11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزگاری جوانانی از همین خاک برپاخواستند و جان دادند تا خاک ندهند
و امروز چه زود فرتموش کردیم رنگ خون انان را
گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://t.me/joinchat/GidENESGmuKn2mBRuXiDuQ
هدایت شده از گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🌹🌹 *یادتان هست* 🌹🌹
🖊 *به قلم : محمد باقر زاهدی* *اصل : مدرس دانشگاه*
اینروزها نه حال مردم خوب است ؟ نه حال کشور ؟
هر کجا که وارد می شوی ؟ سخن از خرابی اوضاع و نامیدی است ؟
این درحالیست که کشور نه دچار قحطی شده ؟ ونه جنگ ؟
پس چه اتفاقی افتاده که همه ما احساس می کنیم اوضاع مملکت قفل گردیده ؟ وچرخهای امورات مردم نمی چرخد ؟
🌹اگر نگاهی به ۷ الی ۸ سال گذشته بنماییم می بینیم با اینکه بنده نقد فراوانی به عملکردهای مدیریت اون موقع دارم اما گام نهادن وجرات دادن ومیدان دادن جوانان دانشمند ما غوغایی به پا کرده بود ؟
*یادتان هست ؟*
🌳 سالی یک میلیون مسکن ساخته می شد ؟ که از قبل ان دو میلیون نفر کارگر ومهندس کار می کرد ودر چرخه آن چرخ تمامی کارگاهها وصنایع می چرخید ؟ وبا وجود تورم موجود اما همه درآمد داشتند ؟
*یادتان هست*
صنایع عظیم هسته ای ما به چنان عظمتی رسیده بود که دنیا را متحیر ساخته بود واین صنعت می توانست تمام نیازهای سوختی راکتورهای ما را تامین نماید وهمچنین نیازهای پزشکی ما را ؟
ویک رودخانه ای عظیم از غرور وامید به آینده را در جوانان ایجاد کرده بود ؟
*یادتان هست ؟*
🌹جوانان ما موشک فضایی وماهواربر ساختند و به همراه آن میمون به فضا فرستادند وقرار بود ماهوارهایمان را با موشک ایرانی به فضا بفرستیم
🌹 یادتان هست مهندسان وجوانان نیروی دریایی ناوشکن عظیم جماران که تماما ایرانی بود را ساختند ، بدون کوچکترین محصول خارجی ؟ وقرار بود کشتیهای عظیم را با پیشرانه های هسته ای بسازند ؟
*یادتان هست ؟*
🌳 جوانان دانشگاهی ما جنگنده صاعقه وقاهر وموشک های پیشرفته پدافندی را ساختند ؟
*یادتان هست ؟*
🌳 هزاران کیلومتر جاده را ودهها
سد کوچک وبزرگ را ودهها نیروگاه حرارتی توسط مهندسان جوان خودمان ساخته شد
⚫ *امروز دیگر خبری از آن همه اخبار خوب وامیدوار کننده وغرور آفرین نیست !!*
*اخبار را که می شنوی ؟ همه از اختلاس ودزدی وفرار مفسدان خبر رسانی می کنند ؟ وکلام مردم هم شده همین موضوعات ؟؟*
🌐 ایرانی نشان داده با به حرکت ومیدان دادن به مهندسان جوان خود کارهای بزرگی می تواند انجام بدهد ؟ ومی تواند از غیر ممکن ! ممکن بسازد ؟
این راه وخواسته نیازمند مدیران بزرگ با اندیشه های بزرگ است ؟
🌳 مسولان ترسو با مشاوران متملق وچاپلوس ونا امید با اندیشه هایی کوچک مرد کارهای بزرگ نیستند وقادر نیستند موجهای بزرگ امید وکار در کشور بسازند ؟
مدیرانی که نهایت افق آنها نگاهداری صندلی قدرت است ؟ تنها می تواند تولید فساد ونارضایتی ونا امیدی نسلی بنماید نه کار وامید به آینده ؟
🌹 *یادمان باشد انتخاب بدون تفکر واندیشه ، سمی است که ذره ذره تن را آب می کند وآنگاه متوجه خواهیم شد که دیگر دیر شده باشد وتنها از میان رفته باشد*
🌹 والعاقبه للمتقین 🌹
...... روایتی تکان دهنده و زیبا ......
... شب اول قبر آیتالله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
... ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره)
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
سردار حاج علی هاشمی شهید هور
........ گمشده هور 1 .........
سردار حاج علی هاشمی
... طرح عملیات جدیدی آماده و شناسایی ها انجام شده بود. همه فرماندهان و مسئولان رده بالا را در نزدیکی روستای ساچت بیرون از سنگر و در سایه خاکریزی جمع کردم تا جلسه ای برای چگونگی انجام عملیات داشته باشیم. موقعیت برای حمله آماده بود، اما در دلم کمی تردید داشتم و احساس میکردم اگر چند روز عملیات به تأخیر بیفتد، بهتر خواهد بود. اما نمی توانستم دلیل قانع کننده ای برای این احساس پیدا کنم، تصمیم گرفتم اگر مخالفتی شد سکوت کنم. روی زمین نشستم، تسبیحم را در دست می چرخاندم و به صحبت های فرماندهان که در مورد نحوه اجرای عملیات سخن می گفتند، گوش میدادم. صحبت ها که تمام شد، گفتم: «بچه ها پیشنهاد میکنم عملیات چند روزی عقب بیفتد
حاضران تعجب کردند. همیشه طرفدار حمله و یورش بردن به دشمن بودم. یکی از فرماندهان واکنش نشان داد و مخالفت کرد.
