eitaa logo
شهید موسوی نژاد
385 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود، و آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد. حضرت فاطمه علیهاالسلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى ‏گفت: بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم. التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه حل شیطان در آخرالزمان، درگیر کردن مومنین با همدیگه است... از زبان حجت الاسلام پناهیان
همیشه می‌گفت: در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد.و کار بی منطق انجام ندهد. و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود... 🕊🌹
خدایا خطاهای فرزند آدم را به خدایی خودت ببخش
شهید موسوی نژاد
خدایا خطاهای فرزند آدم را به خدایی خودت ببخش
پناه میبرم ازشَرِ... خودم... نفسم... زبانم... نگاهم... قلبم و شیطان رانده شده... ! خدایا! به خودم لحظه ای واگذارم نکن و منو برای خودت حفظ کن..!
برای زندگی نکن! تباه میشوی... غمگین ترین آدم ها کسایی هستن که برداشتِ دیگران براشون زیادی مهمه..! کار درست رو انجام بدیم ، حتی اگه مسخره بشیم یا از رو حسادت زخم زبون بزنن..! فقط یادت نره ؛ گاهی وقتا سکوت خوبه اما بعضی وقتام قضاوت و بی احترامیشون رو بی جواب گذاشت! چون اینجوری تو توهم حق بودن خودشون غرق میشن یعنی بهترین شکل مقابله گاهی میشه سکوت گاهی میشه حرف گاهی میشه گذشت گاهی وقتام بایدعملی حالیشون کنی کت تن کیه😊
✍ منم ؛ میهمان مجازی شما ... همسایه ات نیستم اما... خانه ی مجازی ات که هستم!😔 حق مهمان کمتر از همسایه که نیست! خودت دستم را گرفته ای و آورده ای اینجا☝️ پس کمکی کن من هم یکی شبیه تو شوم💔 به حق مادرت (س) رفیق‌ شهیدم ؛ @shahidmosavinejad
🔰یازدهمین بزرگداشت شهدای امنیت پایدار ماموریت شمالغرب لشکر عملیاتی ۱۷علی ابن ابی طالب(ع) 🔹سخنران:حجت الاسلام مهدی طائب 🔹با روایت گری سردار اهوازیان 🔹مداح: حاج ابوذر بیوکافی 🔸دوشنبه ۲۲ اسفند ماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۹ " گلزار شهدای علی ابن جعفر (ع)_ حسینیه امام خمینی(ره) " @shahidmosavinejad
47.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتی ایندفعه برگردی دامادیتو می‌بینم 💔😔 نماهنگ مادر شهید 🎙گروه سرود نجم الثاقب برای مادر ... مادری که بچه‌ش رفت و دیگه هم برنگشت یا اگر هم برگشت ... چندتا استخوان بیشتر نبود برای مادری که دامادی پسرشو ندید .. 👌
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ حج/۷۴ خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، بی تردید خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است. آرزوهایت را یادداشت کن. خدا آنها را فراموش نمیکند، اما تو از خاطرت میرود آنچه امروز داری خواسته ی دیروز تو بوده‌... 🍃
انسان شناسی ۲۲۶.mp3
12.18M
چطور میشه بعضیا بقدری محرم اهل بیت علیهم‌السلام میشن که با عباراتی مثل؛ ـ " منّا اهل البیت " (او از ماست) ـ " أنت ولیّنا حقّاً " (تو حقیقتاً از دوستان مایی) مورد خطاب از سوی اهل بیت علیهم‌السلام واقع میشن؟ ※ یعنی ما هم ممکنه به چنین مقامی برسیم؟
🌷در تلفنم، نام همسرم را با عنوان ذخیره کرده بودم.یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای. قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم، وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان "شریک جهادم و مسافر بهشت" ذخیره کرده بود گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. 🌷آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم،شام غریبان امام حسین علیه‌ السلام بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند،من هم وقتی شمع روشن می‌کردم،دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،من نیز به شهدا خدمت کنم ومنزلم را بیت الشهدا قرار دهم. ،شهید مدافع حرم که در حلب به فیض شهادت نائل شد.
ما به زمان بندیت، برنامه هات، اراده و خواسته‌ ات و راه و روشت اعتماد داریم
❞مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ کهف/۳۹ آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست. خدایا خودت از اون نگاها که حواسمون نیست، به زندگیمون بنداز... 🍃
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم. گفتم مادر! چه طور بی خبر؟ گفت: به دلم افتاد که باید بیام...
شهید موسوی نژاد
#شهید_زین_الدین چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداش
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند.. دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده" هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید امان نمی داد شروع می کرد به بوسیدن مخمصه ای بود برای خودش.. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: مهدی.. خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی.. تو خاک پای این بسیجی هایی.. 🕊🌹
انسان شناسی ۲۲۷.mp3
11.17M
ـ ترس‌های ما ـ اضطراب‌های ما ـ غمهای ما میزان قدرت خدای درون ما را مشخص می‌کند! خدای ما، همانقدری قدرت دارد که می‌تواند ما را: ـ در سختیها، یاری کند! ـ از فقر نجات دهد! ـ غهایمان را بزداید! ـ ترس‌هایمان را نابود کند و ..... خدای ما واقعی است یا توهمی؟
إِلٰهِى وَأَنَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ ! خدایا، و من بنده تو و فرزند بنده توأم، در برابرت ایستاده‌ام ... من همینم، همان که مخلوقِ توست، پرورش او با تو بود، رزق و روزی اش را تو داده ای و... بیین، کم و کسرم فراوان است بیا و بسازم ...🌸
شهید موسوی نژاد
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند.. دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده
خوابی که حاج‌ قاسم‌ پس از شهادت شهید زین‌الدین دید. 🌷هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. 🌷هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»