eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_سوم 💞هفده ساله بودم . دوران تغ
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 آدم به طور طبيعي در سن جواني دنبال تنوع است ، ولي ما مي خواستيم با فدا كردن اين چيزها به چيزهاي بهتر و متعالي تري برسيم . نه من ، اكثر جوان ها داشتند اين طوري مي شدند . يك روز كه كلاسمان تمام شد گفتند: " زود خودتان را برسانيد خانه . امشب خاموشي است . " جنگ شروع شده بود . عراق آمده بود و خرمشهر را گرفته بود . جنگ كه شروع شد نوع فعاليتهاي حزب هم عوض شد . كلاس هاي آموزش اسلحه و امداد گيري گذاشتند . اسلحه مي آوردند و باز و بسته كردنش را نشانمان مي دادند . فكر مي كرديم اگر جنگ بخواهد به شهرهاي ديگر هم بكشد بايد بلد باشيم تير اندازي كنيم . بعد از مدتي هم ، ساختمان حزب شد تداركات پشت جهبه . آن كلاس هاي سابق كم رنگ تر شدند و جايش را خياطي و بافتني براي رزمندگان گرفت و حزب براي من تمام شد . آن روزها به خوابم هم نمي آمد كه اين حزب ها رفتن ها آخرش به ازدواج و آشنايي با او بكشد . ادامه دارد... کانال 🍂 @Shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_سوم 💫 حسینیه چه روزگاری بود. زندگی ه
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ فرزند اذان تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از اتاق های همان خانه پدری، با همسرم زندگی مي کردم. آن روزها مردم اهل تجمل و ... نبودند. جوان ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا مي شد ازدواج مي کردند. خیلی از فسادهای امروزی در بین آنها دیده نميشد. آنها مردمی ساده و قانع بودند. از همه مهمتر اینکه شکرگزار خدا بودند. صبح ها، بعد از نماز، وسایلم را برمي داشتم. مي رفتم سمت امامزاده یحیی(ع). مغازه کفاشی من روبه روی امامزاده بود. از صبح تا شب مشغول بودم. وسایل همیشگی من واکس و سوزن و نخ و میخ و چکش بود. خسته مي شدم. اما خوشحال بودم. خوشحال از اینکه رزق حلال به خانه ميبرم. بارها از منبری ها شنیده بودم که اهل بیت علیهم السلام در باره ی روزی حلال تأکید كرده اند. پدرم نیز بارها این احادیث را مي خواند و خودش عمل مي کرد. او از ما مي خواست که به حلال و حرام خیلی دقت داشته باشیم. فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی مي کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی مي کردم در کارهای خانه او را کمک کنم. بارداری همسرم ادامه داشت تا اینکه ماه رمضان از راه رسید. در احادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین مي شود. من هم در آن شب ها دست به سوی آسمان بلند مي کردم. با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا مي کردم. نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر ميشد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایه ها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم ميزدم. یکدفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر الله اکبر صدای الله اکبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلندشد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانم ها بیرون آمد و گفت: «مژده، پسر است! » عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. این پسر فرزند اذان (۱) بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیه ای که جز ذکر خدا در آن گفته نمي شد. ---------------------------------------- 1. سید مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد. 🌱 راوی: سید رمضان علمدار ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve