•
فعلا خواب شهادت نبینید! 🌿
باید زنده بمانید و نابودی اسرائیل را با چشم های خودتان ببینید! باید آن روز کسی بالای مسجدالاقصی فریاد بزند : دیدید حضرت آقا گفته بود #اسرائیل را از بین میبریم . .
آن روز که با تمام زخمهایمان، پلههای آخر #مسجدالاقصی را مشتاقانه میدویم، همهی دنیائی که ما را ندید گرفت، ما را خواهد دید! و همه از ما خواهند پرسید نام شما چیست؟ و فریاد خواهیم زد: سربازانِ #حاج_قاسم . .✌️
@shahidmedadian
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
🕊🌹🕊
اے بهارے ترین آینہ هستے
یوسف ڪنعانے من،سلام
آقا جانم...
بیا و اذان عشق بخوان
تا جهان سراسر مسلمان شود
بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد ڪن...
چشم انتظار ماندهام؛
من سر خوشم از لذت این
چشم بہ راهے
و چشم انتظار مےمانم...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آقاے مهربانم صبحت بخیر مولاے من
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
دعای عهد علی فانی.mp3
6.27M
میخوانیم هر صبح بخوانیم دعای عهد به نیابت از برادر شهیدمان #شهید_رحمان_مدادیان
و بخواهیم ظهور مولایمان مهدی (عج)❤️
درسته که دعای عهد خوندنش بعد از نماز صبحهاس ولی تا ظهر هم اگر کسی نتونست وقت هست
#دعای_عهد 🤝
🤲
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
#امامزمانعج
#امامحسینع
#محرم
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@shahidmedadian
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌿شهدا راه نشانند مددخواهی کنیم .... #شهیدرحمانمدادیان #محرم #یازهراس @shahidmeda
#زیارتنامه_شهدا
🥀بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🥀
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهْ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهْ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلّیّ الوَلِی النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـی عَبدِ اللہِ،
بِاَبـی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌷
❣️شهادت عشق است و زیبا...
اللهم ارزقنا الشهاده فی سبیلک تحت رایه نبیک و علی ایدی اشدالناس قساوه
آمین یا ربالعالمین
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه پنجاه و یکم قرآن کریم
رو به نيابت از #شهید_رحمان_مدادیان
🕊
و شما اعضای محترم کانال تلاوت می کنیم ✅
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
کانال #شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔━═⊰❀🍃🌺﷽🌺🍃❀⊱═━
👆جلســـه پخــــش زنده #دعای_عهـــد
بعد از حضور در اجتماع پر شور دعای عهد از طریق لینک زیر می تونـید وارد سامانه بشید و حضــورتون رو در دعای عهد ثبت کنید تا به یک اجتماع پرشُور و بزرگ برسیم👇
🆔https://shamim313.com
.╚~•๑❥░ ⃟🌸❥๑•~---------
.
هدایت شده از سرباز روز نهم
امیرالمؤمنین علیه السلام:
کار اندکی که ادامه اش می دهی
از کار بسیاری که از آن خسته شوی امیدوار کننده تر است☺️😉
🔷نهج البلاغه حکمت ۲۷۸
https://eitaa.com/mesle_mostafaa
. ﷽
#رمانناحله✨🌿
خلاصه:
داستان فاطمه دختری هست با حجاب معمولی و بی خبر از دنیا و ماجرایی که قراره به سوی اون بیاد 🤕
):🌱فاطمه داستان ما پدرش یکی از قاضی های حرفه ای و عالیه 👨⚖و مادرش پرستار 👩⚕
فاطمه با ریحانه و محمد دهقان آشنا میشه کم کم ازشون الگو می گیره 😇تا اینکه می بینه قلب و دلش لرزید اونم واسه محمد داستانمونم که یه پاسدار و مدافع حرم با زندگی سخت هست😪 و محمد هم عاشق فاطمه مون میشه و با هزاران سختی و اختلاف سنی زیاد با هم ازدواج می کنن🤩 اما این آقای عاشق بعد از مدتی برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها راهی سوریه میشه و در آخر شهید میشه ...🥀
|:«رمانی بسیار زیبا که ارزش خوندن داره 😍»:|
تاریخ شروع رمان: همین امشب ۱۴ مرداد
حوالی ساعت ۱۰ شب 😍
در کانال شهید رحمان مدادیان
👇👇
@shahidmedadian
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
#رمان
#عاشقانهمذهبی
#یازهراس
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
. ﷽ #رمانناحله✨🌿 خلاصه: داستان فاطمه دختری هست با حجاب معمولی و
همراهان گرامی این رمان بسیار زیبا و عاشقانه رو از دست ندین
رمان #ناحله
از امشب تو کانال بارگیری میشه
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
هدایت شده از سرباز روز نهم
«شهید حسین سامی مقام» یکی از اسطورههای مبارزه با دشمنان ایران اسلامی است که پیکر مطهرش بعد از ۴۴ سال تفحص و از روی کارت شناسایی جای مانده، شناسایی شد.
شهید سامی مقام، اول فروردین سال ۵۹ در جریان نجات فرمانده دیگر ارتش اسلام در غرب کشور، به نام شهید نصرت زاد تلاش کرد که او را از بند رها کند.
این شهید والامقام و تعدادی از همرزمانش به دام دشمن میافتند و اسیر میشوند و ۱۴ اَمرداد ۵۹ و یک ماه و نیم قبل از آغاز جنگ تحمیلی به شهادت میرسد.
شادی روح شهدا و شهید سامی مقام صلوات🌿🌸
#شهید
هدایت شده از سرباز روز نهم
نماز شب اول قبر شهید حسین سامی مقام فرزند عباس🤲
امشب فراموش نشود
📣اطلاع رسانی کنید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول انقلاب
یک دست قدرتى دارد ما را
هدایت میکند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@shahidmedadian
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
):
شما یک گناه بزار کنار،
وایسا تو روی خدا بگو
برا رضای تو انجام دادم،
ببین قلبت پر از نور میشه یا نه🌱💚
#استادرائفـیپور
#تلنگرانه
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩مجالس روضه را دست کم نگیرید.
التماس دعا
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@shahidmedadian
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
#چله_ی_عهد_حسینی_تا_عهد_مهدوی
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲
لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌
⬅️شب هفدهم جناب حبیب بن مظاهر درود خدا بر او باد
°•○●﷽●○
#نــاحـــله🌿
#قسمتاول
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#ادامــهدارد
#محرم
#یازهراس
@shahidmedadian