گفتم: «عقب افتادن عملیات دلیل تاکتیکی ندارد، الحمدلله هم نیروهای ما و هم ارتش آماده اند اما فکر میکنم اگر عملیات چند روزی عقب بیفتد، نتایج بهتری خواهد داشت »
دیگر مخالفتی نبود و قرار شد عملیات چند روز به تأخیر بیفتد. دو سه روزی نگذشته بود که حادثه انفجار بمب در دفتر نخست وزیری به دست منافقان پیش آمد. وقتی این خبر در منطقه پیچید، غم و ماتم فضای جبهه را پر کرد. بچه ها مانند کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند، در سوگ نشستند. عراقی ها هم کم نیاوردند و به خاطر اینکه روحیه ی ما را بیش از پیش خراب کنند و برایمان فشار روانی ایجاد کنند، تير رسام شلیک میکردند. صدای کل زدن و هلهله و شادی شان منطقه را پر کرده بود و دل ما را خون می کرد، باید کاری می کردیم، دستور اجرای عملیات به تأخير افتاده را صادر کردم و نام عملیات را به یاد شهدا، "رجایی و باهنر" گذاشتیم. نیروها جان تازه ای گرفتند، می خواستند انتقام خون شهدا را بگیرند و این فرصت مناسبی بود.
🍂 🍂ادامه دادد
چهارتا ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه ها میکنه:صبح شنبه تقدیم به دوستان.
✨حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)
✨لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)
✨افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه)
✨ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی)
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
شهید . سردار حاج علی هاشمی شهید هور
گمشده هور 2
سردار حاج علی هاشمی
... تاریخ 10/ 6 / 60 برای شروع عملیات تعيين شد. شب عملیات یکی از نیروها را دیدم که حالش خوب نیست و دل و دماغ ندارد. از قبل میدانستم که مشکل ازدواج دارد. صدایش کردم تا داخل سنگر بیاید و حرف بزنیم. وقتی آمد، گفتم: «چرا زن نمیگیری، مشکلت چیست؟» و از این حرفها. با اینکه سن و سالم كمتر از او بود ولی از من حرف شنوی داشت. کمی درد و دل کرد. آرام که شد، بلند شد و رفت. در چند ساعت قبل از اینکه عملیات شروع شود، نیروها را جمع کردم و گفتم: «شما باید امشب دل امام را شاد کنید. امروز امام محزون است. امام و ملت عزادارند. منافقان و عراقی ها خوشحالند. امشب ماشه های تفنگتان را با خشم بفشارید و به دشمن امان ندهید». صدای تكبير مثل همیشه محکم و استوار بلند شد. بعد از آن هر کدام از بچه ها به سمتی رفتند تا خود را آماده کنند، بعضی ها نماز می خواندند و بعضی دعا می کردند. فضای معنوی خاصی حاکم بود. سيد طاهر و چند نفر دیگر بیرون سنگرها ایستاده بودند، میگفتند و می خندیدند. طاهر همیشه اهل شوخی بود و لبخند قشنگی روی چهره اش داشت، وقتی کنارش بودم غمی نداشتم. آن لحظات هم دست بردار نبود و سفره شوخی و خنده اش پهن بود.
عملیات خیلی خوب شروع شد. با اعتقادی که در نیروها بود و جریان بمب گذاری، بچه ها خوش درخشیدند و موفق عمل کردند. با اینکه عراق غافل گیر شده بود، اما شدت آتش هم بالا بود و بهترین دوستان و همرزمانم در این عملیات شهید شدند. در یک محور عراق سرسختی زیادی از خود نشان داد. یک تیربار عراقی به بچه ها تیرتراش می زد و خیلی ها را زمین گیر کرده بود. سيدطاهر که متوجه اوضاع شد، خود را از طریق کانال به محل تیربار نزدیک کرد و با آ پی جی، تیربارچی و قبضه او را هدف قرار داد. داشت از کانال بالا می آمد که او را به رگبار بستند. امیدوار بودم که شهید نشده باشد، با مجید سیلاوی و "حاج علی شریف زاده" از داخل کانال به جلو رفتیم. یکی از بچه ها جلویم دوید و گفت: «علی هاشمی، سیدطاهر شهيد شد». جا خوردم، ایستادم. سيدطاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود، با صورت گرد و غبار گرفته و غرق خون داخل کانال افتاده بود و پیراهن چینی دو جیب سربی رنگ تنش بود. توان راه رفتن نداشتم. تمام خاطرات با هم بودنمان در لحظه ای مقابل چشمانم مجسم شد، چه میشد کرد؟ غرق شده بودم در فکرهای خودم صدای حاج علی که خودش هم خیلی زود پر کشید، مرا به خود آورد.
- برویم، برویم جلو، خدا رحمتش کند، برویم.
راه افتادم، باید به عملیاتی که سیدطاهر به خاطر آن شهید شده بود می رسیدم. اما بغضی فروخورده در دلم لانه کرد.
دامه دارد.
گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk