eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
379 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماهیگیری باهنر از آب گل‌آلود فضای انتخاباتی اخیر! ⏪محمدرضا باهنر: مملکت فقط مال ۲ میلیون نفر حزب‌الهی نیست! جناب آقای باهنر، برادر آیت‌الله شهید باهنر. احترام تان بعنوان خانواده شهید محفوظ اما... نمی‌دانم چه سودی می‌برید از کوبیدن حزب‌الهی‌ها؟! حزب‌الهی‌ها چه هیزم تری به شما و امثال شما فروخته‌اند؟ از تصریحات امام خمینی و مقام معظم رهبری در مورد امت حزب‌الله و جوانان مؤمن انقلابی خبر دارید و اینگونه دهن‌کجی می‌کنید؟ واقعا خجالت نمی‌کشید؟ هر حادثه و فتنه و مخاطره و بحرانی که در کشور ایجاد می‌شود، این حزب‌الهی‌ها هستند که برای خدمت بی‌منت و پادویی مخلصانه برای مردم، پیشگام و خط شکن هستند. کوبیدن نیروی فداکار و هسته وفادار نظام به نفع نظام است یا دشمنان نظام؟! امروز فقط دشمن و دنباله‌های داخلی دشمن هستند که آرزوی عزلت و خانه‌نشینی حزب‌الله عزیز را دارند و انشالله این آرزو را به گور خواهند برد‌. حزب‌الهی‌ها برای خدا کار می‌کنند؛ نه دنبال غنایم اند و نه از حزب و جریان و باندی، خرده برده‌ای دارند! بله! همین است که زبان‌شان در دفاع از نظام و رهبری و حقوق ملت، لکنت ندارد! همین است که نمی‌توان آنها را خرید یا آنها را کنار زد! بله! ماجرا این است! حزب‌الهی‌ها کجا خواسته‌اند کشور را در تسخیر درآورند؛ آرزوی اصحاب قدرت و ثروت را به نام حزب‌الهی‌ها فاکتور نکنید. حزب‌الهی‌ها برای خدمت به ملت، گمنام و بی‌صدا دنبال سنگر مجاهدت و کار می‌کردند و از جان‌فشانی هم استقبال می‌کنند. شما سعی کنید از این جمع مؤمن جدا نشوید.
🔴 پزشکیان: اسرائیل یک رژیم آپارتاید است/ چین و روسیه دوستان روزهای سخت ما بودند و همکاری با آنها در اولویت است/ آماده گفت‌وگو با اروپا هستیم ✍️ رئیس جمهور منتخب در روزنامه تهران تایمز: ◀️ اسرائیل همچنان یک رژیم آپارتاید است که «نسل‌کشی» را نیز به کارنامه تیره خود اضافه کرده است. ◀️ به عنوان اولین اقدام،‌ دولت من از کشورهای عرب همسایه درخواست همکاری خواهد کرد تا استقرار آتش‌بس و متوقف کردن کشتار مردم غزه را در اولویت قرار دهند. ◀️ چین و روسیه همواره در روزهای سخت دوست و پشتیبان ما بوده‌اند. ما این دوستی را بسیار ارزشمند می‌دانیم. ◀️ نقشهٔ ‌راه ۲۵ ساله ایران و چین یک گام مهم در جهت ایجاد یک «شراکت جامع راهبردی» سودمند برای هر دو کشور بود و تمایل داریم همکاری‌های گسترده‌تری در این مسیر با پکن برقرار سازیم. ◀️ روسیه یک هم‌پیمان راهبردی ارزشمند و همسایه ایران است و دولت من متعهد است که به گسترش و تقویت همکاری‌هایمان پایبند بماند. ◀️ دولت من همکاری‌های دوجانبه و چندجانبه با روسیه را - به ویژه در چارچوب‌هایی مانند بریکس، سازمان همکاری شانگهای و اتحادیه اقتصادی یوراسیا - در اولویت قرار خواهد داد. ◀️ همکاری بین ایران و کشورهای آمریکای لاتین از آنچه در حال حاضر برقرار است، به مراتب ظرفیت‌های بیشتری دارد و ما پیگیر تقویت پیوندهایمان خواهیم بود. ◀️ با وجود انحراف‌ها در توافقات با آمریکا و اروپا، من آماده برگزاری گفتگوهای سازنده با کشورهای اروپایی هستم تا با تلاش مشترک، روابطمان را بر پایه اصل برابری و احترام متقابل، به مسیر صحیح هدایت کنیم. _ 🔴
