باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 دانش آموز بسیجی شهید فردین روائی
🌷 تولد ۱۰ اسفند ۱۳۴۹ بویراحمد استان کهکیلویه و بویراحمد
🌷 شهادت ۲۲ آبان ۱۳۶۵ مهران
🌷 سن موقع شهادت ۱۶ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ خدایا، عمري مصيبت كردم. تابع هواي نفس بودم و حال از سرگشتگي و پشيماني از گناهان گذشته به تو روي آورده ام.
✅ اي پناه دهنده بي پناهان، به تو پناه مي برم از ظلمت و تاريكي كه جهان را پر از فساد كرده است.
✅ حسين ع جان، دنيا برايم تيره و تنگ است، خودم را آماده مي كنم و مي آيم تا به یاد شهداي اسلام و انقلاب اسلامي، حق بودن تو را با خون خود امضاء كنم.
✅ هر وقت به یاد تو و شهداي اسلام و انقلاب اسلامي، حق بودن مبارزه مان و امدادهاي غيبي مي افتم، روحم آماده پرواز مي شود.
✅ هر وقت به ياد ناله هاي شبانه امام مي افتم، خجل مي شوم
✅ خدایا، تنها آرزويم از تو اين است كه در بستر نميرم، هر كجا كه مي ميرم شهيد شوم. اگر شهيد نشوم رويم در پيش امام زمان و در پيش خداوند و خانواده هاي شهداء و دوستانم، سياه است، پس من با چه رويي با آنان برخورد نمايم
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
#مدیون_شهدا_هستیم
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غزه؛ به روایت #شهیدسیدمرتضی_آوینی❣
⭕️ جنگ ایمان و آهن!
#مدیون_شهدا_هستیم
مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر صدام و سران حزب بعث بود نه بر سربازان و مردمانش. از کشته شدن کسی خوشحال نمیشد. از آن طرف اگر یک عراقی برای بچه ها ایجاد خطر می کرد هر طوری بود او را می زد تا آسیبی به بچه ها نرساند. طوری طراحی میکرد و نقشه میکشید که دشمن در محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود.
میگفت: تا دیدین تسلیم شدن، دیگه شلیک نکنید. دیدن کشته های عراقی ناراحتش میکرد طوری که روی جنازه های آن ها پا نمیگذاشت. گاها میآمد که مجبور بودیم از داخل کانال که پر از جنازه های دشمن بود عبور کنیم. آقا مهدی آرام میآمد و به هیچ عنوان روی این جنازه ها پا نمیگذاشت و میگفت: هر کدوم از اینها عزیز یه خانواده هستند. خدا میدونه زن و بچه هاشون و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی جنازه عزیزانشون رد می شیم و پا روی اونا میذاریم.
#شهید_مهدی_باکری
#مدیون_شهدا_هستیم
بسیار جالب...
شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافهاش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناساییها به راحتی وارد مقر عراقیها شده، با آنها غذا میخورد و برمیگشت
در عملیات «والفجر 8» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشهای نشانده بودیم و منتظر خودرو جهت انتقال آنها به عقب بودیم. شاهمرادی نیز در خط قدم میزد؛ ناگهان یکی از درجهداران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره میکرد، چیزهایی میگفت؛ آن درجهدار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شدهاش را نشان میداد.
یکی از بچههایی را که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه میگوید. درجهدار بعثی میگفت: «این عراقی است!(منظورش شهید شاهمرادی بود)؛ اینجا چه کار میکند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمیکنید؟»
در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا میگویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاهشدهاش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.
راوی: محمد حسن خلیفی
#مدیون_شهدا_هستیم
#کانال_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲خدایا
آنقدر به ماقدرتوتحملده
که اگر از زمینوآسمـٰان
رگبارِدشمنی وبـٰارانتهمتببارد
درایمـٰانخالصانه مـا به تو
خللےواردنشود.
#شہید_چمران
#مدیون_شهدا_هستیم
#کانال_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
1_7725516991.mp3
10.43M
بارون بارونه
حال و هوای دل من..
#مهدی_رسولی #مدیون_شهدا_هستیم
#کانال_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
#مناجات با شهداء
ته صف بودم؛
به من آب نرسید ...
بغل دستیم لیوان آب را داد دستم
گفت: من زیاد تشنه ام نیست
نصفش را تو بخور ...
فرداش به شوخی به بچّهها گفتم:
از فلانی یاد بگیرید
دیروز نصف آبِ لیوانش را به من داد
یکی گفت: لیوانها همهاش نصفه بود ...!
#مدیون_شهدا_هستیم
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد
🌷شهید ابراهیم هادی
#مدیون_شهدا_هستیم