🚨 لیدر اغتشاشات: در ایران آینده الله را نابود میکنیم!
⭕️ ستاره فخرآور خواهر امیرعباس فخرآور یکی از عناصر ضد انقلاب ساکن آمریکا که خودش نیز یکی از لیدرهای اغتشاشات اخیر می باشد با منتشر کردن توییتی اعلام کرد آرزوی آنان حذف صدای اذان در ایران و حذف "الله" از آسمان ایران است!
استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
پرواز مشکوک هواپیمای ترابری جمهوری آذربایجان به اردن
دلایل این پرواز ناگهانی همچنان نامعلوم است
استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
🔴در اردن چخبر است؟
آیا ملک عبدالله همان سفیانی است؟؟
اردن از هفته گذشته تاکنون شاهد اعتراضات و اعتصابات گسترده برای حل بحران اقتصادی این کشور است. یکی از مهمترین اعتصابهای چند روز اخیر، اعتصاب رانندگان و بخش حمل و نقل عمومی به دلیل افزایش قیمت سوخت بود.
در پی افزایش اعتراضات به سوخت در جنوب اردن، سازمان امنیت کل این کشور از کشته شدن یک افسر ارشد اردنی خبر داده بود. این افسر پلیس در جریان مدیریت تظاهرات در منطقه الحسینیه در استان جنوبی «معان» بر اثر اصابت گلوله جنگی به ناحیه سر کشته شد.
پس از کشته شدن یک افسر ارشد اردن در ناآرامیهای این کشور و دستور شاه برای برخورد قاطع با عاملان، 3 نیروی امنیتی اردنی دیگر هم کشته و 5 تن دیگر مجروح شدند.
سازمان امنیت کل اردن، امروز (دوشنبه)، اعلام کرد که سه تن از نیروهای این کشور در درگیری با یکی از افراد مظنون به کشتن افسر ارشد این کشور کشته و پنج نفر دیگر مجروح شدهاند.
بنابر گزارش خبرگزاری رسمی اردن (پترا)، این سازمان اعلام کرد که نیروهای این کشور در درگیری با فرد مظنون به کشتن یک افسر ارشد اردنی جان خود را از دست دادهاند.
اما ماجرا فراتر از آن چیزی است که رسانه های اردنی بازتاب می دهند، معترضین که در شهرهای اصلی این کشور حضور دارند خواهان سرنگونی پادشاهی اردن هستند.
نکته اساسی و مهم این است که وضعیت اردن بی دلیل درحال وخیم شدن نیست چرا که حاکم اُردن یعنی ملک عبدالله جزء یکی از خانوادههای صهیونیستی محسوب می شود.
شاه کنونی اردن از یک مادر انگلیسی یهودی الاصل به نام "آنتوانیت گاردنر" زاده شده و بنا بر آیین یهود، او هم یهودی است اما بر خلاف قانون اساسی اردن که شاه باید از پدر و مادر مسلمان زاده شده باشد، ملک عبدالله دوم که خود، یک یهودی است قدرت را در این کشور به دست دارد.
لذا مردم اردن قصد سرنگونی حاکم خائن فاسدشان را دارند.
گفتنی است که آمریکا،عربستان و اسرائیل باتمام قوا پشتیبان حاکم اُردن هستند.
برخی شخصیت های مذهبی و جریان های سیاسی ملک عبدالله دوم را همان سفیانی معرفی شده در روایات می دانند
ملک عبدالله تنها پادشاه عربی است که دو رگه است،پدر او ملک حسین، پادشاه سابق اردن بود و مادر عبدالله، شاهزاده مونا الحسین آنتونیت آوریل گاردینر (تونی آوریل گاردینر) در اصل، زادهٔ انگلیس بود.
گفتنی است خاندان هاشمی در اردن ادعا می کنند نسب آنان به پیامبر اسلام(ص) می رسد و از این رو عنوان "هاشمی" را برای خود انتخاب کرده اند.
در روایتهای متعددی از ائمه اطهار(ع) یکی از نشانههای حتمی ظهور امام مهدی (عج)، خروج سفیانی ذکر شده است. وی از تبار ابوسفیان میباشد و دارای صورتی سرخ، پوستی سفید و چشمانی زاغ میباشد. او از شهرهای روم (شاید مراد اروپای فعلی باشد) بپا میخیزد و بر گردن صلیب دارد.
همچنین در برخی از روایات اسلامی همچون نسخهٔ خطی ابن حماد، به وجود دو سفیانی اشاره شدهاست. سفیانی اول پس از استیلا بر سرزمین شام در جنگ عراق در برابر سپاه ایران شکست میخورد و در اثر جراحاتی که به او وارد میشود در راه بازگشت به شام کشته میشود و سفیانی دوم که همان سفیانی اصلی است را جانشین خود قرار میدهد.
استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۱)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هشتاد و یکم:سلول انفرادی(۱)
🍂از سال سوم، کتک و اذیت و آزارای عمومی تا حد زیادی کم شده بود ولی در عوضش به بهونههای مختلف هر چند وقت یه بار افرادی رو روانه انفرادی میکردن.
🔸️حداقل زمان سلول انفرادی سه روز بود و گاهی تا سه ماه ادامه داشت. چهار تا اتاق تنگ و کاملا تاریک با دیوارهای خیلی قطور و با ابعاد یه متر در یه متر و بیست سانت رو با دستهای خودمون ساختیم. تیم ساخت و ساز مرحوم مهندس خالدی، رحیم قمیشی و بقیه وقتی اتاقک ها رو می ساختن نمی دونستن که یه روزی میشه سلول انفرادی خودمون.!
📍رحیم میگه اگه می دونستیم قراره مهمانهای این دخمه های ظلمانی خودمون باشیم لااقل یه کم بزرگتر می ساختیم. وقتی آدمو مینداختن اون تو و درِ آهنی ضخیمش رو می بستن لااقل تا نیم ساعت چشم هیچ جا رو نمی دید. تا سرتو بلند می کردی محکم می خورد سقف سفت اونو آه از نهاد آدم در میومد.
نه میشد سر پا وایساد و نه دراز کشید. حالت ایستاده مون مثل رکوع بود و دراز کشیدنمون مثل تشهد یا حداکثر در حالتِ نشسته میشد پا ها رو دراز کرد که زانوها قفل نکن.
📌یه روز درِ آسایشگاه یک باز شد و شجاع نگهبان خوش اخلاقِ همراه افسرِ همیشه غضبناک و بداخلاق اردوگاه وارد شدن و شجاع اسم چهار نفر رو خوند. خیلی عصبانی و بداخلاق شده بود. قرعه به نام منو رحیم قمیشی، سید قاسم موسوی بچه بوشهر و نادر دشتی پور که توی اسارت بهش می گفتیم صادق افتاده بود. نادر فرمانده گردان بود و رحیم هم معاون گردان. البته فقط ما این چیزها رو می دونستیم
⚡اگه بعثیها می فهمیدن، شاید اونها رو زنده نمی ذاشتن و زنده موندنشون بعید بود. سید قاسم موسوی هم جرمش اذان گفتن بود. البته نوحه خون هم بود و نوحه های زیادی خصوصا بوشهری از بر بود و گاهی مخفیانه برامون می خوند و از صداش لذت می بردیم. نادر دشتی پورکه مدتی با انتخاب خود بچهها مسئول آسایشگاه بود و از افراد بسیار فعال و محبوب بین بچه ها محسوب میشد، به جرم فعالیت فرهنگی، رحیم قمیشی به جرم سخنرانی سیاسی و من به جرم سخنرانی مذهبی...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
عقاب کوهستان۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت شانزدهم
۰۰۰ آخه به من میگن ناصر جاپونی ، شیرینی و خوشمزه گی شوخی های ناصر هممون رو شاد می کرد ، یکی دو ساعت بعد رسیدیم به مقعر و عَقبه ی دوم که بیست کیلومتری با کوه شاخ شِمران و سد دربندی خوان فاصله داشت ، هوا تاریک شده بود از دور چادر ها و سنگرهای موقعیت شهید بروجردی دیده می شد ، اتوبوس چراغ خاموش حرکت می کرد ، از اتوبوس که پیاده شدیم نَم بارونی زده بود و یه نیم ساعتی از اَذان مغرب گذشته بود ، آقای قلعه قوند گفت بچه ها بهتر اینجا نماز رو بخونیم و شام رو بخوریم ُ و راه بیفتیم ، تا عَقبه اول و موقعیت شهید کاوه ده کیلومتر راهه ، از اونجام تا دامنه کوه شاخ شِمران ده کیلومتر ، به بالای کوه های اطراف نگاه کردم ، دیدم رو همه ی کوهها آتیش رُوشنه ، از یکی از بچه های مقعر پرسیدم ، این آتیش ها واسه چیه عراقیا زدن ، گفت : نه با اومدن تُوپ های فرانسوی ، بُرد توپخونه بعثی ها بیشتر شده ، منافقین نزدیک مقعر آتیش روشن می کنن تا دیده بان های عراقی بتونن تُو شب راحت تر گِرای ما رو بگیرن ، بچه های ما هم برای اینکه تیر اونا به سنگ بخوره ، کوه های اطراف رو آتیش می زنن تا دیده بان های عراقی رو به اشتباه بندازن ، نماز خوندیم ُ و شام خوردیم ُ و خواستیم راه بیفتیم ، یه گوله توپ فرانسوی اومد خورد سینه کِش کوه ، همه خیز برداشتیم صدای صوتش ده برابر صدای تامپلای ما بود ، خدا رحم کرد ، صدای تَرکش ها تو هوا پیچید ، مخصوصا " صدای ترکش های هل کوپتری که خیلی واضح بود چندتا شون از فاصله پنجاه شصت متری به ما و به اتوبوس رسیده بود ، متوجه شدم که واقعا" قدرت انفجاریش چند برابر خمپاره صدو بیست ماست ، خواستیم سوار بشیم ، یه دفعه شاگرد راننده داد زد : اوستا بیچاره شدیم ، راننده با اون هیکل درشت ُ و سبیل کُلفتش از پشت فرمون داد زد ، چی شده بچه ؟ عین قرقی پرید پائین ، یه ترکش هل کوپتری فرو رفته تُو لاستیک ، ولی به خاطر فاصله زیاد هنوز لاستیک رو پنجر نکرده بود و تُوش گِیر کرده بود ، راننده یه نگاه به حاجی انداخت و گفت ، موندگار شدیم ، حاجی پرسید ، چرا ؟ گفت ، اگه حرکت کنیم لاستیک گرم که بشه می ترکه و چون لاستیک جِلوه ممکنه چپ کنیم ، ناصر گفت خوب عوضش می کنیم ، یه هو راننده پرسید ؟ صدای تو چقدر آشناست ، تو همون کسی نیستی که وسط راه داد کشیدی ُ و گفتی نِگه دار ، یه هو جمشید پرید وسط و گفت نه حاجی ، اون موقع این خواب بود ، یه چش غوره به جمشید رفتم ، قضیه به خیر گذشت ، راننده گفت تُو تاریکی نمیشه لاستیک عوض کرد ، خطرناکه باید تا صبح صبر کنیم ، آقای قلعه قوند ، گفت نمیشه ما باید حتما" امشب قبضه سوار کنیم ، اونم نه یکی ، بلکه دو تا ، حاجی بچه ها زیر آتیشن ، توپخونه صد و سی بعثی ها بد جوری داره جُولون میده ، حاجی یه آهی کشید ُ و پیشونیش خاروند گفت : بزار ببینم میتونم شما رو با تویوتا بفرستم ، فرمانده مقعر گفت : نمیشه ، اون موقع اینا تبدیل میشن به یه هدف متحرک واسه تک تیراندازهای عراقی ، حاج آقا قلعه قوند پرسید ؟ راه سومی وجود نداره ، فرمانده گفت : چرا ولی ریسکش بالاست ، حاجی پرسید چیه ؟ فرمانده گفت ما می تونیم دو نفر از شما رو به همراه یه بَلَد با قاطر از بیراهه بفرستیم ، حاجی پرسید ، خیلی طول می کشه ، فرمانده گفت اتفاقا " چون راه فرعیه ُ و از میون کوه ُ و دره می گذره از نظر زمانی یک سومم زمان با ماشین وقت می بره ، حاجی گفت ، دسته برادر قلعه قوند شش نفره تازه دو نفر هم باید تُو موقعیت شهید کاوه بهشون مُلحق بشه تا هشت نفر بشن ، دو تا چهار نفر ، هر چهار نفر واسه یه قبضه ، برادر قلعه قوند یه کمی فکر کرد و گفت : کاچی بهتر از هیچی ، حاجی اجازه بده من و برادر عبدی ، با قاطر به همراه بَلد حرکت کنیم ، بقیه بچه ها صبح بیان ، حاجی دوباره یه کمی فکر کرد چونش خاروند ُ و گفت بزار یه بیسیم بزنم ، از برادر سلیمانی کسب تکلیف کنم ، اونجا اولین باری بود که اسم برادر سلیمانی رو می شنیدم ، حاجی بیسیمچی شو صدا کرد ، جاسم ، جاسم ؟ قاسم ، جاسم جان ما مجبوریم دوتا از جوجه کفترا رو بپرونیم ، بال و پرشون در اومده موقع پروازشونه ، اجازه میدید ، یه صدای مهربونی از اونور بیسیم جواب داد ، قاسم جان هر طور صلاح میدونی عمل کن ، حاجی خندید ، فهمیدم صدای خود ِ برادر سلیمانی ، فرمانده لشگره ، حاجی گفت : پس زود آماده بشید و راه بیفتید ، بعد پرسید برادر قلعه قوند سه تایی می تونید قبضه ها رو راه بندازید ، حاج آقا قلعه قوند گفت : اگه بلده مون که همراه ما می یاد آدم توانمندی باشه حتما" می تونیم ، حاجی از فرمانده مقعر پرسید چه کسی رو پیشنهاد می کنی ؟ فرمانده گفت : یه شکارچی دارم ، عراقیا اسمش رو گذاشتن عقاب کوهستان ، تا حالا پنجاه تا روباه منافق رو که گِرای ما رو به بعثی ها میدادن شکار کرده ، کار ، کار اونه ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
واتساپ
جوانتری