مـــــردان #خــــدا،
پــــرده #انڪار دریدند..
🍃🌹
یعنے همہ جـــا، غیر #خـــــدا
هیــــچ ندیدند...
🍃🌹
#شهید_مهدی_رضایی
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
🍃🌹
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🌴🌴😥شهدا شرمنده ایم 😥🌴🌴:
#دلنوشته
#مدافعان_حرم
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: یه سر و گردن از بقیه افراد بالاترے
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: تعصّب خاصی دارے رو حرم عمه جان
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از دنیا و همه وابستگی هات
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از نگاه پر مهر « #مادرت »
🌷دافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از « عشقت ... #همسرت »
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از بابایی گفتن #دخترت
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: ناموستو بسپارۍ به #اَباعَبدِالله
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: همه ے دارو ندارت میشه امنیت حرم بی بی زینب ڪبرے سلام الله
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: عشقِ به اهل بیت - عشق به کشور - عشق به رهبرت #سیدعلۍ_خامنهاے
🌷مدافــع_حــرم ڪه باشی یعنی: یه دنیــــا غیـــرت
🌝ما_عاشقان_مدافعان_حرم هستیم )
#لبیڪ_یازینب🖐
🌷شهید جاوید الاثر علی عابدینی
مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س)
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی ❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4448🌷
#عطر_عروج...!🌷
🌷در جبهه پدر و پسری بودند که بسیار یکدیگر را دوست داشتند. خندههایشان با هم بود و گریههایشان دور از چشم هم که مبادا دیگری ناراحت شود. در عملیاتی هر دو با هم به اتفاق شرکت کردند، ما در محاصره بودیم که این پدر و پسر نفس را برای نیروهای بعثی حرام کرده بودند. ناگهان....
🌷ناگهان در گوشهای از این زمین خاکی بمبی بر روی جوانی فرود آمد و او را به خاکستر تبدیل کرد. از دست هیچکس کاری ساخته نبود. بعد از پیروزی، بچهها شهدا را از گوشه و کنار جمع کردند و روی آنها پتویی انداختند. شب از نیمه گذشته بود و پدر دلهرهی پسر را داشت. در آن شب مهتابی اشک در چشمان پدر دیده میشد. ناگهان فریاد زد: «بچهها بوی بهروز میآید.» و به طرف پتوی شهدا رفت.
🌷در تاریکی شب هر کس آرام آرام برای این پدر و پسر گریه میکرد، پیرمرد پتو را کنار زد و با بدن سوختهی پسر روبهرو شد، توان ایستادن نداشت، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و فریاد زد: «خدا……» و شروع به گریه کرد. توان دیدن این صحنه را نداشتم، شانههایم لرزید و من هم با آن پدر همصدا شدم.
🌷ناگهان حس کردم فقط صدای گریهی من است که فضا را پر کرده؛ پیرمرد را از آغوشم بیرون آوردم، نفس نمیکشید، اشک بر روی صورتم خشک شد، دستانم یخ کرد، او را تکان دادم اما صدایی نیامد فریاد زدم، اما باز هم صدایی نیامد، ناخودآگاه به یاد حضرت رقیه (س) و سر بریدهی امام حسین (ع) افتادم. با صدای بلند شروع به گریه کردم، تا جایی که دیگر هیچ بغضی در گلویم نماند. روحشان شاد.
#راوی: رزمنده دلاور علیاکبر علیزاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی❤️