eitaa logo
شهیده نسرین افضل
624 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
برترین صفت او این بود که وقتی تصمیمی می گرفت، دیگر دچار شک و تردید نمی شد. قرص و محکم کارش را می کرد؛ چون همه ی جوانب کار را قبلا سنجیده بود. همین قاطعیت، به او صلابت خاصی بخشید. 🌷شهید علی هاشمی
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد خادم‌الرضا، شهید سلیمانی، همه باهم بخوانیم و اشک بریزیم...💔 ای صفای قلب زارم... هرچه دارم از تو دارم... 🏴 صلی‌الله‌علیک‌یاابالحسن التماس دعا
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدم پاهاش زخمی و خونی شده بهش گفتم کفشهات کو؟؟؟؟ گفت دادم به اون بسیجی که کفشش پاره بود و نمی توانست تو ورزش صبحگاهی همپای دیگران بدود گفتم پس خودت چی؟ پاهات رو ببین خونی و زخمی شده گفت اشکال نداره گفتم یعنی چی؟ گفت اگه از یک کفش نتونم بگذرم چطور از جونم بگذرم ...
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
‍ 🔻ماجرای درخواست سردار سلیمانی برای طواف پیکرش در حرم امام رضا(ع) چه بود؟ 🔹سردار سلیمانی به یکی از مداحان اهل بیت گفته بود اگر توفیق شهادت نصیبش شد، وقتی که تابوت او را برای طواف به حرم رضوی آوردند یک شعر برایش بخواند. امیر عارف از حضور سردار سلیمانی در مراسم غبارروبی روضه‌منوره خاطره‌ای را بیان می کند: 🔹در یکی از روزهای دهه کرامت سال ۱۳۹۷، قرار بود شستشوی حرم در روز کشیک ما انجام شود؛ طبق روال همیشگی مشغول آماده کردن فضا بودیم که دیدم سردار هم خیلی ساده و بی‌آلایش وارد شد. ما همدیگر را از قبل می شناختیم به همین دلیل به محض چشم در چشم شدن، به من اشاره کرد که چیزی نگویم و به حضورش واکنشی نشان ندهم، من هم اطاعت کردم؛ لوازم شست و شو را به او دادم و سردار هم شروع کرد به تمیز کردن روضه منوره. من هم شروع کردم به خواندن این ابیات: «ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم / تا قیامت ای رضا جان سر ز خاکت بر ندارم»، که ناگهان متوجه شدم حال سردار سلیمانی منقلب شد، سرش را روی ضریح گذاشت و شروع به گریه کرد. 🔹یکبار دیگر این شعر را در مراسم اعطای حکم خادمی حاج قاسم و به سفارش خود ایشان خواندم و دیدم که حاجی با شنیدن این شعر حس و حال عجیبی دارد حتی یادم هست به من گفته بود که اگر توفیق شهادت نصیبش شد، وقتی که تابوت او را برای طواف به حرم رضوی آوردند این شعر برایش بخوانم. 🔹روزی که پیکر پاک حاج قاسم وارد روضه‌منوره شد یکدفعه این خواسته شهید را به یاد آوردم و حال خودم هم منقلب شد وقتی هم که شروع به خواندن کردم، حس و حال عجیبی در حرم ایجاد شد و صدای هق هق و گریه همه بلند شد. 🔹حاج قاسم بارها به من گفته بود که باید تذکره شهادتش توسط امام رضا (ع) امضا شود و از من و دیگر خادمان خواسته بود در زیارت امام رضا (ع) برای شهادت وی در راه حق و حقیقت دعا کنیم، بالاخره هم دعای او مستجاب شد.
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️نماهنگ زیبا و احساسی سالروز شهادت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام بر همگان تسلیت باد 💔😞
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شهید امام رضایی 🌷شهید حسینِ محرابی، از شهدای امام رضاییِ مدافعِ حرم بود که بَراتِ اعزام به سوریه و شهادتش را از امام رئوف گرفت. شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷حسین محرابی
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فرق‌است‌میان‌آن‌کس‌، که‌درانتظارِشھادت‌ است‌ وکسی‌که‌شھادت‌... درانتظارِاوست! 🕊
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
أللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ.. خدایا ما رو به حبیبمون برسون!
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دنبال این باشید ببینید کجا حق الناس کردید! در صدد رفع یا جبرانش اقدامات لازم رو انجام بدین وگرنه راه سختی رو در پیش دارید .  .  .
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان مرا ببخش نمردم پس از محرمتان لباس مشکی من یادگاری زهراست چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غم تان؟ بگیر امانتی ات را خودت نگه دارش که چند وقت دگر می شویم محرمتان برای سال دگر نه برای فاطمیه برای روضه مادر برای ماتمتان دلم بگیر که محکم ترش گره بزنی به لطف فاطمه بر ریشه های پرچم تان هزار شکر که از لطف پنجره فولاد میان حلقه ماتم شدیم هم دمتان بیا دوباره بخوان روضه های یابن شبیب که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان چه شام ها که زدی سر به گریه ام اما مرا ببخش نمردم به پای مقدمتان... https://eitaa.com/shahidnasrinafzall
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
♨️نمازشب در سیره شهدا 💠توصیه‌های شهید مجتبی کلاهدوزان به همسرش؛ 🔸هر وقت خواستی توی زندگیت نذر کنی ، نذر کن ده شب نماز شب بخونی. 🔸یکی دیگه هم اینکه سحرخیز باش بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شب.
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
حی علی الصلاه در قنوت حق حقیقت دیده ایم. اذان صبح به افق تهران التماس دعای فرج و شهادت
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
شهیدی که ۷ روز مهمان (ع) شد 🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره. ◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه... ◇ رفت جبهه، شهید شد؛ ◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد! ◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا 🌷
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
🕌 هروقت باهمسرش به بابلسر می‌رفتند هرروز به زیارت امامزاده ابراهیم علیه السلام می‌رفت. بسیارمتواضع ومهربان بود. ⚠️ نسبت به روزی حلال دقت عجیبی داشت. هروقت از تلفن محل کارباهمسرش صحبت میکرد آخربرج خودش از حقوقش کسر می‌کرد خیلی خوش اخلاق بود. ⚡️ همکارانش که در سوریه در اوج اضطراب‌های جنگ همراهش بودند می گویند هادی را می‌توان در دوکلمه خلاصه کرد: آرامش و لبخند🌸 مدافع_حرم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعویض پرچم مشکی گنبد اباعبدالله الحسین علیه السلام با پرچم انتقام سرخ حسینی ❤️
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
°•☆🕊 سالروزشهادت 🌹شهید🌹 در آن لحظه اشک شوق پدرم را دیدم ؛ شوق به شهادت، انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. خاطره ای از زبان دختر شهید : به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس قرآن بروم، فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم . داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا، بابا من که نبوسیدمت، دارم میرم ماموریت. گفتم : ببخشید یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت. من را در آغوش گرفت و بوسید. برای همیشه . . . در آن لحظه اشک شوق پدرم را دیدم ؛ شوق به شهادت، انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما تماس می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد. در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت... خیلی بی تابی می کردم... به مادر گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟ مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر شهادت پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ... یادش گرامی وراهش پررهرو ْ
۲۶ شهریور ۱۴۰۲