👈🏻پاسخی به مقاله رنانی و توهین به مردم جهانشهر اصفهان ✍🏻علی صالحی هنوز منتظر وقوع پیش‌بینی‌اش برای سرنگونی دولت دهم پس از هدفمندی یارانه‌ها یا نتیجه دعوتش از روحانی برای نجات اقتصاد و یا هشدار وقوع تورم ۳ رقمی در دولت شهید رئیسی هستیم که قلم به دست گرفته و علیه مردم سیاهه می‌نویسد ما در "شنیدن صدای شهر" درجستجوی قصه کودکی و نوجوانیمان، محله‌ها و خیابان‌های گذشته را در چشم انداز امروز شهر می‌جوییم، از بی اصالتی و از دست رفتن هویت زادگاهمان شکوه می‌کنیم اما اغلب به روی خود نمی‌آوریم که ما هم با مهاجرت یا ولنگاری، مکان قصه دیگرانی از ما قدیمی‌تر را اشغال کرده‌ایم یا شاید از اول اشتباهی بوده‌ایم و به ما نگفته‌اند. ویژه‌تر در نصف‌جهان ما که هویت تاریخی‌اش در برابر سلطان‌حسین‌ها و ظل‌السلطان‌های دیروز و امروز حفظ شده این تکیه بر اصالت و سنت نقطه قوت است و نه ضعف این سنت فرهنگ‌مبنا و پیش‌برنده شهر است که در کنار توجه به نیازهای زیرساختی به سازگاری با هویت اصفهان عزیز و حفظ کوچه‌باغ‌ها و احیای بازارها، گذرهای پر از خاطره پشت نقش جهان و بازآفرینی گلدسته‌ها، تکیه‌ها و کوشک‌ها همت می‌گمارد و قدم برای حفظ جهانشهر با اصالت اصفهان بر اساس الگوهای دیرینه‌اش برمی‌دارد؛ مسیری که امروز در اروپا هم دوباره مورد رجعت است. همانطور که اریک براون در بازاریابی شهری از قول ون دنبرگ می‌گوید که زمانه بازگشت به اصل و گذشته چندمرکزی شهرها و حفظ فرهنگ دیرینه مردمانش است، بدون خجالت و البته با افتخار. ولو اینکه عمرو عاص‌های گرفتار در تحجر و فاشیسم بخواهند با حیلت قلم، در نبرد سراسر باخته به اسم نقد سنت و قبیله‌گرایی ورق را برگردانند اما این خودِ خود مردم شهرند که به جای شعار، با عقلانیت هم اصالت شهر را حفظ کرده و هم با احیای گذشته تاریخی، ظرفیت به‌روزی تولید کرده‌اند. وفادار به شهر برای پیشرفتش از جان مایه می‌گذارند تا راه را بر گرگ تمامیت‌خواهی در لباس میش، مسدود کنند همه مردم این دیار در حالی محکوم به خشونت و ضدهنجار می‌شوند که مدعیان خود در ترجمه کتاب‌هایشان با اشاره به قدرت گروه‌های مردمی، بر نقش مهمی که سازمان‌های مدنی در پرورش سرمایه اجتماعی ایفا می‌کنند تاکید کرده‌‌اند. اما حالا ترمز بریده و همین سرمایه را به مسلخ منافع می‌برند. البته علی‌رغم عصبانیت پادشاهانی که حالا مردم لخت بودن‌شان را روایت کرده‌اند، اصفهان این روزها هم اصالتش را دارد و هم سازمان‌های مردمی‌اش را و هم مسیر پیشرفت را طی می‌کند برخی نشانه‌ها از این حال بهتر، رکورد تعداد رویدادهای شهری، اجرای هم‌زمان ۵ کنسرت روی یک صحنه، اجرای ۴۰ هزار نفری سالار در همزمانی نوروز و رمضان، حضور تئاتر برگزیده خندستان در فجر از رقابت ۲۰۰ گروه و حتی فراتر، نقاشی کودکان ده‌ها کشور برای پوپک اصفهان، رکورد تماشای ۷۰ هزار نفری "تاپای جان"، فعالیت ۳ هزار مرکز فرهنگی مردمی، برگزاری متوسط ۳ کنسرت در هفته، بودجه معادل نیمی از بودجه عمرانی وزارت میراث برای گردشگری در شهر و برپایی ۱۴۰۰ کارگاه مرمت در استان، تاسیس ۵ موزه جدید و باز شدن قفل ریسباف بعد از سال‌ها، یا جشنواره‌های تفریحی ۱۰۰ هزار نفری خانواده‌ها در همین ۲ یا ۳ سال اخیر است. این را بگذارید در کنار رشد مشارکت تا مرز ۵۰٪ در اصفهان که بین دو نامزد تقسیم شد تا ظرفیت شهر بر اساس احترام به مردم را بیشتر درک کنیم اما چه سود که برخی نیم دانگ پیونگ‌یانگ درون‌شان و طالبانیسم مسلک‌شان را به دیگران حواله داده و چشمان خود را بر واقعیت بسته‌اند تا مباد داغ‌شان از دیدن مردم در میدان تازه‌تر شود اما ریشه این تیغ کشیدن غضب‌آلود پسا و پیش انتخاباتی بر سرمایه مردمی نصف‌جهان چیست؟ باید این سرمایه عظیم را تحقیر و سرکوب کرد یا شرایط را برای نقش‌آفرینی این مردم موافق یا مخالفِ تفکر ما فراهم کنیم؟ انتخابِ برخی، روایت‌های ناقص و سیاه در سرکوب یک میلیون نفر و یا نادیده‌گرفتن ۷۰۰ هزار نفر است بدون شک برای برخی مبنای کار سیاسی در رسانه جذابیت است اما جذابیت در کجاست؟ در استثنائات! و مواردِ استثنائی فراگیر و مردم‌پسند، همیشه است‌. این باعث می‌شود برای جذب مردم بر بخش تلخ تمرکز کنند اما آیا استثنائات جامعه ما فقط پلشتی است؟ این که نخواهیم یا نتوانیم خوبی و پلشتی را در کنار هم ببینیم و مردم که اساس پیشرفت هستند را چون شبیه ما فکر نمی‌کنند و در برابر موج تحمیق و قطبی‌سازی با عقلانیت وآینده‌نگری انتخاب کرده‌اند را با توهین تحجرخواهی تحقیر کنیم نه تنها راه‌گشا نیست بلکه در بلند مدت منافع و موضع ملی نصف‌جهان راهدف می‌گیرد بپذیریم که انتقام ازمردم فقط فاصله شما با شعار "زنده باد مخالف من" را بیشتر می‌کند و گفتمان "دعوا نکنید" و "توسعه" را تهی از مایه عمل نشان می‌دهد این دیار جان و جهان ماست؛ اصفهان و مردم را قربانی قد کوتاه و بلندپروازی‌ نافرجام نکنید‌
✨مهدویت ✨ 🔥 حوادث فتنه شام و سوریه قبل از ظهور 1⃣ ✅ اختلاف و تنش دو به عنوان حاکم سوریه قبل از سفیانی و به عنوان معارضین داخلی حکومت 2⃣ دو پرچم و جریان اصهب و ابقع در که باعث اضطراب شدید حاصل از جنگ، با کشته‌های بسیار شده که این جنگ رحمتی برای مومنین و عذابی برای کافران است (به واسطه آشکار شدن نشانه‌های نزدیکی ظهور و افزایش درگیری و نزاع دشمنان خدا). 3⃣ ✅ حضور در تقابل نظامی ؛ مثل رایات الاصفر صاحبان 4⃣ ندای فتح از ✅‌ رنگ به صحنه فتنه شام و شنیده شدن صدای فتح و از دمشق (به علت حضور جریان اصهب در دمشق، ضمن اینکه اصهب در آینده‌ی فتنه شام، از سفیانی در دمشق شکست خواهد خورد) 5⃣ ✅ فرورفتن محور جابیه-حرستا احتمالا ناشی از که منجر به تخریب بخشهایی از میشود. 6⃣ ✅ خروج ساکنان نواحی هم‌‏مرز با ترک‌ها در شام، استقلال طلبی و از دولت مرکزی 7⃣ : ✅ هرج و مرج جهانی قبل از ظهور، فتنه و آشوب و قتل و درگیری در جهان، خصوصا در کشورهای غربی 8⃣ حمله به جزیرۀ الشام: ✅ ترک‌ها به شمال شرق سوریه (منطقه جزیره، و کنونی) جهت برخورد نظامی با مارقه‌الشام (تجزیه‌طلبان شام هم مرز با ترک‌ها) 9⃣ در فلسطین: ✅ ورود نظامیان غربی به فتنه شام در حمایت از و یهودیان ساکن شام (به نظر میرسد پیش از این مرحله و در بحبوحه‌ی هرج‌الروم، طی زد و خورد انجام شده، ایرانی‌ها پس از شیطنت اسرائیل و طی مرحله ، ضربه‌ای اساسی به یهودیان اشغالگر قدس زده‌اند.) 🔟 از وادی یابس ✅ خروج دشمن بزرگ امام عصر و منتظران ظهور از صحرای شام، منطقه‌ای در حومه ❌ همه حوادث فوق، قبل از رخ میدهد. پس از خروج سفیانی به عنوان اولین نشانه از با حمایت مثلث روم، یهود و خاندان حاکم بر حجاز (محور غربی، عبری و عربی) با ورود از منطقه وادی یابس در جنوب‌غربی سوریه (حوران واقع در درعا در مرز و سوریه) در ماه رجب سال ظهور؛ خروج یمانی از یمن در همان ، شنیده شدن در سحرگاه ۲۳ رمضان سال ظهور، در عصر همان روز؛ در ماه شوال آن سال، قیام نفس زکیه و شهادت ایشان در کنار کعبه و خانه خدا ۱۵ شب قبل از قیام علنی امام در ذی‌الحجه آن سال؛ قیام امام در عاشورای آن سال (۶ ماه بعد از خروج همزمان یمانی و سفیانی)، و در نهایت یعنی فرورفتن بخشی از لشگریان سفیانی در سرزمین بیداء بین مکه و مدینه، سپاهی که در تعقیب امام و یاران ایشان خواهند بود. 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ╚═════🚥═╝
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ خداحافظی کرد و رفت. مردم ریخته بودند توی حرم امام رضا (علیه السلام) و ضد رژم شعار می دادند تا ظهر خبرهای بدی رسید می گفتند: «مأمورهای وحشی شاه، قصابی راه انداختن! حتی توحرم هم تیر اندازی کردن خیلی ها شهید شدن و خیلی ها رو هم گرفتن» حالا، هم حرص و جوش او را می زدم و هم حرص و جوش کتاب و نوارها را. یکی دو روز گذشت و ازش خبری نشد بیشتر از این نمی شد معطل بمانم. دست به کار شدم. رساله ی حضرت امام را بردم خانه برادرش او یکی از موزائیکهای تو حیاط را در آورد و زیرش را خالی کرد رساله را گذاشت آنجا و روش را پوشاند و مثل اولش کرد. برگشتم خانه مانده بودم نوارها و کتاب ها را چکار کنم یاد یکی از همسایه ها افتادم پسرش پیش عبدالحسین شاگردی می کرد، با خودم گفتم:«توکل بر خدا می برمشون همون جا ان شا الله که قبول می کنه.» به خلاف انتظارم با روی باز استقبال کردند هر چه بود گرفتند و گفتند: « ما اینا رو قایم می کنیم، خاطرت جمع باشه.» هفت هشت روزی گذشت باز هم خبری نشد. تو این مدت تک و توکی از آن به اصطلاح شاه دوست ها ، حسابی اذیتمان می کردند وزجر می دادند،بعضی وقت ها می آمدند و باخاطر جمعی می گفتند:« اعدامش کردن جنازه اش رو هم دیگه نمی بینید مگه کسی می تونه با شاه در بیفته؟!» بالاخره روز دهم یکی آمد در خانه گفت:«اوستاعبدالحسین زنده است.» باور کردنش مشکل بود با شک و دو دلی پرسیدم:«کجاست؟» گفت:«تو زندان وکیل آباده .» ۱ اگه می خوای آزادبشه یا باید صد هزار تومان پول ببری یا یک سند خونه. چهره ام گرفته تر شد. نه آن قدر پول داشتیم و نه خانه سند داشت. پاورقی ۱_ زندانی در حومه شهر که معروف است به زندان بالا 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ مرد رفت من ماندم و هزار جور فکر وخیال خدا خدا می کردم راهی پیدا بشود با خودم می گفتم: «پیش کی برم که این قدر پول به من بده یا یک سند خونه؟» رو هر کی انگشت می گذاشتم آخرش فکرم می خورد به بن بست. تازه اگر کسی هم راضی می شد به اینکار، ،مشکل بود بیاید زندان، تله بودن،گیر افتادن و هزار فکر دیگر نمی گذاشت . تو این مخمصه یکدفعه در زدند چادرم را سر کشیدم روم را محکم گرفتم و رفتم دم در، مرد غریبه ای بود. خودش را کشاند کنار و دستپاچه گفت: «سلام» آهسته جوابش را دادم گفت:«ببخشین خانم ،من غیاثی هستم ،اوستاعبدالحسین تو خونه ی ما کار می کردن.» نفس راحتی کشیدم، ادامه داد: «می خواستم ببینم برای چی این چند روزه نیومدن سر کار؟» بغض گلوم را گرفت از زور ناراحتی می خواست گریه ام بگیرد جریان را دست و پا شکسته براش تعریف کردم گفت: «شما هیچ ناراحت نباشین، خونه ی من سند داره خودم امروز می رم به امید خدا آزادش می کنم.» خداحافظی کرد و زود رفت از خواشحالی زیاد کم مانده بود سکته کنم دعا می کردم هر چه زودتر، صحیح وسالم برگردد. نزدیک ظهر بود سر و صدایی تو کوچه بلند شد دختر کوچکم را بغل کردم و سریع رفتم بیرون، بقال سرکوچه یک جعبه شیرینی دستش گرفته بود با خنده و خوشحالی داشت بین این و آن تقسیم می کرد، رفتم جلوتر، لابلای جمعیت چشمم افتاد به عبدالحسین بر جا خشکم زد! چند لحظه مات و مبهوت مانده بودم. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
‍ 🌷 – قسمت 1⃣5⃣ ✅ فصل چهاردهم 💥 هر چه او بیشتر حرف می‌زد، گریه‌ام بیشتر می‌شد. بچه‌ها را آورد جلوی صورتم و گفت: « مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید. » بچه‌ها با دست‌های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: « کجا رفته بودی؟! » با گریه گفتم: « رفته بودم نان بخرم. » پرسید: « خریدی؟! » گفتم: « نه، نگران بچه‌ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم. » گفت: « خوب، حالا تو بمان پیش بچه‌ها، من می‌روم. » 💥 اشک‌هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: « نه، نمی‌خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می‌روم. » بچه‌ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: « تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده‌ی من. » گفتم: « آخر باید بروی ته صف. » گفت: « می‌روم، حقم است. دنده‌ام نرم. اگر می‌خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف. » بعد خندید. داشت پوتین‌هایش را می‌پوشید. گفتم: « پس اقّلاً بیا لباس‌هایت را عوض کن. بگذار کفش‌هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر. » خندید و گفت: « تا بیست بشمری، برگشته‌ام. » خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه‌ها را شستم. لباس‌هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می‌خندید. 💥 فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: « یعنی می‌خواهی به این زودی برگردی؟! » گفت: « به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه. » 💥 بعد همان‌طور که کیسه‌ها را می‌آورد و توی آشپزخانه می‌گذاشت، گفت: « دیروز که آمدم و دیدم رفته‌ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد. » کیسه‌ها را از دستش گرفتم و گفتم: « یعنی به من اطمینان نداری! » دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: « نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی‌ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی‌کردی، الان برای خودت خانه‌ی مامانت راحت و آسوده بودی، می‌خوردی و می‌خوابیدی. » خندیدم و گفتم: « چقدر بخورو بخواب. 💥 برنج‌ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: « خودم همه‌اش را پاک می‌کنم. تو به کارهایت برس. » گفتم: « بهترین کار این است که این‌جا بنشینم. » خندید و گفت: « نه... مثل این‌که راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین این‌جا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.. » 💥 توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: « می‌خواهم بروم سپاه. زود برمی‌گردم. » گفتم: « عصر برویم بیرون؟! » با تعجب پرسید: « کجا؟! » گفتم: « نزدیک عید است. می‌خواهم برای بچه‌ها لباس نو بخرم. » یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب‌هایش سفید شد. گفت: « چی! لباس عید؟! » من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: « حرف بدی زدم! » گفت: « یعنی من دست بچه‌هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن‌وقت جواب بچه‌های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه‌های شهدا خجالت نمی‌کشم؟! » گفتم: « حالا مگر بچه‌های شهدا ایستاده‌اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن‌ها که نمی‌فهمند ما کجا می‌رویم. » 💥 نشست وسط اتاق و گفت: « ای داد بی‌داد. ای داد بی‌داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل‌هایی جلوی چشم ما پرپر می‌شوند. خیلی‌هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن‌ها لباس نو می‌خرد؟ » نشستم روبه‌رویش و با لج گفتم: « اصلاً من غلط کردم. بچه‌های من لباس عید نمی‌خواهند. » گفت: « ناراحت شدی؟! » گفتم: « خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه‌هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه‌های شهدا نداریم. » 💥 عصبانی شد. گفت: « این حرف را نزن. همه‌ی ما هر کاری می‌کنیم، وظیفه‌مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون این‌که منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما همدرد خانواده‌ی شهداییم. » بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: « من که گفتم قبول. معذرت می‌خواهم. اشتباه کردم.»بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت. 🔰ادامه دارد...🔰 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
‍ 🌷 – قسمت 2⃣5⃣ ✅ فصل چهاردهم 💥 تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. نه حال و حوصله‌ی بچه‌ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم.کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می‌آمد و نه پایین می‌رفت. 💥 هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: « دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت. » از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می‌ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ‌ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. ‌همان موقع، دلم شکست و گفتم: « خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان. » 💥 توی دلم غوغایی بود. یک‌دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه‌ها که بلند شد، فهمیدم صمد برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می‌زد: « قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟! » دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه‌ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: « سلام به خانم خودم. چطوری قدم خانم؟! » به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. اما ته دلم قند آب می‌شد. گفت: « ببین چی برایتان خریده‌ام. خدا کند خوشت بیاید. » و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. 