💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
مادر یعنی: ناز هستی در وجود
مادر یعنی:یک فرشته در سجود
مادر یعنی: یک بغل آسودگی
مادر یعنی: پاکی از آلودگی
مادر یعنی:عشق و هستی؛ زندگی
مادر یعنی:یک جهان پایندگی
روز زن و مادر مبارک ❤️
◍⃟
مادر یعنی: ناز هستی در وجود
مادر یعنی:یک فرشته در سجود
مادر یعنی: یک بغل آسودگی
مادر یعنی: پاکی از آلودگی
مادر یعنی:عشق و هستی؛ زندگی
مادر یعنی:یک جهان پایندگی
روز زن و مادر مبارک ❤️
◍⃟
🌺 آفرینش شگفت حضرت زهرا (س)
🌺 ﺩﺭ ﺷﺐ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﻴﺒﻰ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻠﻘﺖ ﻭ ﺑﻮﻯ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺁﻥ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺗﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﻞ ﻛﻨﺪ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺳﻴﺐ ﺭﺍ ﺷﻜﺎﻓﺖ، ﻧﻮﺭﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ. ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺭ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﱠﻪ، ﻛﻪ ﺗﻴﻦ ﻧﻮﺭ ﻣﻨﺼﻮﺭﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺩﺧﺘﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺻﻠﺐ ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
📚 ﺑﺤﺎﺭ ﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 42، ﺹ 18، ﺑﻴﺖ ﺍﻟﺎﺣﺰﺍﻥ ﻣﺤﺪﺙ ﻗﻤﻰ: ﺹ 7، ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻌﻠﻮﻡ: ﺝ ﻓﺎﻃﻤﺔ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ، ﺝ 1، ﺹ 36 - 37
🌺 ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻰ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺭﻃﺐ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻫﻢ ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻟﺎﻧﺒﻴﺎﺀ ﺻﻠّﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻣﻴﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ.
📚 ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺍﻟﻌﻠﻮﻡ ﺝ ﻓﺎﻃﻤﺔ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: ﺝ 1، ﺹ 37
🌺 ﺩﺭ 10 ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﻄﺢ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻛﻨﺎﺭﻩ ﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 40 ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺣﻤﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﻓﺮﻣﻮﺩ.
📚 ﻗﻠﺎﺋﺪ ﺍﻟﻨﺤﻮﺭ: ﺝ ﺷﻌﺒﺎﻥ، ﺹ 398
🌺 ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻭﺍﻓﺮﻯ ﺑﻪ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﭘﺮ ﻣﺸﻘﺖ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ الله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻣﺪﺗﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﻤﻰﺁﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﺎﻃﻤﺔ ﺑﻨﺖ ﺍﺳﺪ ﺳﻠﺎﻡ الله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﻣﻰﺭﻭﻡ. ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﻛﻦ.
🌺 ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﺎﻃﻤﺔ ﺑﻨﺖ ﺍﺳﺪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﻣﻰ ﺁﻣﺪ. ﻫﺮ ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﻓﻄﺎﺭ، ﺧﺮﻣﺎ ﻭ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﻏﺬﺍﻯ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. ﺑﺎ ﺁﺏ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻭ ﺣﻮﻟﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﻴﺰ ﻣﻰﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺣﺴﺐ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍلله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻣﻰﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻧﻴﺎﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺷﺮﻳﻚ ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺷﺐ ﭼﻬﻠﻢ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺭﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ الله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺑﺮﻭ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻛﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺻﻠﺐ ﺗﻮ ﺫﺭﻳّﻪ ﭘﺎﻙ ﻭ ﻃﻴّﺒﻪﺍﻯ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ. ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ.
🌹 ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺪﻳﺠﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺟﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻩ، ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍلله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ.
📚 ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 16، ﺹ 78 - 80
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۰۵)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجم:جریان خزنده فتنه و نفاق(۱)
♦️میدیدیم در اوقات هواخوری هر روز امیر و پرویز قدم میزنن و با هم برای جذب بیشتر نیرو همفکری و مشورت میکردن. این دو نفر نقش مخربی در#فریب تعدادی از بچههای خسته و بی پناهی داشتن که نه تنها دلبستگی به منافقین نداشتن، بلکه حتی نفرت هم داشتن، ولی با وعده و وعیدهای توخالی و دلایلی که بعداً عرض خواهم کرد پناهنده شدن و داغشون بر دلِ خونوادههای چشم انتظارشون تا ابد موند. گر چه پرویز بعد از چند سال پشیمون شد و برگشت و مشمول رأفت و رحمت نظام اسلامی قرار گرفت، اما جرم و گناه اونها در تشویق و فریب تعدادی از بچه های بند یک، گناهی نابخشودنیه که شاید جبرانش ممکن نباشه.
📌ورقهای تاریخ به طرز عجیبی تکرار میشه و برگه هاش خیلی شبیه به هم ورق میخورن. جریان نفاق در اسارت برای نشون دادن اتحاد و همبستگی و اعلام موجودیت به دستاشون کِش میبستن. امروز همون جریان با رنگ و لعابی دیگه، روبان سبز و بنفش رو نماد هویت و موجودیتشون قرار دادن.
🔹️روبان سبز و بنفشی که با طراحی و خط دهی دشمنان نظام اسلامی در این سالها بعضی از افراد نادان و فریب خورده به دست بستن؛ یا شال و روسریهای که به سر میکنن، منو یاد کِش بستن هواداران منافقین تو اسارت میندازه. واقعا افکار شیطانی چقدر شبیه همند! و ترفندهایی که برای گمراه کردن مردم از راه حق و حقیقت بکار بسته میشن چقدر مسخره و مضحکه! هر دو از هویت واقعی و افتخارات دینی و ملیشون تهی و استحاله شدن.
💥وقتی مغز از فکر و اندیشه خالی بشه، پیوند انسانها با هم میشه یه تکه کِش در اسارت و یا یه روبان رنگی! عمل و رفتارشون هم کپی یکدیگهس. تو اسارت آدم فروشی میکردن و هموطناشون رو می بردن زیر شکنجه!...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
تَرَحم۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و ششم
۰۰۰ چشمم افتاد به چشم های معصوم محمد ، یکیش رو از شدت سوزش نیمه باز نگه داشته بود ، مشخص بود مُچش خیلی درد گرفته ، یه لحظه صدای مادرم رو شنیدم ، حسن ؟ داری چیکار میکنی ، از درد کشیدن بهترین دوستت داری لذت می بری ، صدا تُو گوشم پیچید (حسن ،حسن حسن؟) به خودم اومدم ، یه آخ بلند گفتم ُ و دستم رو شَل کردم َُ و آروم دست خودم رو خوابندم ، بعد شروع کردم مثل کسی که به شددت دستش درد گرفته ، دستم رو مالوندن ، بچه هورا کشیدن ُ و بلند بلند (محمد ، محمد) می گفتن ، اقای قلعه قوند یه نگاه همراه با رضایت به من انداخت ُ و خندید ، بعد به محمد تبریک گفت ، محمد که حالا دستاش آزاد شده بود شروع کرد به مالدون چشمش ، علی داد زد نمال بدتر میشه ، بزار آب بیارم ، با آب بشور ، علی شاهرخی مثل یه مادر مهربون بود ، پلک یه چشمش یه کمی افتادگی داشت و همین باعث خجالتش میشد ، من خیلی خوب درکش می کردم ، چون دقیقا" این مشگل رو به نحو دیگه ایی داشتم ، و همیشه از بازی کردن فوتبال یا تحرک بدنی زیاد فرار می کردم یا اُگه می خواستم بازی کنم دروازه بان وایمیسادم ، محمد چشمش رو شُست ، مُچ دستش ضرب دیده بود ، علی با باند کِشی داخل کیف (ش م ر) کیف شیمیایی همراه ، که هممون داشتیم و داخلش یه ماسک به همراه یه امپول ضد حمله شیمیای و یه باند معمولی ُ و یه باند کشی بود چند تا چسب زخم بود ، مُچ محمد رو بست ، داشتم به علی نگاه می کردم ، که چشمم افتاد به محمد ، دیدم با دقت ُ و تعجب منو نگاه می کنه ، وقتی همه از سنگر رفتن بیرون ، رو کرد به من ُ و گفت : چرا این کارو کردی ، چرا به من باختی ، دلت به حالم سوخت ، تَرحم کردی ، فکر کردی من بچه ام ، من قبول ندارم ، این جایزه حق من نیست من این جایزه رو نمی خام ، یا الله ، یا الله برو به همه بگو ، وگرنه خودم میگم ، یه کمی صبر کرد و وقتی دید من سکوت کردم ، به حالت قهر گفت: نمیری ؟ پس خودم می رم ، دستش رو گرفتم ُ و گفتم صبر کن کجا ، عجله نکن ، به زور نشوندمش و همینطور که داشتم میخ هایی رو ناصر رو زمین پخش کرده بود رو جمع می کردم ، گفتم : آخه ، آخه ، مادرم گفت ، سریع خواست بلند شِه ، دوباره دستش رو گرفتم ، دوباره نشوندمش ُ و گفتم : وقتی تُو اون حالت از درد مُچت آخ گفتی ُ و چشمتم سوخت و همراه درد سعی کردی با کتفت چشمت رو بمالی و نتونستی اشک از گوشه چشمت سرازیر شد ، یه لحظه صحنه کربلا یادم افتاد ، لحظه ایی که دست های حضرت ابوالفضل(ع) قطع شده بود ُ و تیر به چشمش زدن ، چون دست نداشت سعی کرد با دستاش تیر رو از چشمش در بیاره ، و یا کتفش خون چشمش رو پاک کنه ُ و بعد گریه ام گرفت ، محمد هم شروع کرد به گریه کردن ، همدیگه رو بغل کرده بودیم ُ و زار زار گریه می کردیم بد جوری دلمون سوخته بود ، همراه با گریه شروع کردم این شعر رو زمزمه کردن(داداش ؟ بیا که برویم از این ولایت ، من ُ و تو ، تو دست منو بگیر ُ و من دامن تُو) صدای گریه و اشک محمد بیشتر شد ، یه هو میثم اومد تُو سنگر ، با تعجب ما رو که دید گفت ، چی شده ، چرا گریه می کنین ؟ بعدش ناصر ُ و جمشید وارد شدن ، من ُ و محمد همینطور که گریه می کردیم شروع کردیم به خوندن ( بیا که برویم از این ولایت من و تو ، تو دست منو بگیر ُ و من دامن تو ) یه ناصر نه ورداشت ُ و نه گذاشت ُ و گفت : اینکه شعر خواننده زمون شاهه ، یه هو جمشید یه لَقد بهش زد ُ و اشاره کرد حرف نزن ، ناصر گفت : هان ؟ چی ؟ چی میگی ؟ باشه ، یه هو صدای بیسیم بلند شد : (حسن ، حسن ؟ رضا) میثم سریع بیسیم رو بداشت ُ و گفت : رضا جان بگوشم ، دیده بان گفت : حسن جان سریع یه نُقل آماده کنین ، مهمون داریم ، آقا قلعه قوند داد زد : حسن نوبت تو ُ و محمده ، سریع برید سر قبضه شهید هادی ، هر دوتامون دوئیدیم ، سریع اهرم ها رو چرخوندم ُ و خمپاره رو تراز کردم ، داد زدم میثم گِرا چی شد ، پشت بیسیم صدا اومد : (۶۵ ، ۴۵) گِرا رو بستم رو قبضه ُ و اهرم هارو چرخوندم تا خمپاره دوباره تراز بشه ، محمد گوله خمپاره رو پوست کنده بود ُ و خرجش رو روش سوار کرده بود ، گوله رو که گرفتم دیدم ایرانیه ، پرسیدم ، محمد گوله عراقی نداریم ، گفت نه تموم شده ، تازه دستور دادن به خاطر نبود مهمات روزی بیشتر از پنج تا گوله شلیک نکنیم ، اون هم در صورت اجبار ، گفتم ، بابا این گُوله های ایرانی که تازه ساخته شده ، دقت لازم رو نداره عین ادم لوچ شرق میگیره غرب رو می زنه ، زحمت ما ُ و دیده بان هدر میره ، صدای بیسیم بلند شد حسن جان آماده ایی ، بده بیاد (و ما رَمیت اِذ رَمیت) جواب دادم (و ما لکن الله رَمی') کوله رو وِل کردم تُو لوله ، دو ثانیه بعد کوله پرید ، چند لحظه بعد دیدم دیده بان داد می زنه ، حسن جان ؟ چیکار می کنی ، فرستادی رو سر خودیا ، بابا تُو رو حضرت عباس(ع) دقت کن ، چیزی نمونده بود کفترامون رو بپَرونی۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی