مادر شهید والامقام مجید پیمبری
من هر روز سر مزار او مي رفتم و التماس مي كردم كه اگر مجيد اينجا خوابيدي بمن خودت را نشان بده چون سر از بدن جدا شده بود و همه مي گفتند كه شايد اينجا محل دفن اين شهيد نباشد تا اينكه يك شب خواب ديدم اومد و گفت مادر تو خيلي گريه مي كني جاي مرا عوض كردند ولي همان جايي هستم كه تو هر روز مي آيي بالاي سر من و گريه مي كني منو ناراحت مي كني و به او گفتم چرا بمن نگفتي كه سرت را جدا كردند گفت مادر ببين من سرم هست و هيچ ناراحت نباش و يك روز ديگر وقتي سرمزار او رفتم اونجا خيلي بي تابي مي كردم ديدم دو تا خانوم اومدند سرمزار شهيد من به او گفتم من هميشه سردلم مي سوزه شما هم شهيد داديد سردلتان مي سوزه گفتند آره مادر ما هم دلمون مي سوزه ولي تو ديگه دلت و قلب ديگه نمي سوزه و شب خواب ديدم كه مجيد اومد بمن گفت مادر امروز دو تا خانوم را ديدي گفتم آره مادر گفت مادر تو اينقدر گريه كردي من از آن خانومها كمك گرفتم تا تو ديگه گريه نكني اون دو تا خانم زينب(س) و خانم فاطمه(سلام الله) بودند و وقتي بيدار شدم ديگه قلبم نمي سوخت و از آن روز ديگه گريه نكردم و خدا را شكر مي كنم امانتي كه بمن داده بود باو بي سر برگرداندم
به مناسبت سالگرد شهادت
کانال شهید سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر
@shahidaghseyedmostafamousavi
🍂 بچههای گردان حاج اسماعیل
┄═❁❁═┄
آفتاب وسط آسمان رسیده بود.
نماز ظهر و عصرمان را تازه خوانده بوديم؛ يكي از بچه ها با ناراحتي براي فرماندهي گروهان خبر آورد كه: «علي حسامي» زخمي شد.
همراه «علي اكبر شيرين» و يكي ديگر از بچه ها به سراغ علي رفتيم براي چند لحظه در جا خشكم زد، باورم نمي شد، چيزي كه اصلاً انتظارش را نداشته و فكرش را هم نكرده بودم.
جلوي چشمانم بچه ها بدن تكه تكه شدهٔ علي را جمع مي كردند، اما دست چپ و پاي راست «علي را پيدا نكرديم.
بچه ها مي گويند «علي» با تيربار گرينف مشغول تيراندازي به سوي تعدادي از عراقي ها كه در حال تحرك بودند، بود كه تانك دشمن با گلوله مستقيم او را هدف قرار داده بود.
ديگر نمي دانستم چه بگويم زيرا به ياد اين گفته «علي» افتادم كه چند روز پيش مي گفت: «من دوست دارم با تير مستقيم تانك شهيد شوم» به همراه او «احمد غلام گازر» و «محمد حرداني» كه كمك او بودند هم به شهادت رسيدند و يكي از بچه ها زخمي شد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#بچههای_گردان_حاج_اسماعیل
ياد و خاطراتي از شهداي گردان كربلا
(لشکر7ولی عصر(عج))
#علي_عميره
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال شهید سید مصطفی موسوی🔻🇮🇷
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
🍂
🔻 برای خنده
#طنز_جبهه
─┅═༅𖣔𖣔༅═┅─
خمپاره های دشمن مدام به اطرافمان می خوردند. گهگاه هم گلوله های مستقیم تانک مثل برق از بالای سرمان می گذشتند و به پشت سرمان اصابت می کردند. در همان لحظه، جواد اشاره کرد، از روی صندلی بلند شدم و ایستادم. جیپ همچنان به طرف خط می رفت. با صدای بلند گفتم: «اگر با کشته شدن ما فاو پابرجا می ماند، پس ای خمپاره ها ما را دریابید!»
برادر شریفی که هول کرده بود، با لهجه ترکی فریاد زد: «آهای! چه کار می کنی؟ بگیر بشین. اینجا تو دید مستقیم دشمن است!» بچه ها زدند زیر خنده. گفتم: «دلم برای حوری های خوشگل بهشت تنگ شده. می خواهم شهید شوم. آهای حوری های خوشگل کجایید... اللهم زوجنا من الحور العین!»
فاصله ما تا خط حدود ۲۰۰ متر بود که ناگهان یک خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان آمد و چند متری ما به زمین اصابت کرد. شریفی که حسابی خود را باخته بود، فریاد زد: «تو امروز سر ما را به باد می دهی!»
جواد در حالی که می خندید، به شریفی گفت: «ولش کن، زیاد سر به سرش نگذار. این دیوانه است. تا به حال چند بار او را موج سنگین گرفته!» شریفی گفت: «از کارهاش معلومه! برای چی این را دنبال خودتان آوردید؟» جواد خندید و گفت: «برای خنده!»
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال شهید سید مصطفی موسوی🔻🇮🇷
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
🍂 یادش بخیر
حدود بعد از ظهر بود ،
در منطقه علمیاتی والفجر مقدماتی بچه ها ناهار میخوردند. نه فکر کنید سفره رنگین غذایی! نه، تنها تکه نانی و قابلمه ای جمع و جور که جلو "شهید فیروز هاشمی" بود و به بچه ها میداد.
حواسم به او بود.
غدا تمام شده بود و خود لقمه خالی به دهان می برد و وانمود می کرد که غذا میخورد. و این در حالی بود که خودش گرسنه بود ولی دیگران را به خودش ترجیج میداد.
شهدا قبل از شهادت، شخصیت شهدایی پیدا کردند و بعد شهید شدند.
محمدرضا خرم پور
صبحتون سرشار از امید و شادی
#عکس
#والفجر_مقدماتی
#یادش_بخیر
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال شهید سید مصطفی موسوی🔻🇮🇷
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
🌷شب اول عملیات بدر را به خوبی پشت سر گذاشتیم. صبح با آب دجله چای درست کرده نوشیدیم. تا شب نیز پشت خاکریزی که آن سوی ساحل دجله بود مستقر بودیم. شب دوم عملیات، رضا نورمحمدی که فرمانده محور عملیاتی بود نیروها را در یک کانال به ارتفاع ۱۷۰ و عرض ۷۰ سانتیمتر مستقر کرد در حال نشسته و تکیه زده مشغول استراحت و منظر صدور فرمان حمله بودیم. هوا خیلی سرد بود و بالاپوش بچهها کم. من و نورمحمدی هر دو زیر یک پتو استراحت میکردیم. دشمن که گویی متوجه ما شده بود به شدت کانال و اطراف آن را زیر آتش گرفته بود بهطوری که هر لحظه یک خمپاره داخل کانال یا روی لبههای آن منفجر شده چند نفر.
🌷چند نفر از بچهها شهید و مجروح میشدند ولی عزم ما برای ادامه عملیات جزم بود. رضا خواب بود و من هم داشتم به خواب میرفتم که خمپارهای نزدیک سرمان منفجر شد. رضا بیدار نشد. گفتم: آنقدر خسته است که خمپاره نیز حریفش نیست. لحظاتی بعد فرمانده لشکر با بیسیم رضا را صدا زد تا دستور آغاز حمله را به او بدهد. هرچه رضا را صدا زدم بیدار نشد. نگران شدم. پتو را که کنار زدم دیدم تمام لباسهایش غرق خون است و ترکشی به سینهاش اصابت کرده. البته در آن موقع سرش را ندیدم چون مغزش نیز متلاشی شده بود. درحالیکه دستانم از شدت ناراحتی میلرزید گوشی بیسیم را که مستمر میگفت: «رضا، رضا، احمد» برداشته با بغض گفتم: «احمد، احمد، رضا به میهمانی امام حسین علیه السلام رفت.»
🌹خاطرهای به یاد فرمانده شهید رضا نورمحمدی
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال شهید سید مصطفی موسوی🔻🇮🇷
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi