شهید ابوالفضل شیروانیان سال ۱۳۶۲ در یک خانواده مذهبی اصفهانی به دنیا آمد. پدرش سردار مجتبی شیروانیان از پاسداران و رزمندگان دفاع مقدس بود که بارها در میدانهای جنگ تحمیلی شرکت کرده بود. به همین خاطر ابوالفضل از همان دوران کودکی با فضای رزمندگی آشنایی پیدا کرد و آنطور که مادر شهید روایت میکند، او از سنین خردسالی آرزو داشت مثل پدرش رخت رزم بر تن کند. مادر شهید میگوید: «آن موقع چهار، پنج سالش بود. میگفت من از این لباسها میخوام که بابا میپوشه.» هر چه گفتیم اینا اندازه تو نیست. باید انشاءالله بزرگ شی تا بپوشی، قبول نکرد. بالاخره یکدست لباس استفاده شده حاجآقا را که کهنه شده بود، دادم به مادرم. ایشان هم یک لباس سپاهی، قد آن موقع ابوالفضل دوختند؛ با همان آرم و همان کمربند. تا مدتها بعد هر جا میخواستیم برویم آن لباسها را میپوشید.»
یکی از خصوصیات بارز شهید شیروانیان عشق و ارادت او به شهدای دفاع مقدس خصوصاً سردار شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود. همین ارادت قلبی و همینطور شغل پاسداری پدرش باعث شد او نیز کسوت پاسداری را انتخاب کند و گلزار شهدا و خصوصاً مزار حاج حسین پاتوق همیشگیاش باشد. عشق به شهدا دل و جان ابوالفضل را آنطور صیقل داده و آماده کرده بود که به محض شروع جبهه دفاع از حرم، تصمیم گرفت جزو اولین نفرات خودش را به این آوردگاه برساند. همسر شهید میگوید: «چند هفته قبل از رفتن به آخرین سفرش به سوریه در هوای سرد آبان ماه با هم به گلزار شهدای اصفهان رفتیم. پاتوق همیشگیمان قطعه شهید خرازی بود. ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقهای نشستیم. همانجا که نشسته بود گفت: «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.» نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم.»
ابوالفضل چند بار به جبهه دفاع از حرم اعزام شد. بار آخر وقتی که رفت تماس گرفت و گفت روز ۲۴ آذر برمیگردد. همان روز هم برگشت، اما در تابوتی که با سه رنگ خوشرنگ پرچم ایران پوشانده شده بود. فرزند سردار دفاع مقدس، صبح روز ۲۳ آذرماه ۱۳۹۲ از همه همرزمانش حلالیت طلبید و راهی عملیات شد. همرزمش میگوید: «بعد از نماز به سمت قرارگاه بعدی رفتیم. در مسیر ابوالفضل هدف اصابت گلوله تکتیراندازهای تروریست قرار گرفت و به حالت سجده به زمین افتاد. من درخواست آمبولانس کردم. تا آمدن آمبولانس ابوالفضل به سختی چشمانش را باز کرد، دستانش را روی سینهاش گذاشت و تعظیم کرد. چندین مرتبه این کار را تکرار کرد. نمیتوانست حرفی بزند و خونریزی داشت. بعد ابوالفضل را به بیمارستان رساندند و بعد از چهار ساعت که در کما بود، به شهادت رسید.»
حکایت آن تعظیم و کرنش را میدانستم. ابوالفضل قبل از رفتن به سوریه به من گفت: شهادت در سوریه حکم یک تیر و ۱۴ نشان را دارد. گفتم یعنی چه؟ گفت: هر کس در سوریه به شهادت برسد سرش بر بالین ۱۴ معصوم (ع) است. چون در حال حاضر آنها همراه مدافعان حرم حضرت زینب (س) هستند. اگر غیر از این بود، تاکنون تکفیریها حرم را با خاک یکسان کرده بودند.
گفتم خب، چه به من میرسد؟ تو میروی، شهید میشوی و ۱۴ معصوم را زیارت میکنی، من چه؟ گفت: اگر رضایت بدهی و حلالم کنی مطمئن باش شفاعت تو را هم خواهم کرد. این شد که من از ته دل راضی به رفتنش شدم. چون هم انشاءالله خدا کفیل من میشود و هم شفاعت ۱۴ معصوم مشمول من هم خواهد شد. این بود حکایت آن تعظیمها. ایشان به ۱۴ معصوم عرض ارادت میکرد. برای همین هم نام کتابی که برای ابوالفضل نوشته شده و زندگی تا شهادتش را روایت میکند «یک تیر و ۱۴ نشان» است. وقتی خبر شهادت ابوالفضل را شنیدم، یاد وصیتش افتادم که نوشت وقتی خبر شهادتم را آوردند، گریه نکنید. سفارش پدر و مادر و خواهران و فرزندمان را کرده و به صبر دعوتمان کرده بود. برای من هم نوشته بود که وقتی خبر شهادتم را شنیدی اشکی در چشمانت نباشد زیرا دلم نمیخواهد دشمن تصور کند که با شهادت من شما را از پا درآورده است. روز بعد شهادت آمدم خانه وصیتنامهاش را نگاه کردم. در وصیتنامهاش، من را به جای ناله و گریه به خواندن قرآن تشویق کرده بود. چون با یاد خداست که دلها آرامش میگیرد. سفارش به خواندن نماز کرد تا آرامش به قلبم بازگردد.
یک روز سر سفره ناهار نشسته بودیم، تلویزیون هم روشن بود و اخبار گوش میکردیم. ناگهان خبر اصابت گلوله خمپاره تروریستهای تکفیری به گنبد بارگاه حضرت زینب (س) اعلام شد. رفته بودم آشپزخانه نمک بیاورم، دیدم ابوالفضل قاشق را وسط بشقاب رها کرد و با غیظ و غضبی که تا به حال در او ندیده بودم رو به حرم بیبی گفت: مگر ابوالفضلت مرده است که مدافع نداشته باشی و تروریستها حرمت را نشانه بگیرند! شروع کرد به گریه کردن. بعد هم که خبر شکافتن قبر حجر بن عدی منتشر شد و ادعای تروریستها که گفته بودند اگر پایشان به حرم حضرت زینب (س) برسد همین کار را آنجا هم تکرار میکنند. دیگر ابوالفضل آرام و قرار نداشت، نمیتوانستیم آرامش کنیم. خیلی سریع همه کارهایش را انجام داد تا بتواند به سوریه اعزام شود. پدر ابوالفضل سردار بود، مسئولان اعزام گفتند باید خود ایشان نظر بدهد. پدرشان هم گفت: پسرم بالغ و عاقل است، خودش تصمیم گرفته، مسئولان باید مثل دیگر نیروهای سپاه در مورد ایشان تصمیم بگیرند.
🕊 اینگونه شهید شدم ...‼️
💐 روایت نحوه شهادت شهید ابولفضل شیروانیان از زبان خودش
💠 همسر محترم شهید ابوالفضل شیروانیان:
هنوز دوستهایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟»
🕊گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم.»
🌸گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟»
🕊گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.»
🌸پرسیدم، «چرا ایستادی؟»
🕊گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.»
💐شادی ارواح پرفتوح شهیدان #صلوات
شهید ابوالفضل شیروانیان
کرامت شهید...
هدیه با واسطه...
از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آنقدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شهید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن میخواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»
ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپاه دارند میآیند دیدار.»
هنگام ورود بستهای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا اینجا آمدید منزل شهید شیروانیان هم بروید.»
داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.
راوی: همسر شهید
نگاه شهدا✨
بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام #امام_زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه🕘. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها. همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست😞.» حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.. »🕊
همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم.😭
حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ماها دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم😔»
راوی: پدر شهید ابولفضل شیروانیان
1_4429244056-AudioConverter.mp3
1.44M
مداومت برخواندن زیات ال یاسین چه آثار وضعی بر زندگی ما خواهد داشت ؟
امروز بیست و پنجم فروردین 🌿 ســالــروز شهـادت #شهید_آقـا_ابـراهیم_عشـریـه🌹تقدیم محضــرشــون صلـوات.. 🌱
میگفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.صحبت از شهادت بود.یهو حاج عبدالله گفت: "من شهید شدم،با همین لباس نظامی ام خاکم کنید."بچهها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن.حالا تو شهید شو..! شهیدم بشی تهران میفرستنت باید کفن بشی.سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر..! تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم.محاصره شده بودن،امکان برگشتشون هم نبود.شهید شد وپیکرش هم موند دست تکفیری ها.سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت.بحث تبادل اجساد رو مطرح کردیم که تکفیری ها گفتن خاکش کردیم.چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست.حاج عبدالله به آرزوش رسید ...🫠💔
#شهیدعبداللهاسکندری🕊🌹
خدایا
من هیچ وقت تو زندگی به اندازه ی الان که خودم رو به تمامی به تو سپردم، احساس امنیت نکردم...
خدا چیزهایی رو در شما میبینه که خودتون نمیتونید ببینید...
برنامه خدا برای زندگیتون بزرگتر از برنامه خودتونه!
به خدا اعتماد كن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حریفت_منم
💥 ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَ كَانُوا يَعْتَدُونَ 💥
آلعمران/۱١٢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه عملیات دیشب سپاه برای اونایی که خواب بودن😁😂
#طوفان_الاحرار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حسن تهرانی مقدم : "هیچ نصر و پیروزی نیست الا از جانب خدای عزوجل"
شهید موسوی نژاد
🔰از تمامی گروه های مردمی دعوت میشود تا با پیوستن به راهپیمایی بزرگ خودرویی مردم قم به شکوه هر چه بیشتـر آن بیافزاییم .
💢وعده ما ساعت ۱۷ میدان سلام
همراه با شاخه های گل تشریف بیاورید💐
#مردم_میدان✌️|#انتقــام
#به_عشق_کودکان_غزه
*مهم مهم مهم مهم * بسییییییار. مهههههم
*مهمتر از مهم* 🤔 👇 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
در جلسه ای که در عربستان برگزار شد؛
وزیر خارجه آمریکا و رئیس سازمان سیا سخنرانی کردند!!
در آنجا بن سلمان به پمپئو گفت:
شما به ایران حمله کنید؛
ما تمام هزینه های شما را می پردازیم؛
آنجا پمپئو درجواب گفت:
شما و ما و اسرائیل شش سال است که نتوانستیم باتمام قوا از پس یمن برآییم؛
آنوقت می خواهید که به ایران حمله کنید؟
الان دیگر نه جنگ و نه تحریم ها نتوانست رژیم تهران را پای میز مذاکره بکشاند!!
تنها راه باقیمانده فضای مجازی و تبلیغات 24 ساعت و دیوانه کننده شبکه های ماهواره بر علیه ملت ایران است؛
باید با تبلیغات کاری کنیم که ایرانی از ایرانی بودن و بالاخص مسلمان بودن خودش شرمنده شود؛
تنها راه همین است!!!
به حمله نظامی فکر نکنید؛
که اگر گلوله ای بر علیه ایران شلیک شود؛
ایران اسرائیل، امارات، بحرین، قطر و کویت را با خاک یکسان خواهد کرد؛
و شما هم به یک ویرانه تبدیل خواهید شد؛
نفت بشکه ای هزار دلار می شود، اقتصاد دنیا به هم می ریزد،
و از ماهم کاری بر نخواهد آمد،،
دیدید که با ما در عین الاسد چه کردند؛
و ما نتوانستیم حتی یک گلوله به طرف ایران شلیک کنیم؛
در حالیکه یک پایگاه نظامی مارا زدند؛
و ما حق دادن جواب را از منظر شورای امنیت داشتیم؛
اما توان پاسخگویی را واقعا نداشتیم!!!
پس عاقلانه رفتار کنید احساسی برخورد نکنید!! تنها راه باقیمانده تبلیغات 24 ساعته شبکه های ماهواره ای، فضای مجازی و اینترنت است؛
تا جایی که میتوانید شایعات عجیب و غریب بسازید؛
و اذهان ایرانی ها را بمباران تبلیغاتی کنید؛
و کاری کنید که ایرانی نتواند سیاه و سفید را شناسایی کند؛
روحانیت، مذهب و این پیامبر و موعودی که به آن اعتقاد دارند را نشانه بگیرید!!
ایران را فقط توسط خود ایرانی ها باید به نابودی بکشید! حماقت عوام فوقالعاده است!
و آنوقت مطمئن باشید که جواب میگیریم.
((الکی نیست که مقام معظم رهبری فرمودند: اگر رهبر نبودم، مسئول فضای مجازی کشور میشدم))
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، با چند تا بسیجی دیگه
ز عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟!
به علی گفتم: کی بود این؟!
گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت...
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