📖 کتاب با بابا
💢 #با_بابا اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع تجربه های نزدیک به مرگ و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. پیش از این کتابهای #سه_دقیقه_در_قیامت #بازگشت و #شنود پیرامون این موضوع منتشر شده بود.
فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه میگفتند اعضای بدنش را اهدا کنید.
اما یکباره این جوان به هوش آمد… او #تجربه_نزدیک_به_مرگ عجیبی داشت.
پس از مدتها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با شهدا به میان ما بازگشته…
مشاهدات او توصیف کاملی از نعمتهای بهشت برزخی است.
پدرش از سرداران بااخلاص جبههها بود که استاد #رحیم_پور_ازغدی و سرداران بزرگ جنگ خاطرات زیبایی از او نقل کردهاند.
این کتاب به بررسی خاطرات زیبای این پدر و پسر میپردازد.
#معرفی_کتاب
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌹@farhangi_whc🌹
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
ـ﷽ـ
#شنود ۱
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
مصاحبه ای متفاوت
📌 چهارشنبه سوم تیر ماه ۱۳۹۹ بود. صبح برای کار دیگری میخواستم از خانه خارج شوم، گوشی را نگاه کردم، یکباره یاد پیام روز قبلش افتادم! پیام را بار دیگر نگاه کردم.
📌 نوشته بود: با سلام #سه_دقیقه_در_قیامت را خواندم. چقدر به ماجرای من شبیه است. در سؤال و جوابهای بعدی گفته بود که فعلاً در بیمارستان بستری است. گفتم خوب است امروز بجای رفتن به دفتر دوستم، وسایل لازم را بردارم و عازم بیمارستان شوم.
📌 خیلی سریع تصمیم من عملی شد. جلوی بیمارستان که رسیدم با خودم گفتم: شاید الان حال و شرایط مناسبی نداشته باشد. ای کاش قبل از حرکت تماس میگرفتم. همانجا شماره اش را زنگ زدم.
با مهربانی گفت: سلام برادر در طبقه پنجم بیمارستان منتظرت هستم. میدانستم که میآیی!
📌 وارد اتاق که شدم تمام شرایط مصاحبه را آماده کرده بود! گفت: امروز مرا به این اتاق دوتختهٔ ایزوله آوردند. مریض دیگر این اتاق را هم بردند. تمام شرایط مهیا شد. یقین داشتم کار خداست. مطمئن شدم که شما خواهی آمد تا آنچه برای بندگان خدا لازم است بازگو شود.
📌 ضبط را روشن کردم و بسم الله را گفتیم.
هرچند بخاطر عوارض بیماری و حضور کادر درمانی، مرتب مصاحبه ما قطع میشد، اما تا غروب همان روز، بیشتر مطالب ثبت و ضبط گردید. خداوند به من لطف نمود که با یکی از بندگان خوب او آشنا شدم.
📌 ایشان مطالب و خاطرات زیبایی از #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ داشت که بسیار اثر گذار بود.
📌 او ده روز را مشغول گشتوگذار در عالم بوده و حقایق بسیاری را مشاهده کرده بود که با آیات و روایات دینی تطبیق داشت.
📌 ایشان کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت را نیز خوانده بود و در بسیاری از موارد، ماجرایش با راوی آن کتاب نزدیک بود.
📌 این بزرگوار چندین بار #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ داشت که هر کدام از تجربه هایش مدتها طول کشیده و دریایی از ماجراهای عجیب و معارف معنوی با خودش داشت.
📌 شرط این بزرگوار برای ثبت خاطراتش، بیان ماجرا بدون نام راوی بود. هم بخاطر اینکه از مسئولین امنیتی بود و هم به دلایل دیگر.
📌 اما نکته ای که در بررسی اعمال خودش گفت که جالب بود ایشان به روحیه خودش اشاره کرد و گفت:
« من در دنیا خیلی راحت میگذشتم. مال دنیا برایم اهمیتی نداشت. اگر به کسی پولی قرض میدادم و او قرضم را نمیآورد، هیچ برایم مهم نبود. در دنیا راحت و آسوده بودم و حرص دنیا را نمیخوردم، هرچند که گرفتاری و مشکلات من کم نبود، اما خداوند هم در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم خیلی با ملاطفت و مهربانی با من برخورد کرد. خیلی سریع و شاید متفاوتتر از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت و فقط در یک لحظه اعمال من محاسبه و بررسی شد.
اما من در این تجربیات چیزهایی دیدم که شنیدنش برای اهل ایمان میتواند راهگشا باشد.
من ده شب، در بدترین شرایط، در بیمارستان بودم و در آن شبها خداوند مرا با دنیایی متفاوت و رازهایی از عالم هستی آشنا مینمود!
با اینکه شش سال از آن ماجرا گذشته و زندگی من در این مدت دستخوش طوفان حوادث گردید، اما خواستم برای رضای خدا این مطالب بازگو شود، تا شاید در زندگی یکی از بندگان خداوند متعال تاثیر مثبت ایجاد نماید.
مشخصات بیمارستان و نام پزشک و پروندهام را در اختیار شما قرار میدهم تا صحت مطالب را هم بررسی کنید.»
📌 به سراغ دوستانم در بیمارستان مربوطه رفتم و مدارک پزشکی او را بررسی کردیم. او ده روز در بیمارستان بستری و بیشتر این مدت را در حالت کما بوده.
📌 مطالب کتاب را برای یکی از علمای ربانی که در زمینه معاد کار کرده اند، ارسال و پس از تأیید، کار را ادامه دادیم. مسئول مربوطه ایشان را در اداره دیدم و مطالب بیان شده از طرف راوی را بررسی کردیم. ایشان هم پس از تکمیل کتاب و قبل از چاپ، مطالب کتاب را مطالعه و ضمن حذف برخی موارد امنیتی و اطلاعاتی، کل کتاب را تأیید کردند.
در بازنگری مطالب در اداره ارشاد نیز، برخی مطالب تصحیح و چندین صفحه حذف شد و در نهایت کتاب حاضر در مقابل شما آماده شد.
📌 هدف ما در این کتاب، از بیان خاطرات این سرباز گمنام اسلام و انقلاب، این بوده و هست که راه را گم نکنیم و فقط در تمام امور، رضای خداوند متعال را در نظر بگیریم.
📌 در پایان به تمام دوستان و همراهان عزیز بیان می کنم که: نقل تجربیات نزدیک به مرگ، صرفا مؤیدی است بر وجود عالم پس از مرگ، و خواننده نباید جزئیات تمام خاطرات و مطالب نقل شده از این افراد را عين واقعیت تلقی نماید، چرا که برای سنجش صحت چنین تجربیاتی هیچ معیاری وجود ندارد.
اما هر تجربه و خاطره ای که خلاف آموزه های دین باشد، قطعا كذب و غیر واقعی است. و هر تجربه ای که در آموزه های دینی وجود نداشته باشد و خلاف عقل نیز نباشد، تنها به عنوان امری ممکن تلقی می شود.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۱۸
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
برای خدا
✨ قبل از این ماجرا، بنده در دانشگاه هیئت هم قاری قرآن بودم و هم مداحي میکردم. پدرم نیز قاری قرآن و مداح بود.
در یکی از سؤالات نوار، آقاي پيروي از من پرسید: مداحی یا قرائت قرآن، کدام یک بیشتر ارزش دارد؟
من در جواب گفتم: کدام یک براي رضاي خداست؟ کدام یک ما را بالا برده؟ کدام یک در وجود ما غرور ایجاد نکرده؟ کدام یک باعث ریا نشده؟ هرچه براي خدا باشد ارزش دارد. کار مخفیانه که براي خدا باشد، خیلی با ارزش است و آنجا خيلي خريدار دارد. کسي که اعمالش در دنیا به جاي کمیت، کیفیت بیشتری داشته باشد، آنجا بهتر استفاده میکند. بهترین درجات بهشت براي کساني است که خالصانه براي خدا زحمت کشیدند. من افراد مخلصي را در درجات بالاي بهشت دیدم که لذات بیشتری درک می کردند. حسرت میخوردم کاش مقام من هم مثل آنها بود.
در اینجا آقاي پيروي پرسيد: غیر از شهدا چه افرادی را در بهشت دیدی؟ گفتم کسانی را دیدم که در دنیا انسانهایی مهربان، ساده، بدون کینه، راستگو و خیر بودند، افرادي که مردم به آنها اعتماد داشتند.
اما بگذارید به گونه ديگري آنجا را توصیف کنم. برخی پزشکان میگویند: اوج لذت در دنياي مادي در لذات جنسی است. اما آنجا لذاتي به انسان نشان داده میشد که با هیچ چیز اینجا، حتي لذت جنسی قابل مقایسه نبود!
لذتي که اهل بهشت میبرند با هیچ کدام از لذت هاي دنيا قابل قیاس نیست. آنجا بهترین شرایط لذت بردن براي انسان مهیا بود.
آنجا همه چیز در اوج بود. دیگر بهتر از این نميشد. آنجا همه با سلامتي و خوشي مشغول لذت بردن بودند و چيزي مانع لذت آنها نمیشد. بیخود نبود که بزرگان ما میگفتند: اي انسان، قیمت تو بهشت است، خود را به کمتر از آن نفروش.۱پینوشت
من غرق در این لذتها بودم. در این شرایط و مشغول نعمت ها بودم که احساس کردم جواني زيبارو به من نزدیک میشود! تا او را دیدم شناختم! پدرم حاج محمد طاهري بود. چهره اش مانند آخرین تصاویر قبل از شهادت بود! گويي سالها همدیگر را دیده ایم و می شناسیم!
به کنارم آمد و مرا در آغوش گرفت. از حضور او و گرماي محبت پدرانه اش که سالها از آن محروم بودم لذت بردم. کمی با هم قدم زدیم و درد دل کردیم.
احساس کردم مقام او از بقیه بهشتياني که دیدم بسیار بالاتر است. درجاتي داشت که بقیه اینگونه نبودند.
این را از احترام ملائک میشد فهمید. پدر پیراهني به رنگ روشن بر تنش بود. ایشان بعد از کمی صحبت گفت: من باید بروم.
سؤالي در ذهنم ایجاد شد: کجا باید برود؟ کجا بهتر از اینجا؟!
پدر جواب داد: خداوند مأموريتهايي به ما در دنیا داده تا از بندگان خدا گره گشایی کنیم. من و جمعي از شهدا باید برویم اما به زودی برمی گردم.
پدر این را گفت و من تنها در باغ زيباي بهشتي مشغول گشت و گذار شدم.
در بهشت هوا مطبوع بود. باد و سرما و گرماي آزار دهنده وجود نداشت. هیچ محدودیت زماني و مکاني نبود. خستگي نبود. هر چه اراده ميکردي، مشاهده مي کرديم.
هیچ چیز مانع خواسته هاي ما نبود. اما دفعه بعد که پدرم را دیدم به من گفت: آماده هستی به دیدار پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) برویم؟
در ذهنم این بود که مگر پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) اینجا هستند؟ آیا اهل بیت (علیهم السلام) در همین بهشت برزخي هستند!؟ پدر گفت: بله، اجازه دادند شما هم با ما بيايي.
♨️ ادامه دارد ...
__________________
۱_جانهاي شما را بهایی نیست جز بهشت جاویدان پس مفروشیدش جز بدان.(نهج البلاغه حکمت ۴۵۶)
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 هر چه به سنین بالاتر میرسیدم ثواب کمتری میبردم!!!
✍ نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛ هرچه به سنین بالاتر می رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم میدیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شب ها هیئت رفته ام. چرا این ها در نامه عملم نیست؟
رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن. هر چه سن و سالت بیشتر می شد، #ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می رفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود، چرا
به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمی رفتی؟
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔴کسی که به مقام شهدا دست یافته بود!
✍ یکی از معلمین و مربیان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق العاده ای داشت که بچه ها را جذب مسجد و هیئت کند. او خالصانه فعالیت می کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
این مرد خدا، یكبار که با ماشین در حرکت بود، از چراغ قرمز عبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد. من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود!
توانستم با او صحبت کنم. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود. در واقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت.
اما سؤالی که در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود. ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
از همان روز بلوغ، تمام کارهای
من با جزئیات نوشته شده بود.
کوچک ترین کارها. حتى ذرهای
کـار خـوب و بد را دقیق نوشته
بودند و صرف نظر نکردهبودند.
تازه فهمیدم که «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره» یعنی چه. هر چی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن ها جدی نوشته بودند؛
در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره میشدیم،
مثلفیلم به نمایش در میآمد.
درست مثـل قسمت ویدئو در
موبایل هـای جدید، فـیلـم آن
مـاجـرا را مشاهده می کردیم.
آن هم فیلم سه بعدی با تمام
جـزئیات! یعنی در مواجـه بـا
دیگران حتی فکر افراد را هم
میدیدیم.
لذا نمیشد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد. غیر از کارها، حتی نیت های ما ثبت شده بود. آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
➥ @ansuiemarg_ir
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
در جـریـان مـرور اعمال خـود، چنان
دچار حسرت شدم که گفتنی نیست.
آنچنان فشار روحی را تحمل می کردم
که اگر در دنیا با چنـیـن مشکلی مواجـه
می شدم، قطعا جان میدادم.
آنجا فهمیدم چرا یکیاز اسماء
قـیـامـت، یـوم الحسره اسـت.
اما یکی از حسرت های من، وجود اسراف بسیار در زندگی ام بود. من فهمیدم که اسراف فقط ضایع کردن نعمت های الهی مانند خوردنی ها و آشامیدنی ها نیست، بدترین نوع اسراف، تلف کردن وقت و عمر بود.
روزهایی از جوانیام را دیدم که صبح تا شب به بطالت پای تلویزیون می گذراندم. چقدر از لحظات با ارزش عمر من اینگونه تلف شد و...
بعد از این تجربه تلاش می کنم از وقتم حداکثر استفاده را بنمایم و از لحاظ معرفتی خودم را رشد بدهم. تماشای تلویزیون و شبکه های اجتماعی را به حداقل رساندم...
📚 کتاب نسیمی از ملکوت
➥ @ansuiemarg_ir
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹از نشانه های ظهور سؤال کردم
من از نشانه های ظهور سؤال کردم.
از ایـنـکـه اسرائيل و آمریکا مشغول
دسیسه چینی در کشورهای اسلامی
هستند و برخی کشور های به ظاهر
اسلامی با آنان همکاری می کنند و...
🔸جوان پشت میز (مأمور الهی)
لبخندی زد و گفت: نگـران نـبـاش.
این ها کفی بـر روی آب هستنـد.
نیست و نـابـود می شونـد. شمـا
نباید سست شوید.
🔹نباید ایمان خود را از دست دهید. مگر به آیهی ۱۳۹ سوره آل عمران دقت
ای نکرده ای: «ولا تهنوا ولاتحزنوا و انتم الأعلون ان کنتم مؤمنین»
🔸در این آیه خداوند متعال میفرماید:
سست نشوید و غمگین نباشید،
شما اگر ایمان داشته باشید،
برترین (گروه انسان ها) هستید.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
➥ @ansuiemarg_ir
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم او به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم.
بعد به انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی گفتی!؟ لعن می کنی؟
گفتم: نه خیر. دستم رو ول کن. اما او همینطور داد میزد و با سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد. در همین حال یکدفعه به
من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین علیه السلام زد. من دیگر سکوت را جایز ندانستم. تا این حرف زشت از دهان او
خارج شد و بقیه زائران شنیدند، دیگر سکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. یکی از مأمورین ضربه ی محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماهها اذیتم می کرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و سریع فرار کردم.
اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیه السلام با آن مأمور درگیر شدید و کتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی (ع) در نامه عمل شما ثبت شده است.
🔹البته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد با مامورین دولت سعودی گردد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
➥ @ansuiemarg_ir
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
گفت پایت را بگذاری اینطرف
خط، برزخ شما شروع میشود!
بهشت را از دور می دیدم. به عشق بهشت، رفتم آن طرف خط و دویدم... اما نتوانستم جلو بروم! دیدم کنار یک پیرمرد بسیار ضعیف قرار گرفته ام.
به من گفتند: شما تنها
نمی توانی بروی. این
پیرمرد همراه شماست!
گفتم: این که نمی تواند راه برود. الان می میرد. لبخندی به من زد و گفت: این پیرمرد اعمال صالح توست. از تو جدا نخواهد شد... زدم توی سرم. پس کی بود می گفت دلت پاک باشه... نماز چیه... ثواب چیه....
📚 کتاب بازگشت
➥ @ansuiemarg_ir