eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
242 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 میگن آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی که میخوانند میشوند! خوشا آن‌کس ڪه قران را فـرا گیرد.. 🌹 رفیق ...! نزار خاک بخوره روی میز و طاقچه ' اگه میخوای بنده واقعی برای خدا باشی بخون و عمل کن.. بعد شبیه اونی میشی که خدا میخواد قطعا کسی که با قرآن انس بگیره و رفیق بشه، هیچوقت احساس تنهایی نمیکنه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺🕊 تـــلاوت آیات‌ قـــــرآن ڪریــم؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌ شهید سید ناصر سیاه پوش 🌿 📚                        
22.mp3
8.08M
[تلاوت صفحه بیست و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه]
🌷 🌷 💕 🌷بهترین عکسم شاید همان تصویری باشد که از شهید محمدابراهیم همت و لبخندش به ثبت رساندم. من وصف شهید همت را خیلی شنیده بودم. خیلی دوست داشتم از نزدیک ایشان را ببینم. بعد از عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق، کارت تردد گرفتم و با هماهنگی با وزارت ارشاد به منطقه رفتم. وقتی به پنجوین رفتم و متوجه شدم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) است. از عمو حسن خواستم به من کمک کند تا همت را ببینم. حسن مردی کوتاه قد معروف به عمو حسن بود که در تدارکات کار می‌کرد. 🌷....حدود ۶۵ سال داشت. آدم مهربان و با تقوایی بود. وقتی من را دید گفت: تو لباس نظامی نداری؟ باید لباس رزمی بپوشی. برای همین یک دست لباس نظامی به من داد. عمو حسن به من گفت: برای دیدن همت هم باید صبر کنی تا فرصتی مغتنم پیش آید. مدتی گذشت. یک‌بار داشتم عکاسی می‌کردم که متوجه شدم یک نفر کنار منبع آب وضو می‌گیرد و دو نفر هم کنارش ایستاده‌اند. جلو رفتم و سئوال کردم: ببخشید آقای همت را می‌خواهم ببینم. گفت: من همت هستم، اما فرمانده لشکر نیستم. من هم باور کردم و برگشتم. 🌷حین بازگشت یکی صدایم کرد و گفت: بیا ایشان خود همت هستند. من برگشتم و به ایشان گفتم: حاج آقا من دوست داشتم شما را زیارت کنم. شهید همت گفت: همه این بچه‌ها از این رزمنده ۱۴ ساله گرفته تا آن رزمنده ۸۵ ساله همه آن‌ها فرمانده هستند و من از این‌ها درس می‌گیرم. اين‌ها بچه‌های نازنینی هستند که من در کنار آن‌ها خیلی چیزها یاد می‌گیرم. بعد همین‌طور که داشت برای رزمنده‌ها حرف می‌زد و تشکر می‌کرد و دست روی سینه‌اش گذاشت من همان لحظه از ایشان عکس گرفتم. عکسی که بسیار معروف شد و مورد استفاده قرار گرفت. به عبارتی این عکس‌ها خاطره می‌سازند. 🌹خاطره اى به یاد سردار خيبر، فرمانده محمدابراهيم همت : آقای اباصلت بیان، عکاس دفاع مقدس ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😤 دلم میخواد همه ازم حساب ببرن! | ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 پنجاه و چهار هواپیمای بعثی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بمباران مردم بیگناه و بی دفاع روز مقاومت مردم عزیز ، بی گناه و و یاد و خاطره که در چنین روزی در آن شهر شدند 🌷 🕊🌷
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در شهر چه خبر است. هنوز مردم در جنب و جوش بودند. عده‌ای لوازم اولیه‌ی زندگی را بار وانت کرده بودند و به طرف کوه‌های دز و روستاهای دامنه‌ی آن نقل مکان می‌کردند. صدای گریه و شیون از گوشه و کنار خیابان بلند بود. بازار روز شهر قابل دیدن نبود. مغازه‌ها ویران شده بودند. بوی خون و باروت و دود خانه‌ها و مغازه‌هایی که در آتش می‌سوختند، مشام را می‌آزرد. حمام نبش بازار روز هم از بمب‌ها در امان نمانده بود و منهدم شده بود. لوله‌های آب ترکیده بود و آب با فشار زیاد از میان آجرها و خاک‌ها بیرون می‌زد. کف خیابان، وجب به وجب جای گلوله‌های کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. کیف مدرسه، کتاب درسی ورق ورق شده، دمپایی زنانه و مردانه و بچه‌گانه و ... در گوشه و کنار به چشم می‌خورد. در میدان راه‌آهن، کنار محل فروش بلیط، آن‌جا که روزانه تعداد زیادی از رزمندگان برای خرید بلیط صف می‌بستند، خون کف پیاده‌رو را سرخ کرده بود. شاخه‌های شکسته‌ی درخت‌ها زیر پا خرد می‌شدند. تکه‌های بدن شهدا در بالای درخت‌ها و دیوار‌ها به چشم می‌خورد. در جوی آب، خون سرخ لخته شده بود. آن ‌‌‌طور که بچه‌های شهر تعریف می‌کردند، هواپیماها اول راه ‌آهن را بمباران کردند و همین‌‌‌طور محل تجمع مقابل بلیط فروشی را. مردم سراسیمه برای کمک به مجروح‌ها، به طرف میدان راه ‌آهن رفتند که هواپیمای دیگر مجدداً آنجا را بمباران کرد. هواپیمای دیگری هم بازار روز را منهدم کرد که پشت جمعیت قرار داشت. مردم در میان خون و آتش افتاده بودند که چند هواپیما، با مسلسل کالیبر خود خیابان را به گلوله بستند. صحنه‌ی بسیار وحشتناکی بود. شهر هر لحظه از سکنه خالی‌تر می‌شد. هر کس که در حال دویدن بود، سراغ عزیزش را می‌گرفت. تعدادی از رزمندگان، آوار را به دنبال مجروح‌ها و شهدا می‌کاویدند . راوی : شادی روح و 🌷 🕊🌷
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀 همه نیروهایش در عملیات شهید شدند و او تنها مانده بود و باید عقب نشینی می کرد. در این میانه، با گروهانی از نیروهای بعثی مواجه شد. سینه را سپر کرد و گفت: من علی چیت سازیان هستم، عقرب زرد. حال دیگر خود دانید اگر می خواهید مقاومت کنید من تا آخرین گلوله با شما خواهم جنگید در غیر این صورت تسلیم شوید تا جان سالم به در برید. وحشت بر جانشان افتاد از بس که درباره شهامت هایش از فرماندهانشان شنیده بودند و خود را تسلیم کردند، گروهان به حرکت در آمد و علی دور آنها می چرخید. دیده بان فریاد زد که گروهانی در حال پیشروی است و باز هم فریادی دیگر که دست نگه دارید، شلیک نکنید به نظر می رسد علی باشد. نزدیک و نزدیکتر شدند بله علی بود و گروهانی که به اسارت گرفته بود . 🌹 🕊 🕊 🌹🥀
🌹🌹🌹 ... ✨این روزها که همچون باد میگذرد ✨هر لحظـہ اش نبودنت را به رخ دلــــ♥ـــمـ میکشد... ✨دلــ♥ــمـ بین نبــودن و بـودنت ســــرگردان است ... ✨نیستے و نمے بینمت، هستے و حست میکنم... ✨هر سہ شنبـہ در توسل هاےدلتنگے ... ✨هر جمعـہ در ندبـہ هاے فراق ... ✨هر روز ؛ هر لحظــہ سخت است ... ✨سخت است این که تو باشے همین اطراف ✨و من محروم باشم از تو ... از دیدنت ... از شنیدن صدایت و ... ✨خستــہ ام... خستـہ از غرق شدن در روزمرگـــے ها... ✨و ترس از غفلت از شما... خستـہ از شهرے خاکسترے ؛ ✨ ... گاهے حس وصلہ اے ناجـــــور را دارم...😔 ✨مےترسم از "جــــور" شدن با این دیار ... این دیارِ بے تو ... ✨ ... ! دلـــــــ♥ـــــمـ گرفتــہ از اینجا دلــــــ♥ــــمـ فقط تـــو را میخواهد ... فقط تو را ... 🕊اللهم عجل لولیک الفرج🕊 ❤️ 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام از صبح از نور یادتان هر روز پیش از آفتاب مرا به نظاره می برد آن گاه که سرمه نور می کشد بر چشمان خورشید تا من سرخوش و لبریز از هوایتان آرام آرام به نوازش زندگی برخیزم...
و آخرین حرف هــا....🥺 خدایا!! تا وقتی که راهم راه حق است مرا بمیران و کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم❤️ برادر شهیدم🥹🥹🥹
منطقه عملیاتی سردشت سال ۱۳۶۱ سردار رشید اسلام شهید آقا محمود کاوه، و سردار شهید محراب