eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ممنون از لطفتون ولی کاش یه پیشنهاد هم میدادین 🌸 منتظر پیشنهاداتون هستیم https://harfeto.timefriend.net/16684547665125
سلام رفیق جان با افتخار گوش جان میسپاریم تا اسم کتابی که مد نظرتون هست رو بهمون بگید چشم حتما❤️ منتظر پیشنهادات شما هستیم🌸 https://harfeto.timefriend.net/16684547665125
داستان چیه رفقا؟؟؟ من این کتابو دارم اما هنوز فرصت نکردم بخونم ولی به احترام درخواستتون و چون گفتین مناسب احوالات الانمونه سفارشتون رو روی چشامون میزاریم و اجرا میکنیم🌺 پس بریم که ببینیم داستانش چیه و درمورده کیه 🚶‍♂🚶‍♂ شاید این اتفاق فرجی شد برای خوندن این کتاب توسط خود من❤️ پس تا پارت اول داستان که سعی میکنیم امشب بنویسیم و تقدیم نگاه های مهربونتون کنیم یاعلی👋
4_6021588142342016534.mp3
19.28M
میـخوام دنیا نباشـه اگـه روضه نباشـه♥ ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر بد صدا و سیما یڪ نابغه ی دیگـه رو هم از دست داد...😂 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
مقام معظم دلـبرے: شاخص عمـده ی یاس آفرینی و امید سـوزی است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های پرمعنای مهران رجبی در هیئت فدائیان حسین علیه‌السلام ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
♦️مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر شهدای مدافع امنیت 🔹شهید محسن حمیدی 🔹شهید محمد حسین کریمی 🔹شهید اسماعیل چراغی ‌ 📆 یکشنبه ٢٩ آبان ماه ١۴٠۱ ساعت ٩:٣٠ صبح 📍میدان بزرگمهر، به سمت گلستان شهدای اصفهان ڪانال رسمی شهیدامیداڪبری ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
دریـاب همین خلوت رؤیـایی را ایـن لحـظه ی شیریـن شڪیبایی را یـاران همه رفتنـد، ولی باڪی نیست از دسـت نداده ایـم تنهـایی را
کانال رسمی شهید امید اکبری
داستان چیه رفقا؟؟؟ من این کتابو دارم اما هنوز فرصت نکردم بخونم ولی به احترام درخواستتون و چون گفتین
●○بسم الله الرحمن الرحیم○● نام کتاب: من میترا نیستم روایت زندگی نویسنده: معصومه رامهرمزی 🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸 اَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمسِ اِلَی غَسَقِ اللَّیلِ وَ قُرآنَ الفَجرِ اِنَ قُرآنَ الفَجرِکَانَ مَشهُودًا ⁷⁸ وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحمُودًا ⁷⁹ آیه های ۷۸ و ۷۹ سوره اسرا
روایت اول (کبری طالب نژاد: مادر شهید) بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید اززندگی چه میخواهد ، اسمش را عوض کرد. میگفت:"من میترا نیستم . اسمم زینبه . با اسم جدیدم صِدام کنید." از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند،ناراحت بود. من نُه ماه بچه ها را به دل میکشیدم ،اما وقتی به دنیا می آمدند،ساکت مینشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم .جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت. مادرم با اینکه حق انتخاب اسم بچه هارا داشت ،اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشایند دامادش باشد.زینب ششمین فرزندم بودو وقتی به دنیا آمد ،مادرم اسمش را میترا گذاشت.او خوب میدانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد. بعد از انقلاب و جنگ ، دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد. دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش.اینطور شد که اسمش را عوض کرد . اهل خانه گاهی زینب صدایش میکردند اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از سر زبانشان نمی افتاد. زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز ،روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم می خواستند اسمشان را عوض کنند. برای افطار دخترها برنج و خورشت سبزی پختم. همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم، اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد. زینب خیلی ناراحت شد. به او گفتم :"مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن و اسمت رو عوض کن . ماهم کنارتیم. مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تورو می دونن." آن شب، زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت سبزی فقط نان و شیر و خرما خورد. او گفت :" افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده." آنقدر محکم حرف می زد و به چیزی که می گفت اعتقاد داشت که دیگران را تسلیم خودش می کرد . با اینکه غذای مفصلی درست کرده بودم، بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و با او نان و شیر خوردم.آن شب زینب، رو به تک، تک اعضای خانواده کرد و گفت:" از امشب به بعد اسم من زینبه . از این به بعد به من میترا نگید." مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند . بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی اورا میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه ام بیاورم و اسم تک، تک بچه هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم. به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرفرهایم را در دلم می ریختم. زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. باعشق، او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها ، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گِره زد؛ من که نذر کرده حسین"علیه السلام" بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین"علیه السلام" نبود، مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت. به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید امید اکبری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بپیو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندید ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
تا زمانی که همنشین گناه باشیم؛ همنشین امام‌ِزمان نخواهیم بود...
کانال رسمی شهید امید اکبری
لا اکراه فی الدین با وجود #علم و #اراده و #قدرت حق و با وجود #نظام‏ها و #سنت‏ها و #عليت‏ها، با اين
لا اکراه فی الدین دقت تعبير و زيبايى كلام، اين گونه ادا مى‏شود، كه‏ «لا إكراه فى الدين» و اين نكته پس از توجه به هيمنه و سيطره و احاطه ربوبى مطرح مى‏شود و تحليل مى‏شود، كه‏ «قد تبين الرشد من الغى»، آدمى با جبر بر نعمت و قدر و با جبر بر اختيار و آزادى همراه تعقل و سنجش، جبرى بر جهت‏گيرى‏ها ندارد، كه رشد و خسر براى آدمى مشخص گرديده است. 💠 داستان رشد و خسر و رشد و غى با داستان تكامل و نقص يكى نيست؛ كه آدمى حتى با شكوفايى و تكامل تمامى استعدادهايش در جهت‏گيرى‏ها آزاد است، كه در جهت كمتر و پست‏تر و يا عالى‏تر و بيشتر حركت كند. ❛ عین‌ صاد 📚 تطهير با جارى قرآن، جلد ۳ | ص ۴۴۳ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خروش مردم اصفهان در تشیع پیکر شهدای امنیت ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا نبالي لو وقعنا في حمی الموت... مداحی زیبای عربی💚 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
'♥️𖥸 ჻ آدم‌ها‌سہ‌دسته‌اند؛‌خام،‌پختہ‌و‌سوختہ خام‌ڪہ‌هیچ!‌پختہ‌هم‌عقل‌معیشت‌دارند و‌دنبال‌ڪار‌و‌زندگی‌حلال‌هستند! سوختہ‌ها‌عاشقند.‌چیزهاے‌بالاترے‌ می‌بینند‌و‌مے‌سوزند‌در‌همان‌عشق♥️! 🌱 ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
خب مثه اینکه عاقبت زلیخا هم طعم زندان رو چشید😁
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_اول روایت اول (کبری طالب نژاد: مادر شهید) بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید
نذرکرده من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین"علیه السلام" گرفت.مادرم،تاج ماه، اهل یکی از روستاهای شهر کرد بود.قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. چند سال از ازدواجش گذشت،اما صاحب اولاد نشد.به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ، ولی اثری نداشت.وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین"علیه السلام" توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند. دعایش برای مادر شدن مستجاب شد ،اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت. او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت. سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند. مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام"درویش قشقایی" ازدواج کرد. درویش قبلا زن داشت با دو پسر.هردو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند . زنش هم از غصه مرگ بچه هایش به روستای آبا و اجدادی اش_که دور از آبادان بود_برگشت. نمیتوانم به درویش "نابابایی" بگویم؛ او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد. وقتی بچه بودم در خانه دواتاقه شرکت نفت در جمشید آباد زندگی می کردیم و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم . مادرم می گفت:" کبری این مجلس مال توئه. خودت برو مهمونات رو دعوت کن." من خیلی کوچک بودم، درِ خانه همسایه هارا می زدم و به آنها میگفتم روضه داریم. مادرم دیوار هارا سیاه پوش می کرد. زن ها دور هم دایره می گرفتند و سینه می زدند. به خاطر نذر مادرم، تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم.او در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست میکرد و به در و همسایه میداد.همیشه دلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد ، اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد ؛ آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین "علیه السلام" و حضرت زینب"علیه السلام" بودم. زندگی ام از پیش از تولد ، به آنها گِره خورده بود.انگار به دنیا آمدنم ، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین"علیه السلام" و کربلا بند بود. پنج ساله بودم که برای اولین بار با مادرم ، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به کربلا رفتم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد، اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند. او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربلا بُرد تا از امام حسین"علیه السلام" بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد. تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول سفر ، عبای عربی سرم بود. شهر کربلا و حرم برایم غریبه نبود؛ مثل این بود که به همه کس و کارم رسیده ام.دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم؛ انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها کردم.چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم تا یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه شوم. بلند فریاد زد :" یا امام حسین، من اومدم دوباره ازت حاجت بگیرم ، تو کبری رو که خودت بخشیدی، می خوای از من پس بگیری ؟!" مرد های قرآن خوان بلند شدند و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند. به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید امید اکبری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بپیو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندید ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
تا ڪِی به هوای فتـح دنیا باشـم؟ ڪافی است خدا! چـقدر اینجا باشـم؟ تنهـایی اگـر ڪه با تو بـودن باشد می خواهـم از این به بعـد تنها باشـم...
چرا امثال پرویز پرستویی هر لحظه یڪ چهره دارند؟ پاسخ را از آیت الله حائری مےشنوید👌 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
مادر شهیدان خالقی پور میگوید: وقتی تیم ملی را بدرقه میکردم یاد بدرقه سه فرزند شهیدم افتادم میدونم فوتبالیست ها برای ایران سنگ تمام می‌گذارند 😍💪 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما سر انقلابمون باخت نمیدیم✋🏻 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا