eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هفدهم «... در تاریکی شب شروع به پیشروی
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 کربلای 8 جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله و دفاع منطقه ی شلمچه، بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود. صدام، که مغرور از پیروزی کربلای 4 مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای 5، خواب از سرش پرید. در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای 5 آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد. هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای 8 در همان محور عملیات قبلی. گردان مسلم، که پس از مرخصی و بازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. طی این عملیات حماسه ی سید مجتبی دیدنی بود. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیز مي پرداخت. بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن مي رفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل مي کرد. مي گفت: « خانواده ی اینها چشم انتظارند. » مي گفت: فقط آدرس بدهید که شهدا یا مجروحان کجا هستند! آنوقت با شجاعت حرکت مي کرد و مي رفت. زمانی که در محور شمشیری قرار داشتیم امکان انتقال مجروحان نبود. با تاریکی شب، بیشتر بچه ها از فرط خستگی استراحت مي کردند. اما مجتبی مشغول انتقال مجروحان ميشد. از نوک شمشیری آنها را به عقبه و جایی که آمبولانس قرار داشت، مي رساند و برمي گشت. **** بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او مي خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نميزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل مي کرد.اما این بار خاطره از خود سید بود. مي گفت: « توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه ها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به پشت یک خاکریز. نارنجک توی دستم بود. ضامن را کشیدم و رفتم بالای خاکریز. مي خواستم موقعيت دشمن را ببينم... . ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هجدهم 💫 کربلای 8 جنگ و گریز، تک و پ
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ یک دفعه و همزمان یک افسر عراقی از آن طرف خاکریز بالا آمد! صحنه ی عجیبی بود. فاصله ی ما با هم حدود یک متر بود. ناخودآگاه نگاه ما به هم افتاد. هر دوي ما ترسیدیم! از ترس داد زدیم و آمدیم پایین. اما خدا لطف کردکه من نارنجک داشتم. همان لحظه انداختم و افسر بعثی به درک واصل شد. در ادامه ی عملیات در پشت همان خاکریز مستقر شدیم. هوا روشن شده بود. صدای رگبار یک تیربار امان ما را بریده بود. هیچ کس نمي توانست تکان بخورد. به یکی از آرپیجی زن ها گفتم: ”برو خاموشش کن.“ همین که سرش را از خاکریز بالا برد گلوله ای توی پیشانی اش خورد و به زمین افتاد! مي خواستم خودم بلند شوم. اما دستور بود که فرمانده باید فرماندهی کند نه اینکه مشغول جنگ شود. به دومین نفر گفتم: ”تو برو.“ او هم بلند شد و هدف گیری کرد. قبل از شلیک او گلوله ی قناسه دشمن به صورتش خورد و او هم شهید شد. دیگر کسی نبود. حالا نوبت خودم بود. باید آرپیجی به دست مي گرفتم. خوشحال شدم. گفتم لحظه شهادت فرا رسیده. اشهدم را گفتم. بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و حمیدرضا و دیگر رفقای شهیدم ملحق مي شوم. آرپیجی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم. همزمان گلوله ی قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من! پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهادتین را گفتم. سرم شدید درد مي کرد. توی ذهنم گفتم: الان دیگه ملائکه ی خدا میان و من هم ميرم بهشت. انگشتان دستم را جمع کردم و باز کردم. دیدم هنوز حس دارد. دست و پاهايم را تکان دادم، دیدم هیچ مشکلی ندارد. چشم هايم را باز کردم. نشستم روی زمین. هنوز در حال و هوای شهادت بودم اما ... کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کلاه آهنی من! بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی آسیب جدی به من وارد نشده! بلند شدم و با خودم گفتم: ”شهادت لیاقت ميخواد.“ » 🌱 راوی: خاطرات سید مجتبی و رضا علیپور ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔅 📖 صفحه ۸۷ شرکت در ختم قرآن برای فرج @shahidomidakbari
☆∞🦋∞☆ گفتم‌ ڪلید قفل‌ شهادتـــــ شڪسته استـــــ !' یا اندر این‌ زمانه، در باغ‌ بسته استـــــ؟ خندید و گفتـــــ : ساده‌ نباش‌ اے قفس‌ پرستـــــ ! در بسته نیستـــــ بال‌ و پر ما شڪسته است !... 🥀 @shahidomidakbari
🌸امام على عليه السلام : در ماه ، بسيار و كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد. 📚کافی، جلد4، صفحه88 کانال ✨ 🆔 @shahidomidakbari
-رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ...
کانال رسمی شهید امید اکبری
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به لذت بندگی 🔸 قسمت ۳۶ 🌺🔵✔️💖🔸➖🔸 #برای_عبد_شدن ۴ 🔵به این سوال رسیدیم که و
و رسیدن به لذت بندگی قسمت ۳۷ 💠🔹🔶✅ ۵ 👈🏻در ادامه مثال قبل، یه مثال دیگه هم تقدیم می کنیم: 🔷فرض کنید یه کودکی هست که یه بیماری سخت داره و باید یه دارویی رو حتما مصرف کنه و گرنه بیماریش موجب مرگش میشه.. 🔴 مادر مهربانش هرچقدر بچه ی بازی گوش و سربه هواش رو صدا میزنه که بیا این دارو رو بخور اما بچه گوش نمیده. 🚷 اینجا ممکنه که مادر بیاد و بچش رو تهدید کنه که اگه نخوری کتک باید بخوری! (مادر از روی محبتش داره اینو به بچش میگه) 🔶یا ممکنه اون مادر "وعده ی خوراکی های خوشمزه" رو به بچش بده. به هر راهی متوسل میشه تا بچش اون دارو رو بخوره تا اذیت نشه. 🔹میدونی چرا؟ چون بچشو دوووووووست داره...💖🌺 نمیخواد بچش رو از دست بده... هر کاری میکنه تا بچش سالم بمونه... 🍃خداوند مهربان هم همینطوره. برای اینکه ما با هواپرستی هامون خودمون رو بدبخت نکنیم، هی "عذاب جهنم" رو توی قرآن یادآوری میکنه، هی "وعده بهشت" میده، پیامبر میفرسته، عقل و راهنما میده، هر لحظه برات کمک میفرسته که خطا نکنی.. 🌺همه کاری میکنه تا بنده ی سر به هواش بیاد سمت مولای خودش... ❤️ میتونی اینو درک کنی؟.... و خییییلی سخته که بخوای به یه نفر بفهمونی که "خدا چقدر دوستش داره..." خیییلیییی.....😭 ❤️انقدر سخته که پیامبران الهی هم هر کاری کردن نتونستن بگن... 🌺 اهل بیت اومدن تا به بشریت بگن که مولا چقدر عبدش رو دوست داره اما برخی انسان ها کمر به قتلشون بستن و همشون رو به شهادت رسوندن... ما این رو میفهمیم؟!........... 👌 مومن تک‌خور نیست🤗 🍂 @shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_نوزدهم یک دفعه و همزمان یک افسر عراقی
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 سال 1366 عملیات کربلای 8 به پایان رسید. در پایان عملیات سید و چند نفر از دوستانش بر اثر انفجار خمپاره به شدت مجروح شدند. ترکش به بازوی سید خورده بود. بعد از بهبودی نسبی، به همراه دیگر نیروهای گردان مسلم راهی غرب کشور شدند. نیروهای لشکر 25 در منطقه بانه مستقر شدند. عملیات کربلای 10 آغاز شد. گردان های لشکر، که مدتی قبل در کربلای 8 حماسه آفریده بودند، حالا بر فراز ارتفاعات منطقه ی خط شکن عملیات بودند. سید از این عملیات و حوادث آن چیزی تعریف نکرد. اما حماسه ی آنها در تصرف ارتفاعات و پاسگاه های دشمن زبانزد نیروهای لشکر بود. با پایان عملیات کربلای10، نیروهای لشکر دوباره عازم جنوب شدند. هنوز مدتی نگذشته بود که سید مجتبی در تیرماه 1366 به توصیه ی دوستان و فرماندهانش به عضویت رسمی سپاه درآمد. سید در دفتر خاطرات خود از این روز به عنوان حساسترین روز تاریخ زندگی خود یاد مي کند. در مردادماه همان سال، سید به عنوان فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم انتخاب شد؛ گروهانی که یادگار بسیاری از شهدای مظلوم بود. علاقه ی بچه ها به سید باعث شد بیشتر نیروها تقاضای حضور در این گروهان را داشته باشند. گروهان سلمان در یکی از مناطق اطراف خرمشهر و در حاشیه ی رودخانه ی بهمنشیر مستقر بود. يك روز سید، فرغونی به دست گرفت! بعد به بچه های گروهان گفت: « هر کس لباس کثیف برای شستشو داره داخل فرغون بریزه. » کلی لباس جمع شد. البته بچه ها سید را تنها نگذاشتند. همراه سید برای شستن لباس ها به راه افتادیم. مسافت نسبتًا زیادی راه رفتیم. وقتی به کنار تانکر آب رسیدیم، سید هر کدام از بچه ها را مسئول انجام کاری کرد؛ یکی آتش درست کرد، یکی آب تانکر را در ظرف حلبی مي ریخت تا آب را گرم کند. یکی هم آب گرم را به شخص شوینده، که خود سید بود، مي رساند. هر کاری کردیم قبول نکرد. خودش شروع به شستن لباس ها کرد. چند نفر هم کمک او لباس ها را آب مي کشیدند. در نهایت یکی از بچه ها که هیکل ورزشکاری داشت لباس ها را مي چلاند و در لگن قرار مي داد تا آنها را پهن کنند. سید آن زمان فرمانده گروهان سلمان بود. آن روز بیش از هشتاد قطعه لباس را شست. این کار زمان زیادی هم طول کشید. این نحوه ی برخورد و این افتادگی او بود که سید را محبوب قلب ها کرده بود. 🌱 راوی: جمعی از دوستان شهید ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve