم خورد. بقیه حساب کار دستشان آمد.  بعد در محوطه ای که بیشتر آن گل و لای بود همه را سینه خیز بُرد. عجیب بود. بعد هم خودش خوابید و در آن شرایط سینه خیز رفت. بچه ها عاشق این رفتارهای او بودند. مثل خودشان بود. اگر فرمانی می داد خودش قبلاً آن را اجرا می کرد. در عملیات ها همیشه جلوتر از بچه ها بود. در یکی از عملیات ها شهید مرادیان که بی سیم چی محمد بود کمربند او را گرفته بود.داد می زد.کجا می ری!؟ یواش تر بگذار ما هم به تو برسیم! بعد از سینه خیز همه گروهان را جمع کرد. بعد شروع به صحبت کرد و گفت: بچه ها از دست شما ناراحتم! چرا کاری می کنید که مجبور به استفاده از ... تحمل شنیدن این حرفها را نداشتیم. رابطه محمد با بچه ها خیلی عاطفی بود. محمد بر دلهای ما فرماندهی می کرد. بعد مکثی کرد و نام چهار نفر را برد. گفت: اینها بمانند بقیه بروند! اینها همان هایی بودند که محمد با چوب زده بود. دوباره برگشت به سمت بچه ها و گفت: کسانی که با چوب زدم بمانند! همه ایستاده بودند. من هم جلو رفتم. گفت: تو چیکار داری. گفتم: خُب خودتون گفتید هر کی رو با چوب زدم بمونه. نگاهی به بچه ها کرد و گفت: من چهار نفر رو زدم. چرا همه وایسادین!  چوب را داد به من. هر چند من را نزده بود!گفتم: دستت را بیار بالا! کفت: من به دست کسی نزدم. گفتم: چیکار داری، دستت رو بیار بالا! دستش رو بالا آورد، سریع خم شدم و دستش را بوسیدم. در حالی که اشک در چشمان زیبایش حلقه زده بود. داد زد: بابا نکنید این کارها رو! من شما رو زدم، باید قصاص کنید! من آن دنیا هیچی ندارم که به شما بدهم و ... کل بچه ها در کنار او جمع شده بودند. می خواست حرف بزنه اما بچه ها نمی گذاشتند. همه می گفتند: تورجی جون دوستت داریم. تورجی جون دوستت داریم! محمد هم سریع به سمت چادرها حرکت کرد. بچه ها به دنبال او دویدند.همه شعار می دادند. محمد دوید. اما بی فایده بود. بچه ها به او رسیدند. همان جا ایستاد.برگشت و لبخند زد. همه دور او جمع شدیم. بچه ها هنوز شعار می دادند. چشمانش پر از اشک بود. محمد گفت: من هم شما را دوست دارم. بچه ها من را حلال کنید. بعد تک تک بچه ها در حالی که از شوق اشک می ریختند او را در آغوش گرفتند. من کمی عقب تر آنها را نگاه می کردم. زیباترین جلوه های انسانیت نمایان شده بود. خدا لعنت کند کسانی که جنگ ما را خشونت نامیدند. جنگ ما دفاع بود. دفاعی مقدس. ما زیباترین جلوه های پاکی و معنویت را در جنگ دیدیم.  خشونت آنجایی است که انسانهای مادی جهت کشورگشایی می جنگند. خشونت جنگهای آمریکاست. جنگهای جهانی است. ما در آن بیابان و در آن روز زیباترین صحنه های انسانیت را می دیدیم. ای کاش دوربین ها می توانستند این صحنه ها را ثبت کنند. ای کاش هنرمندان این صحنه زیبای انسانیت را به تصویر می کشیدند. چهره گل آلود بچه ها صفای درونی آنها را بیشتر کرده بود. تاریخ تکرار شده بود. آنچه که از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بودیم به چشم می دیدیم. صحنه هایی که بچه ها از عشق بازی به وجود آوردند آیات قرآن را تداعی می کرد. آنگاه که خداوند به خاطر خلقت انسان به خود تبریک می گفتم ...... 📚 کتاب یازهرا ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