💥 رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه‌ها لباس خریده بود و داشت تنشان می‌کرد. یک‌دفعه دیدم بچه‌ها با لباس‌های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس‌ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: « یک استکان چای که به ما نمی‌دهی، اقلاً بیا ببین از لباس‌هایی که برایت خریده‌ام خوشت می‌آید؟! » 💥 دید به این راحتی به حرف نمی‌آیم. خندید و گفت: « جان صمد بخند. » خنده‌ام گرفت. گفت: « حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می‌شوم و می‌روم. چند نفری از بچه‌ها دارند امشب می روند منطقه. » دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس‌ها را پوشید 💥 سلیقه‌اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک‌دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می‌کردم که یک‌دفعه سر رسید و گفت: « بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده‌ای. چقدر به تو می‌آید. » خجالت کشیدم و گفتم: « ممنون. می‌روی بیرون. می‌خواهم لباسم را عوض کنم. » دستم را گرفت و گفت: « چی! می‌خواهم لباسم را عوض کنم! نمی‌شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می‌خندی، عید است. » گفتم: « آخر حیف است این لباس مهمانی است. » خندید و گفت: « من هم مهمانت هستم. یعنی نمی‌شود برای من این لباس را بپوشی؟! » تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: « بنشین. » 💥 بچه‌ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان‌طور که دستم را گرفته بود گفت: « به خاطر ظهر معذرت می‌خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می‌دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ‌کس را توی این دنیا اندازه‌ی تو دوست نداشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.  💥 روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می‌کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ و گرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن‌ها و کودکان ما می‌آورد. اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می‌دیدی، به من حق می‌دادی. 💥 قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ( توضیح: در همدان خیابانی به نام شهید کاشانی وجود دارد که در دو طرف خیابان آپارتمان‌هایی توسط بانک مسکن ساخته شده است. تعدادی از این آپارتمان‌ها در اختیار مردم جنگ‌زده‌ی شهرهای جنوبی قرار گرفته بود. هنوز هم تعداد زیادی از آن‌ها در این آپارتمان‌ها زندگی می‌کنند. ) ببین این مردم جنگ‌زده با چه سختی زندگی می‌کنند. مگر آن‌ها خانه و زندگی نداشته‌اند؟! آن‌ها هم دلشان می‌خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی‌شان و درست و حسابی زندگی کنند. » 💥 به خودم آمدم. گفتم: « تو راست می‌گویی. حق با توست. معذرت می‌خواهم. » نفس راحتی کشید و گفت: « الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. » 🔰ادامه دارد...🔰 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫
✨مهدویت ✨ 🔥 حوادث فتنه شام و سوریه قبل از ظهور 1⃣ ✅ اختلاف و تنش دو به عنوان حاکم سوریه قبل از سفیانی و به عنوان معارضین داخلی حکومت 2⃣ دو پرچم و جریان اصهب و ابقع در که باعث اضطراب شدید حاصل از جنگ، با کشته‌های بسیار شده که این جنگ رحمتی برای مومنین و عذابی برای کافران است (به واسطه آشکار شدن نشانه‌های نزدیکی ظهور و افزایش درگیری و نزاع دشمنان خدا). 3⃣ ✅ حضور در تقابل نظامی ؛ مثل رایات الاصفر صاحبان 4⃣ ندای فتح از ✅‌ رنگ به صحنه فتنه شام و شنیده شدن صدای فتح و از دمشق (به علت حضور جریان اصهب در دمشق، ضمن اینکه اصهب در آینده‌ی فتنه شام، از سفیانی در دمشق شکست خواهد خورد) 5⃣ ✅ فرورفتن محور جابیه-حرستا احتمالا ناشی از که منجر به تخریب بخشهایی از میشود. 6⃣ ✅ خروج ساکنان نواحی هم‌‏مرز با ترک‌ها در شام، استقلال طلبی و از دولت مرکزی 7⃣ : ✅ هرج و مرج جهانی قبل از ظهور، فتنه و آشوب و قتل و درگیری در جهان، خصوصا در کشورهای غربی 8⃣ حمله به جزیرۀ الشام: ✅ ترک‌ها به شمال شرق سوریه (منطقه جزیره، و کنونی) جهت برخورد نظامی با مارقه‌الشام (تجزیه‌طلبان شام هم مرز با ترک‌ها) 9⃣ در فلسطین: ✅ ورود نظامیان غربی به فتنه شام در حمایت از و یهودیان ساکن شام (به نظر میرسد پیش از این مرحله و در بحبوحه‌ی هرج‌الروم، طی زد و خورد انجام شده، ایرانی‌ها پس از شیطنت اسرائیل و طی مرحله ، ضربه‌ای اساسی به یهودیان اشغالگر قدس زده‌اند.) 🔟 از وادی یابس ✅ خروج دشمن بزرگ امام عصر و منتظران ظهور از صحرای شام، منطقه‌ای در حومه ❌ همه حوادث فوق، قبل از رخ میدهد. پس از خروج سفیانی به عنوان اولین نشانه از با حمایت مثلث روم، یهود و خاندان حاکم بر حجاز (محور غربی، عبری و عربی) با ورود از منطقه وادی یابس در جنوب‌غربی سوریه (حوران واقع در درعا در مرز و سوریه) در ماه رجب سال ظهور؛ خروج یمانی از یمن در همان ، شنیده شدن در سحرگاه ۲۳ رمضان سال ظهور، در عصر همان روز؛ در ماه شوال آن سال، قیام نفس زکیه و شهادت ایشان در کنار کعبه و خانه خدا ۱۵ شب قبل از قیام علنی امام در ذی‌الحجه آن سال؛ قیام امام در عاشورای آن سال (۶ ماه بعد از خروج همزمان یمانی و سفیانی)، و در نهایت یعنی فرورفتن بخشی از لشگریان سفیانی در سرزمین بیداء بین مکه و مدینه، سپاهی که در تعقیب امام و یاران ایشان خواهند بود. 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ╚═════🚥═╝
♨️ یزید دقیقا همان چیزی است که بعضیها امروز میخواهند یزید اهل عشق و حال است. عرق‌ ناب ایتالیایی میخورد و ادکلن‌های اروپایی میزند. لباس‌های جذاب می‌پوشد و خوشتیپ است. پارتنر چشم‌آبی خارجی دارد. مشاوران کروات‌بسته رومی دارد پِت و حیوان‌خانگی دارد انیمال‌_لاوِر است یزید اهل شعر و شاعری است و دل‌خسته. روشنفکر است و به مردم‌اش آزادی‌های فردی و جمعی می‌دهد دیسکو ها و کلاب‌ های بزرگ برای جوان‌ها ساخته به عقاید همه اقشار احترام میگذارد میخواهی عابد و عارفی سینه‌سوخته با پیشانی پینه‌بسته در مدینه و بصره باش یا جوانی آتئیست و اهل و کلوپ در دمشق. همه را در دایره اسلام خود نگه‌ می‌دارد برای بت‌پرست‌های شام، بت‌های بزرگ و طلایی از شرق‌ آسیا وارد میکند و برای مسلمان‌های دوآتیشه، مسجد‌ های متنوع و مختلف می‌سازد وفادار به آرمان عیسی به دین خود، موسی به دین خود. دین را قاطی سیاست‌ نمیکند از یهودی و مسیحی و مسلمان به یک اندازه در دربار خود استفاده می‌کند معتقد به دولت فراگیر و پلورالیسم دینی است برای سلبریتی‌ ها ارزش و احترام قائل است و هوای‌شان را دارد. به سفارش یک‌ سلبریتی، مهم‌ترین زندانی سیاسی خود را آزاد میکند. یزید تمام صفاتی که در جهان مدرن امروز به‌عنوان «ارزش» شناخته می‌شوند را دارد. هرازگاهی نگاهی به ارزش‌هایتان بیندازید. رسانه در بلندمدت صفاتی را که قبلا تف و لعن می‌کردید به‌عنوان ارزش و نقطه‌قوت به‌ خوردتان می‌دهد. یزید امروزت را بشناس به قول شهید مطهری یزید ۱۴۰۰سال پیش مرده . ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV