🔺حاجاسماعیلدولابے:
استغفار امانگاه انسان است؛
#یعنیپناهگاه
وقتی گفتے استغفرالله
در پناهخدا هستے
و کجا امنتر و آرامشبخش تراز
آغوش خـدا❤️
اَستَغفِراللهرَبےوَاتوبالیه
♥️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـالْفَـــرَج❤️
🌸 #تلنگر 🌸
🔻پناه میبرم "به خدا"
🔸از عیبی که "امروز" در خود میبینم
🔹و
🔸"دیروز" دیگران را بهخاطر همان عیب ملامت کردهام.
🔻محتاط باشیم در "سرزنش" و "قضاوت کردن دیگران"
🔸وقتی
🔹نه از "دیروز کسی" خبر داریم
🔸و
🔹 نه از "فردای خودمان"
♥️الّلهُـمَّ عَجِّــلْلِوَلِیِّکَـالْفَـــرَج❤️
#الهی بذر شادی و امید و عشق را در دلهایمان بکار و رشد بده تا به تعالی وکمال دست یابیم..🌸❤️
کمترین مهربانی میتواند این باشد
که در انتهای شب برای
آرامش یکدیگر
دعا کنیم...
#شبتون_آروم...🍁❤️
صبــح است
طلـوع کن ...
طلوع کن ای پنهانی ترین
زاویه ی نگاهم ..
تــو آنی که همیشه
در هر شعر
متولد می شوی ..
پس طلوع کن ....
طلوع کن، میان این
قافیه های پر سکوت!
طلـوع کن ...
🌷شهید امیر سیاوشی شاه عنایتی🌷
📎سلام ، #صبـحتون_شهـدایـی 🌺
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی❤️
به شهدابگوييد
قصهی شما
اینجا تمام نميشود،
شما
بود و نبودِ تان
برکت باران رادر پی دارد..
بارانی که شوينده ی آلاينده های ماست
طراوت ايمان ماست...
راز سر به مهر دلهای عاشق ماست
ما را از برکت خود محروم نکنيد
هر چند ما روسياهيم...
شهدا دستمان را بگیرید.......
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی ❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3800🌷
#کمی_لبخند....
🌷روز تحویل سال میخواستیم چند شهروند کرد عراقی و مجروحان را خارج کنیم. پیرمرد و زنی که پایش قطع شده بود و نوجوانی به نام محمود عبدالقادر را پشت وانتی سوار کردیم و این درحالی بود که همگی آنها همه چیزشان را از دست داده بودند و گریه میکردند. از شهر خارج میشدیم که نگاهی به درختان اطراف جاده کردم و دیدم درختان شکوفه دادهاند، در پیچ و خمی که به سمت ارتفاعات میرفتیم دستم را به درختی انداختم، بسیاری از این شکوفهها در دستانم آمدند و به آنها دادم و گفتم:...
🌷و گفتم: میدانید امروز چه روزی است؟ گفتند: نه. گفتم: امروز عید نوروز ما ایرانیها است. تو را به خدا کمی شاد باشید و انشاءالله خداوند به شما صبر دهد. کمی لبخند بر چهرهشان نشست و من شروع کردم از ایام عید گفتن و تعریف از نوروز. ....مردم آن شهر نمیخواستند از رزمندهها جدا شوند. با گریه از آنان جدا شدیم. دوست دارم امروز آنان را پیدا کنم و ببینم. شاید یک روز به دیدن مردم آنجا بروم.
#راوی: رزمنده دلاور مرتضی مصطفوی
منبع: خبرگزاری برنا
❌ بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام شد.
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
♥️🕊🌤
💐خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تا کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
- اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.
- هر کار مي کرد، برا خدا مي کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسي خبردار مي شه يا نه! عجيب نسبت به بچه هاي يتيم هم حساس بود، کمک به يتيمان هيچوقت فراموشش نمي شد...
🌺يه بار که تو منطقه حسابي از بچه ها کار کشيده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: "نکنه فکر کنين که فلاني ما رو آموزش مي ده، من خاک پاهاي شماهام. من خيلي کوچيکتر از شماهام... اگه تکليف نبود هرگز اين کار رو نمي کردم...."
ولي دلش رضا نداده بود و با گريه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که مي خواد چيکار کنه. همه که خوابيدن اومد پايين پاي تک تک بچه ها و دست مي کشيد به کف پوتين بچه ها و خاکش رو مي ماليد رو پيشانيش.... مي گفت: من خاک پاي شماهام ....
برادر شهید:
- بعد شهادتش يه نامه به دستمون رسيد که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اينطور شروع مي شد: "از اينکه به اين فيض عظيم الهي نايل شدم، خدا را بسيار شکرگزارم....."
🍃 دفعه آخري موقعي بود که بچه ها يک به يک جلو مي رفتن و بر مي گشتن. يه بار ديديم امير بلند شد که بره تو خط. يکي بهش گفت: حاجي! الان نوبت منه... ولي امير گفت: نه! حرف نباشه، اين دفعه من مي رم.....
✅احسان رجبي عکاس این عکس معروف اينطور تعريف مي کنه:
بچه ها خيلي روحيه شون کسل بود؛ آتيش شديد دشمن هم مزيد علت خستگي بچه ها شده بود. يه دفعه صداي شادي بچه ها بلند شد. برگشتم، ديدم پوراحمد و امير و چند نفر ديگه اومدن خط برا سرکشي، بچه ها انقدر به اينا علاقه داشتن که روحيه شون کلاً عوض شد. 10 ، 20 دقيقه بيشتر نگذشته بود که يه خمپاره پشت خاکريز خورد، گرد و خاک عجيبي بلند شده بود؛ همينکه گرد و غبار نشست دوربينم رو برداشتم تا ببينم چه خبره. رفتم جلوتر که اين صحنه رو ديدم. دو تا عکس ازش گرفتم، يکي از تموم بدنش، يکي از صورتش (همون عکس معروف) يه قطره خون رو لبش بود. ديدم امير تو اون حالت تو حال خودشه و داره زير لب زمزمه اي مي کنه. رفتم جلوتر ولي متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که ديگه شهيد شد....
شهید_امیر_حاج_امینی🕊🌹
میگن وقتی دلت یهویی میگیره، ینی یکی دلش برات تنگ شده!! یادت افتاده...
حالا دلیل دلتنگیهای غروب جمعه رو فهمیدی؟! صاحب این روز، دلش برات تنگ شده...
چرا مطهر نمیشی؟ چرا پاک نمیشی و بری به دیدارش؟!♥️
عزیزانم نیمههای شب بیدار شوید، وضویی بگیرید و در گوشهای خلوت، عارفانه و خالصانه سر به آسمان برداريد و بگویید: خدایا! بارالها! میخواهم هدایت شوم، میخواهم انسان بشوم؛ انساني که در آخرت مرا بپذیری و با عشق و صفا از محضرت درخواست ميكنم كه نجاتم❤️