💠 با پسر من چهکار داری؟!
یک بار سر چند قسمت از مطالب نشریهٔ «سوره»، نامهٔ تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم. حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم، «حضرت زهرا» (س) را در عالم رؤیا دیدم و شروع به شکایت از سید کردم. ایشان فرمودند: «با پسر من چهکار داری؟»
اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم؛ باز ایشان فرمودند: «با پسر من چهکار داری؟» بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
⚪️ مدتی گذشت؛ تا اینکه نامهٔ سید به دستم رسید: «یوسف جان! دوستت دارم! هر جا میخواهی بروی برو، ولی بدان برای من پارتیبازی شده و اجدادم هوایم را دارند.»
🎙 راوی: یوسفعلی میرشکاک
📚 از کتاب #آوینی | خاطرات و روایتهای کوتاهی از سید شهیدان اهل قلم
روایتگر رویدادهای جنگ
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
@shahidnasrinafzall
حی علی الصلاه
وقتی کم می آوریم با ارتباط با خدا شارژ می شویم...
اذان صبح به افق تهران
التماس دعای فرج و شهادت
#کانال_کمیل
@shahidnasrinafzall
می گفت چشمان شهدا
به راهـے است کہ
ازخود به یادگار گذاشته اند
اما چشم ما بـه روزى است که با
آنان رو بروخواهیم شد.
صبحتون شهدایی
@shahidnasrinafzall
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹تصویری تاریخی از حضور شهیدمحمود کاوه فرمانده جوان و دلاور لشکر ویژه شهدا در جوار مجروحین و پیکر شهدای عملیات والفجر ۲ - حاج عمران- اوایل مرداد ۶۲
🚁پای ارتفاعات #کدو در حال انتظار رسیدن هلیکوپتر
@shahidnasrinafzall
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍به یاد همه شهدا...
💢فرازی از وصیت سردار شهید مهدی طیاری...
🔹به هوش باشید شاید کسانی هم باشند که شعارشان در ظاهر همگام با شما و حرکت ظاهری آنان هم مانند حزب الله باشد و قیافه انقلابی هم داشته باشند اما به هوش باشید که اهداف شومشان جز تصفیه نیروهای انقلابی از صف انقلاب و انفجار آن از درون چیز دیگری نیست.
🔸از نیروهای اصیل انقلاب و متعهد به انقلاب اسلامی همچون روحانیت عزیز که در رأس همه اینها ولایت فقیه حاکمیت دارد حمایت وپشتیبانی نمایید.
#شهید_مهدی_طیاری
@shahidnasrinafzall
💠 ماجرای دزد قالیچه و علی اکبر ابوترابی (سید و رهبر معنوی آزادگان سرفراز در زندانهای رژیم بعث عراق)
▫️نجف بودیم. صدای «آی دزد آی دزد» که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید.
با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود.
موقع رفتن, آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده ای.
با شرمندگی قالیچه را برد.
صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می گفت: شما هدایتم کردید. می خواهم دستم را بگیرید.
(راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی)
منبع: کتاب «فرزند ابوتراب (ع)»؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳-۲٫
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا خدا ناز کن؛
شهدا برا خدا ناز میکردن
گناه نمیکردن ولی عوضش
برا خدا ناز میکردن
خدا هم نازشونو میخرید.
(حاج حسین یکتا)
@shahidnasrinafzall
Shab07Moharram1403[04].mp3
14.52M
▪️راز آزادگی؛ اسارت عشق اوست
🎙بانوای: حاج #میثم_مطیعی
https://eitaa.com/shahidnasrinafzall