eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه ی امید جان هنوز به چاپ نرسیده اما اطلاعات اجمالی از بیوگرافی شهید تو کانال ما هست میتونید بخونید البته میتونید مستند شهید امید اکبری رو از گوگل دانلود و استفاده کنید
شده بخوابی هی بیدار شی هی بخوابی هی بیدار شی...؟... باز بخوابی باز بیدارشی؟!!!! اگه شده یعنی تو هم عاشق بودی...😊
کانال رسمی شهید امید اکبری
شده بخوابی هی بیدار شی هی بخوابی هی بیدار شی...؟... باز بخوابی باز بیدارشی؟!!!! اگه شده یعنی
💔 : شب ها چون می خواست بخوابد، ظرف آبی را، روپوشیده، بالای سرش می گذاشتند و آن جناب مسواک خود را هم زیر رخت خواب می نهاد و می خوابید؛ آن قدر که خدا بخواهد. چون از خواب بیدار می شد، می نشست و به آسمان نگاه می کرد و آیات «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ...» را که در آخر سوره آل عمران است، می خواند. سپس دندان ها را مسواک کرده، وضو می گرفت و به محل نماز می رفت و چهار رکعت از نماز شب را می خواند، رکوع هر رکعتش به قدر قرائت، و سجودش به قدر رکوع آن طول می کشید؛ به حدی که مردم می گفتند: کی سر از رکوع برمی دارد و به سجده می رود؟ و همچنین سجده اش به حدی طولانی بود که گفته می شد چه وقت سر برمی دارد؟ آن گاه به بستر خود برمی گشت و آن قدر که مشیت الهی بود، می خوابید. سپس بیدار شده، می نشست و چشمان خود را به آسمان دوخته، همان آیات را تلاوت می فرمود آن گاه مسواک می کرد و وضو می گرفت و به مسجد می رفت و به خواندن چهار رکعت دیگر از نماز شب می پرداخت؛ به همان نحو که قبلًا چهار رکعت خوانده بود. مجدداً به بستر خود باز می گشت و مقداری می خوابید؛ سپس بیدار می شد، نگاه به آسمان کرده، همان آیات را تلاوت می نمود. باز مسواک کرده، وضو می گرفت و سه رکعت نماز «وتر» را می خواند و بعد از آن دو رکعت نافله صبح را می خواند و برای ادای فریضه صبح وارد مسجد می شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح خود را با یک صفحه کلام خدا آغاز کنیم صفحه ۷ 🍂 @Shahidomidakbari
~🕊 نامشان در دنیــا " است و در آخرت " بہ امیـد شفاعت‌شــان... 🥀 🌤 🍂 @shahidomidakbari
°°|🥀|°° فرشتگان ازخداوندپرسیدند: خدایا توکه بشر را آنقدر دوست داری چراغم آفریدی؟ خداوند فرمود: غم را به خاطرخودم آفریدم چون این مخلوق من تا غمگین نباشد به ياد خالقش نمی افتد! کانال 🍂 @shahidomidakbari
📷قاب عکس شهید حاج در کنار رهبر انقلاب اسلامی در مراسم عزاداری دیشب کانال 🍂 @shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_شانزدهم شهريور همان سالي كه خر
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 اوايل مهر بود كه كارم در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه هاي خون گرم جنوبي زير سر وصداي موشك هايي كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسي باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگرم كننده اي بود . احساس مي كردم مفيد هستم . به خاطر كارم که تدريس ديني و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه مي كردم . ولي باز وقت زياد مي آوردم . آقا مهدي هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند مي شد و مي رفت و شب بر مي گشت . كم كم با خانم توفيقي همسايه مان پيش تر آشنا شدم . آدم هم كلام مي خواهد . تنهايي داشت برايم قابل تحمل مي شد. با هم مي رفتيم پشت خانه مان . يك جايي بود ، زينبيه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطي داشتند ، سري دوزي و سبزي پاك كردن . نمي شد آدم در اهواز باشد وبراي جبهه كاري نكند . اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم براي پر كردن بي كاري و هم براي كار تدريسم عضو كتاب خانه ي مسجد شدم . كتاب مي گرفتم و مي بردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايي من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زني گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند . مي دانست تنهايي آن هم براي دختري كه تا بيست و چند سالگي پيش خانواده اش بوده بعضي وقت ها عذاب آور است . بعضي وقت ها دو هفته مي رفت شناسايي ، ولي تلفن مي زد و مي گفت كه فعلاً نمي تواند بيايد . همين که نفسش مي آمد براي من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايي روي زمين زنده است و دارد نفس مي كشد . وقتي مي رفت يك چيزهايي مثل حديث ، آيه جمله هايي از وصيت شهدا را با ماژيك مي نوشت و مي زد به ديوار اتاق . مي گفت : " دفعه ي بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشي ." ادامه دارد..... کانال 🍂 @shahidomidakbari