🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
روزی آقا محسن با آقایان رشید و صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه
تازه سر و سامانی به خود گرفته بود. مسئول بهداری قرارگاه، پوسترهای بهداشتی جالبی در اتاقها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیامهای بهداشتینوشته بود. مثل: قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید و...
آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد. بعد به علی گفت: این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همهاش عربی است!؟
علی هاشمی به شوخی پاسخ داد:《آقا محسن، ترجمه نميخواد، به خاطر
اینکه قرارگاه مال عربهاست. من عربم، حاج عباس هواشمی عربه، علی
ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم》
آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی ادامه داد:《آقا
محسن، عربها مظلوماند. دزفولیها لشکر ولی عصر(عج)دارند، لرها تیپ امام حسن(ع) دارند و... فقط عربها سرشان بیکاله مانده》
بعد با لبخند ادامه داد:《ما هم گفتیم عربها بیایند و قرارگاه نصرت تشکیل
بدهند. مگر چی ميشه!؟ این چند نفر فارس هم که داریم ناچاریم! چون برخی
کارها از دست عربها برنمیآد.》 یادم نميرود آن روز همه حسابی خندیدیم.
يك روز حاج علی رفته بود سراغ فیلمی که بچهها از آبراهها گرفته بودند.
هنوز فیلم تمام نشده بود که رمضانی و ناصری وارد شدند. حاجی فیلم را نگه
داشت و با لبخندی گفت:《وقتی شما را در فیلم ميبینم، باورم ميشود که
یک هنرپیشهی حرفهای هستید》 حاجی به سمت نقشه رفت و گفت:《وقت آن
رسیده که به داخل خاک عراق نفوذ کنیم. بهتر است منطقه را سه قسمت کنیم؛
محور اول جزیرههای مجنون شمالی و جنوبی هستند که در واقع محور اصلی
به حساب میآیند. محور بعدی ابتدای سیلبندهای قسمت غربی هور است که
شناسایی خشکی تا اتوبان را شامل ميشود. محور سوم شامل رودخانهی دجلهو فرات و شهرهای العزیر، القرنه تا نواحی بصره را شامل ميشود》 صحبتهای مختلفی شد. تا اینکه حاج علی گفت:《وقتی کار سه گروه تفکیک شود، لزومی ندارد که نگران باشیم. هر گروه کار خودش را انجام ميدهد》
از آن روز ما کار شناسایی را بیرون مرز شروع کردیم. یکی از لازمههای آن،
شناسایی روستاها بود که در میان نیزارهای هور بودند. برای این کار عراقیهایی که به ایران پناهنده شده بودند یا سربازهایی که از ظلم بعثیها فرار کردند و باتدبیر حاج علی جذب شده بودند بسیار کمک حال بودند. آنها افراد مطمئنی را در عراق به ما معرفی ميکردند که با شنیدن نام ایران و ایرانی اشک در
چشمانشان جمع ميشد و به ایرانی بودن ما غبطه ميخوردند. برادر سالمی سراغ چاههای نفت عراق رفت تا با استفاده از تجربهی سالهاییکه در شرکت نفت کار ميکرد، وضعیت چاههای نفت جزیره را بررسی و شناسایی کند. البته عکسبرداری از آن چاهها کار بسیار سختی بود.
این چاههای نفت اهمیت زیادی در اقتصاد دولت عراق داشت. در صورت
کشاندن عملیات به این منطقه، این چاهها از رده خارج ميشد.
مرکز اصلی چاهها جزایر مجنون بود. در این شناسایی او موفق شد تا
رودخانهی دجله برود. البته همیشه شناساییهایی که از محورهای مختلف روی رودخانههای دجله یا فرات صورت ميگرفت برای بچهها حال و هوای خاصی به همراه داشت. مگر ميشد دجله و فرات را دید و یاد ارباب بیکفن نیفتاد؟
در قسمت جنوبی هور، منطقهی طلائیه قرار داشت. طلائیه یکی از مهمترین
محورهایی بود که باید شناساییمیشد.
این محور باید از دو جناح آبی و خشکی شناسایی میشد. اما با وجود موانع
زیاد، امکان نفوذ را با مشکل روبهرو ميکرد، و از طرف دیگر سپاه سوم عراق
در این محور از آمادگی بیشتری برخوردار بود. این آمادگی نسبی عراق درمواردی علی هاشمی را مشکوک میکرد. ميترسید که عراق متوجه تحرکات ما شده باشد!
کمکم طلائیه حکم کابوس را پیدا کرد. افرادی که برای شناسایی آنجا
میرفتند، دقت بیشتری در کارشان به خرج میدادند. راه اصلی رسیدن به
خشکی غرب هور، از طریق جادهای بود که داخل طلائیه وجود داشت. این
جاده به جزیرهی جنوبی راه داشت. در صورت تسلط رزمندگان به این جاده،
ارتباط زمینی بسیار مهمی در عمق مواضع دشمن پیدا میکردند. شناسایی این جاده از جمله اهداف قرارگاه نصرت به حساب میآمد.
علی هاشمی گروههای عملکننده در محور طلائیه را شخصاً زیر نظر گرفت.
کارشان را به دقت دنبال میکرد. قرارگاه نصرت برای شناسایی این محور در
بدترین شرایط وارد عمل شد. آن زمان لشکر نُهم زرهی عراق که از جمله
لشکرهای قدرتمند به حساب میآمد، حفاظت طلائیه را به عهده داشت.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی
گفت: به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام
میدهیم. شما برای ما دعا کنید.
مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند
ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین
مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود.
از آن به بعد، دل همهی ما خوش بود به کلام آقا محسن رضايی. ایشان یک
بار آمدند و گفتند: من گزارش کار شما را به امام دادم. حضرت امام فرمودند:
《سالم مرا به بچههای نصرت برسانید.》 همین برای ما خیلی ارزش داشت.
نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسايیميرفتند تا در گذرگاهها و آبراهها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن ميکردند و در قالب ماهیگیر وارد آب ميشدند. همه مراقب بودند که حتی
قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد.
شناساییها گاهی چند روز طول ميکشید. سخت بود اما بچهها تحمل ميکردند. ميخواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام دهند.
کار سخت بود و خیلی مسائل در هور تجربی به دست میآمد.
بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوهی
شناساییها فیلم بگیریم. بعد فیلمها را در جلساتی که با برادر محسن داشت
ميبرد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح ميداد.
نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال ۱۳۶۲ و
عمدهی کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب
بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسلامی انجام ميدادند. بومیهای ایرانی و عراقی به دلیل سالها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراههای اصلی و فرعی را ميشناختند. همین شناخت، خیلی ما را یاری ميداد و کارمان را آسان ميکرد.برای کار در جنوب عراق نميشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد؛
زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نميخورد و در اولین قدم لو ميرفتند. ما برای کارهای اطلاعات و شناسایی بايد از بومیهای عرب دو
طرف هور استفاده ميکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار ميکردیم، دو
دسته بودند: یک دسته انگیزهی دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نميکردند.
بومیهای عراقی هم همینطور بودند. عدهای از آنها، قبل از جنگ و برخی
بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری ميکردند.
گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار
بودند و انگیزهی معنوی و انقلابیشان کمرنگتر بود. ما با این عده معامله
ميکردیم. به آنها پول یا جنس ميدادیم و آنها نیز برایمان کار ميکردند.
هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود.
رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری میکردند،
مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان
ميشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود.
گاه ميشد گروههای عراقی را مدتها آموزش ميدادیم؛ اما هنگامی که
آنان را پای کار ميبردیم، تسبیحی در میآوردند! استخاره ميکردند و بعد
ميگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نميرویم. سه روز دیگر ميرویم. هر
چه ميگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نميخوردند!
برای مسائل امنیتی، سعی ميکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما
معرفی میشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان ازوفاداریشان، آنها را به کار میگرفتیم. برای همه پروندهی پرسنلی تشکیل
میشد؛ عکس آنها حتماً در پرونده بایگانی ميشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پروندهها هم کاملاً محرمانه بود و امکاندسترسی
به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود.
این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش ميگرفتند.
این بومیها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی ميرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم میکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم،از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود.
٭٭٭
یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد
ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب ميدانستند
و در عراق آشنا داشتند، ميتوانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آنها پناهندگی بدهیم. در ابتدا ميترسیدند و
نمیتوانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرماندهان بعثی برایشان گفته بودند بسیارمتفاوت بود. میخواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواستههای ما را عملی کنند، آیا خود وخانوادههایشان در امان هستند یا نه؟
حاجی با آنها خیلی صحبت کرد و ضمانتهایی هم داد. بعد از آن موج
عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانوادههایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشرفت اهدافمان کمک کردند.حاجی برای آنها در استان خوزستان اردوگاهی ایجاد کرد تا زندگی کنند و در هور هم صیادی
ميکردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع
قصد حاجی این بود که هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی
راحتتر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و
پناهنده شدن آنان به ایران روبهرو شد، بقیهی هورنشینهای منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب میشد.
در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود.
بچهها در ظاهر مخالفتی نميکردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی
بودند. حاج علی در جلسات مشترک حس اعتماد را در درون نیروها ایجاد کرد.
بعد از مدتی خلقیات و عادات عراقیها هم تغییر کرد. همین همراهی با
نیروهای ایرانی سبب شد آنها حتی سبیل را که نماد حزب بعث بود نگذارند.
اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت(ع) ارادت پیدا کردند. بچهها وقتی این
تغییرات را در نیروهای عراقی میدیدند به ذکاوت و کاردانی حاجی آفرین
میگفتند. فراموش نميکنم حاجی حتی در مسائل خانوادگی هم به آنها کمک
ميکرد، بعد همین نیروها با شجاعت و ایثار در شناساییها شرکت ميکردند و
حماسه خلق ميکردند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💢◇◆_•°_💎_•°_◆◇💢
✴️نصفه شب با صدای گریه هاش از خواب بیدار شدم
بهش گفتم :
آخه پسره مومن مگه تو چه گناهی کردی که اینطوری ناله میزنی
گفت :
مگه باید مــَعصیتی باشه !؟ مگه امام سجاد (علیه السلام) گناهی
داشتن ؟ همین که به راحتی از نعمتای خدا استفاده میکنیم و شکرش ُ
به جا نمیاریم ، خودش مـَعـصیته ...😭
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده