عاقبت دست درازی به دختر جوان
🔅زید نساج می گفت : پیرمرد همسایه ای داشتم که کمتر او را می دیدم . روز جمعه ای بود ، او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد . در پشتش زخمی را دیدم که به اندازه یک وجب و جایش چرک کرده بود . نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم . ابتدا چیزی نگفت ، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم بناچار داستانش را چنین شروع کرد .
✨در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم . هر شب در خانه یکی از دوستان جمع می شدیم . تا این که شبی نوبت من شد . در خانه چیزی موجود نبود . ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم ، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم . مدّتی گذشت ، هوا ابری و تاریک شد . ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق ، دو زن را مشاهده کردم . خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم : هر چه دارید فورا بدهید و گرنه کشته می شوید آن دو زن بیچاره ، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند .
🔅در این هنگام برق دیگری جستن کرد ، متوجه شدم که یکی از آنها جوان و زیبا و دیگری پیر است . شیطان مرا فریب داد ، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم . پیر زن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت : دست از این دختر بردار ، او یتیم است و من خاله او هستم . او فردا شب با پسر عمویش ازدواج می کند . امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی (ع ) ببرم ، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود . بیا و به خاطر حضرت علی (ع ) دست از او بردار . من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم . در این موقع دختر در کمال یاس و دلشکستگی گفت :
یاعلی ! به فریادم برس.
✨ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم . سواری به من نهیب زد : بر خیز ! من با کمال غرور گفتم : آیا می خواهی شفاعت این زن را بکنی ؟ تو خودت نمی توانی از چنگم بگریزی . تا این جسارت را کردم ، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد ، من افتادم . آن دو زن به سوار گفتند : لطف کردی که ما را از دست این ظالم نجات دادی ، خواهش می کنیم ما را تا قبر علی (ع ) همراهی کن . آن سوار با صدای گرم و مهربان فرمود : زیارت شما قبول است ، من خودم علی بن ابی طالب هستم !
🔅اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم . فورا خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم : آقا ! من توبه کردم ، مرا ببخش .
حضرت فرمود : اگر واقعا توبه کرده باشی ، خدا می پذیرد . عرض کردم : این زخم ، مرا بسیار آزار می دهد . آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد . زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند .
﷽
*ماجرای کتک خوردن سرباز بابلی از قاضی و ورود رئیسی به ماجرا*:
🔺 جریان سرباز بابلی ؛
سرباز مستقر در جلوی درب دادگستری به علت اینکه یک قاضی ماسک زده بوده و نشناخته چهره اش رو، از اون قاضی کارت شناسایی میخواد
قاضی ناراحت میشه؛ سرباز را میبرتش داخل دفتر میبندتش به صندلی و حسابی میزننش و مجبورش میکنن عذرخواهی کنه
🔺دیروز که برای بررسی ماجرا جلسه ای با حضور سرباز و قاضی و دادستان و فرماندهان و ... تشکیل شده و تصمیم رضایت سرباز را به آقای رئیسی تلفنی اعلام می کنند، ایشان شدیداً عصبانی شده و گفته:
🔺مگر مسئله شخصی است که با ریش سفید بازی حل شود؟مسئله مسئله آبروی حکومت اسلامی است که قاضی سمبل آن است و وقتی یک قاضی که باید مجسمه عدل و تقوا باشد اینطور فرعونی رفتار می کند باید ما زنگ خطر را به صدا در بیاوریم که نکند ما هم دچار استبداد شده ایم؟ نکند شاه که رفته، مرام شاه و خان و قزاق زنده باشد هنوز و خبر نداریم. این سیستم باید بازنگری شود که چرا اصلا این اتفاقات باید بیفتد و مردم را نا امید کنند از نظام!
🔺این شده که قاضی را می برند همان اتاق، دستش را به پشت صندلی می بندند و به سرباز بابلی می گویند چند سیلی زد؟
سرباز می گوید شش تا
دادستان می گوید، آقای رئیسی می گوید شش تا سیلی محکم بزن تا قصاص شود!
🔺جوان هم مثل خود قاضی، کتش را در می آورد، آستینش را بالا می زند و می آید بزند، دلش رحم می آید و می گوید، می شود نزنم؟ می شود ببخشم؟
🔺آقای رئیسی از پشت خط می گوید نه، این حق همه سرباز های تحقیر شده این سال هاست، نمی توانی ببخشی. بزن تا حساب دست همه قاضی ها بیاید!
🔺جوان هم چشمش را می بندد و با ضرب می زند توی صورت گوشتالوی ضارب و دومی و سوی و... تا شش تا!
🔺بعد آقای رئیسی می گوید گوشی را بدهید رئیس کل دادگستری استان و دستور می دهد:
الساعه این قاضی را اخراج کن چون صلاحیت ندارد. وقتی علی ابن ابیطالب قاضی اش را بخاطر صدای بلندش بر متهم ، عزل می کند، تکلیف این آقا روشن است!
🔺بعد دستور داده به دادستان کل کشور که از طریق مدعی العموم، خواستار تغییر و اصلاح روند خدمت سربازی شود و کار را از طریق قضایی پیگیری کند چرا که این سیستم فقط برای جمهوری اسلامی دشمن درست می کند نه سرباز فدایی!
♨️آره. قصه دقیقش در عالم خیال من، آنجایی که حقیقت حکم می دهد نه مصلحت، در آن ناکجا آباد وعده داده شده آرمانی، اینطور است.
شما هم قصه را به روایت من تعریف کنید.
✍سلمان کدیور
📌امام خامنه ای : در مورد عدالت ما عقب مانده هستیم باید از مردم و خدا عذر خواهی کنیم
⭕️ پست ویژه
🌸پیشبینی"حاجاسماعیلدولابی ازآینـده "امامخامنهای"
👤 سیدعلیاکبر پرورش نقل میکند:
🍃 در جلسه آخری که ایشان با مقام معظم رهبری دیدار داشتند پیرامون مسائل زیادی صحبت کرده بودند منتهی حاج آقا نبوی به بنده میفرمودند:
🌹 کاری که تا به حال مرحوم دولابی نکرده بود و کسی هم ندیده بود، این بود که در جلسه آخر هنگامی که به رهبر نزدیک شدند دست آقا را گرفتند و بوسیدند و این خیلی عجیب بود، چون ایشان نه مرید باز و مرید دار بودند و نه کسی بودند که تواضع بیجایی انجام دهند.
🌷 اما دست مقام معظم رهبری را بوسیدند و فرمودند:
🌺 ایشان خیلی نورانی هستند و حتی به خود بنده میفرمودند که سرعت ایشان (مقام معظم رهبری) در نور گرفتن بسیار بالاست و خیلی سریع و لحظه به لحظه به نورانیتشان افزوده میشود و حتی در مسائل سیاسی نیز ایشان اینچنین هستند گفتند با این وصف بنده لایق و اصلح از ایشان سراغ ندارم.
🌼 این تعبیر را مرحوم دولابی نیز در مسائل عرفانی برایشان به کار میبرند میفرمودند:
☘ ایشان (رهبر معظم) یک مجموعه نوری است که با سرعت بر نورانیتشان افزوده میشود و خداوند متعال در این راه افاضات زیادی به ایشان دارند و حتی در جریانات نخست وزیری و پیش از رهبری آقا هنگامی که در مسایل سیاسی عدهای ایشان را اذیت میکردند مرحوم دولابی میفرمودند:
💐 اگر ایشان (آیت الله خامنهای) را دیدید بگویید نگران نباشید. اینها برای آن است که شما آبدیدهتر شوید و تمام این برنامهها فقط برای تعالی شخص شما است.