eitaa logo
بصیرت افزایی (خبری،تحلیلی)
154 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ میخواستن امام خمینی رو بفرستن تو موزه‌ها میخواستن امام زمان رو استیضاح کنن میخواستن نسخه اسلام رو برای همیشه بپیچن علامه مصباح یه تنه جلوشون وایستاده بود هلهله‌ کفتارها به خاطر زخمیه که دوران اصلاحات از علامه مصباح خوردن روحش شاد 👤 سید حمید علیزاده
▪️پدرش جوراب‌باف ساده‌ای بود. سابقه روحانیت در اقوامشان نداشتند. مادرش در بارداری خواب دید که وضع حمل کرده و قرآنی متولد شده. آن خواب، رویای صادقه بود، بعدها محمدتقی بیش از ۱۷۰ کتاب در تبیین قرآن و معارف دینی نوشت....
♻️ ماجرای دستخط ابداعی آیت‌الله مصباح در دوران مبارزه با رژیم پهلوی همه مبارزین می‌دانند و در خاطراتشان هم گفته‌اند که آیت‌الله مصباح جزو حلقه اولیه گروهی ۱۱ نفره است که سال ۴۲ تشکیل و بعدها به "جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مشهور" شد. اساسنامه اولیه آن به دستخط آیت‌الله مصباح نوشته شده و پس از کشف آن در خانه آیت‌الله آذری قمی توسط ساواک، آیت‌الله مصباح طی چند روز دستخطش را کاملا عوض می‌کند. (خاطرات آیت‌الله مسعودی خمینی) امام خامنه ای در کتاب ‌"خون دلی که لعل شد" که خاطرات ایشان از دوران مبارزه است ، می‌گوید: آقای مصباح صورتجلسات را در یک دفتر به زبان رمزی می‌نوشت و برای اینکه بیشتر رد گم کند درآغاز دفتر نوشته بود "کتابی در زمینه علوم غریبه یافتم و آن را رونویسی کردم!" مرحوم رفسنجانی در گفتگویی در سال 1379 می‌گوید: یازده نفر بودیم. آیت‌الله خامنه‌ای و برادرشان، من، آیات: منتظری، مصباح، مشکینی، امینی، قدوسی، حائری تهرانی، ربانی شیرازی و آذری. اساسنامه داشتیم و زبانی هم آقای مصباح اختراع کرده بودند و تصمیمات را بصورت رمز می‌نوشتیم. خود آیت‌الله مصباح نیز درمصاحبه با فصلنامه تاریخی یادآور ( سال87) می‌گوید: "بنده دبیر جلسه بودم و آقای هاشمی مسئول تبلیغات بودند. چـون پیـش‌بینی می‌شد که این تشکیلات لو برود، من خـطی را اخـتراع کـرده بـودم که نوشتن و خواندنش آسـان بـود، ولی فقط خودم می‌توانستم بنویسم و بخوانم و صورت‌جلسه‌‌ها را با آن خط‌ می‌نوشتم." این نمونه‌ای است برای رد ادعای دروغ "غیبت آیت الله مصباح در مبارزات پیش از انقلاب"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رجز خوانی علی حججی 👈 فرزند شهید حججی شهید محسن حججی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 حضور پرقدرت آیت الله مصباح در حیات خلوت آمریکا 🔹 آیت الله مصباح یزدی در مرداد1376 سفری به آمریکای لاتین داشت که بسیار پربرکت بود. این سفر از اسپانیا شروع شد و در آرژانتین خاتمه می‌یافت یافت. هدف از این سفر، آشنا نمودن جامعه آمریکای لاتین با تفکر اسلامی، مقابله با الحاد، تبیین معارف اهل البیت(ع)، معرفی بیشتر انقلاب اسلامی ایران، پاسخ به شبهات مردم و وحدت ادیان توحیدی بود. 💠 آیت الله مصباح 63ساله، در این مسافرت تبلیغی و علمی در دهها مرکز علمی و فرهنگی حاضر شده و حدود 80 سخنرانی‌ انجام دادند. فهرست بخشی از سخنرانی‌های ایشان عبارتند از: 🔰 اسپانیا: 12 برنامه سخنرانی، شهرهای مادرید (پایتخت اسپانیا)سویا، گرانادا و بارسلون 🔰 مکزیک:8 برنامه سخنرانی، مکزیکوسیتی(پایتخت) 🔰 کوبا:8 برنامه سخنرانی، هاوانا (پایتخت) 🔰 کلمبیا:16 برنامه سخنرانی، بوگوتا (پایتخت) 🔰 برزیل:9 برنامه سخنرانی، شهر ریو دژانیرو وسن پابلو 🔰 شیلی:9 برنامه سخنرانی، سانتیاگو (پایتخت) وشهر وال پارائیسو 🔰 آرژانتین:17 برنامه سخنرانی، بوینوس آیرس (پایتخت) و شهرستان روساریو 🔹 در این سفرها، صحنه‌های زیادی از تعظیم دانشمندان و روحانیون آمریکای لاتین در برابر مکتب اهلبیت مشاهده شد. در مکزیک، اسقف کلیسای باسیلیکا گوادالوپه، پس از سخنان استاد مصباح یزدی بیان داشت: ما راهی جز پیروی ازشما نداریم، در غرب خبری نیست. غرب هیچ گاه به خدا ایمان نیاورده است. دین اسلام دینی فطری و متلائم با زمان و مکان است. 🔻 استاد تاریخ دانشگاه هاوانا در کوبا که خود جزء هیئت رئیسه این دانشگاه بود، بعد از بازدید از دانشگاه و راهنمایی، درهنگام خدا حافظی ناقوس رابه صدا در آورد و گفت: ما امیدواریم که صدای اسلام را اینجا بشنویم و بعد به استاد گفت: شما جزئی وپاره ای از قلب من هستید. او دو بار با کمال تواضع در برابراستاد زانو زد و تقاضای قرآن مجید به زبان اسپانیولی نمود! 💠 در برزیل اما حکایت دیگری بود. عالیجناب کاردینال نماینده پاپ در سن پابلو برزیل، با شور و عشق از ایران سخن می‌گفت و عشق و علاقه‌اش به امام خمینی(ره) را ابراز می‌نمود. وی شرق را مرکز اشراق و نور معرفی کرده و از استاد در منزل خودش دعوت به عمل آورد و تا آخر جلسه با احترام دست در دست استاد داشت. 🔅 معاون رئیس دانشگاه شیلی نیز مشتاقانه می‌گفت: ما می‌خواهیم علوم انسانی را در دانشگاه خودمان دایر نماییم و در این راه به علوم مشرق زمین خصوصا به جمهوری اسلامی شدیدا نیازمندیم. دکتر پابلو معاون رئیس دانشگاه برزیل هم گفت: به عقیده من همیشه مکتب تشیع در اسلام از پویایی و خلوص و صفای خاصی برخور داربوده است. 📗 منبع بخشی از مطالب: مجله فرهنگ كوثر، بهمن 1377، شماره 23، زلال علوم اسلامی و تشنگی جهان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از مکتب حاج قاسم باید آموخت ؛ 🔷️ با ادبیات سلیس و روان در وسط معرکه و میدان رزم با یاران خود چه می گوید ، او استاد تولید فرصت از تهدید و ساختن در عین سوختن است و روش او الهام بخش انسانهای والای انقلابی خواهد بود. 🔷️ از کانال ماهی در کربلای ۵ می گوید و میخواهد امروز را به یاد داشته باشیم ، او فرمانده اخلاق و فرهنگ بود ، هنوز به خوبی قدر او شناخته نشده است. 🔷️ چطور عده‌ای از اصحاب مذاکره و لبخند دیپلماتیک حاضر شدند نام وی رسماً در ص ۳۰ و ۳۲ الحاقیه‌ی برجام به عنوان تروریست که باید تحت پیگرد باشد از سوی آمریکاییها و اروپایی ها نوشته شود و اصحاب مذاکره هم آن را خائنانه امضاء کنند و بعد در داخل بگویند این اسناد محرمانه است و آن را از دید همگان دور کنند. 🔷️ مرد میدان و مکتب سلیمانی چاره ساز و پناه مردم است و اعتماد از دست رفته مردم را قادرست ترمیم کند و نه اصحاب غرب پرست و اهل مذاکرات فریبنده ، دروغین ، ناعادلانه و خسارت بار!
خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" : چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت: «استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!». استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌ با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده. (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود. شادی پدران و مادرانی که در کنارمان نیستند و با خاطراتشان زندگی میکنیم یک فاتحه نثار کنید. 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دو دختر بچه همراه مامانشون داشتن توی خیابون راه میرفتن که عکس سردار روی بنر جلوی یک عکاسی در شهر گرمی توجه شون رو جلب میکنه بلافاصله میرن و بوسش میکنند این لحظات زیبا از عشق و علاقه به سردار دلها توسط یک دوربین مداربسته ضبط شد
🔆 🔻 درسته طولانیه ولی حتما بخونید 🔹۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز. رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم. صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تپل و شیرین سه یا چهار ساله داشتند. اتوبوس راه افتاد. ۱۶ ساعت راه بود. 🔸طی راه بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود هی به سمت من نگاه می‌کرد و می‌خندید. چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید. دست بچه یه کاکائو که نمی‌خوردش، تو دالی‌بازی یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم؛ بچه کمی خندید. کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین؛ بالاخره کاکائو را خورد. دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشند. خلاصه سه تا کاکائو را کم کم از دست بچه یواشکی گاز زدم و بچه هم می‌خندید. مدتی بعد خسته شدم. چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم که یهو ای وای ... 🔹مردم از دل پیچه، دل و روده‌ام اومد تو دهنم، سرگیجه داشتم، داشتم می‌ترکیدم. دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه ایستاد. عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم. برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی. 🔸اتوبوس راه افتاد، هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل پیچه شروع شد. طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز می‌گرفتم. از درد می‌خواستم داد بزنم‌. چه دل پیچه وحشتناکی، تموم بدنم را می‌کشیدند، مردم خدا ... دویدم پیش راننده و با التماس وضعیتم را گفتم. راننده اومد اعتراض کنه که با صدای عجیبی که ازم در شد راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش 🔹پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس و تشکر کردم. 🔸از درد داشتم میمردم. دهنم خشک شده بود و چشمام سیاهی می‌رفت. رفتم روی صندلی نشستم. گفتم چرا اینجوری شدم؟ غذای فاسد که نخورده بودم! 🔹دیدم دست بچه باز کاکائو هست. از پدر بچه پرسیدم: بچه‌تون کاکائو خیلی می‌خوره؟ پدرش گفت: نه، کاکائو براش بده. مادرش گفت: حقیقت بچه‌مون یبوست داره، روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ تا حالام دو سه تا هم خورده ولی بی فایده بوده! 🔸من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجدداً اومد. می‌خواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلت بزنم، رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت: خجالت بکش؛ وسط بیابونه ماشین که شخصی نیست. برو بشین! مونده بودم بین درد و خجالت. 🔹یه فکری کردم؛ برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم: من هم یبوست دارم، میشه به من هم کاکائو بدید؟ 🔸سه تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: عزیز چرا داد میزنی؟ نوکرتم، فداتم؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه ما دست شماست، معذرت می‌خوام. بیا و دهنت را شیرین کن‌! 🔹راننده هم که سبیل کلفت و لوطی بود، گفت ایول، دمت گرم، بامرامی، آخر مردای عالمی! خلاصه، سه تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم. 🔸 ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: داداش؛ جون بچه‌ات چی به خورد من دادی؟ ترکیدم! 🔹داستان کاکائو و بچه را براش گفتم. راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین. 🔸خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت می‌زد کنار و می‌گفت: بریم رفیق! 🔹مسافرها هم اعتراض که می‌کردند راننده می‌گفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد توی جاده میخ ریختند؛ تند تند باید لاستیک‌ها را کنترل کنم که نریم ته دره! ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده می‌کردند. 🔸این را عرض کردم که بدانید برای رفع هر مشکلی باید همدرد مردم باشه تا حس کنه طرف چی می‌کشه ... 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @OstadRaefipoor1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره حجت‌الاسلام رئیسی از حضور شهید سلیمانی در مراسم غبارروبی حرم مطهر امام رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" مروری بر سوابق تاجزاده و سیر فکری و عملکردی او، آشکار می سازد که او چه گزینه مطلوب و مناسبی برای «جنگ نرم» بوده و چرا به یکی از افسران شبکه نفوذ در پیشبرد راهبرد استحاله از درون تبدیل شده است. تاجزاده سال ۵۴، به بهانه ادامه تحصیل، به آمریکا رفت و در مهرماه ۵۷ به ایران بازگشت. یعنی در روند شکل‌گیری، اوج‌گیری و کوران مبارزات انقلابیون مسلمان در داخل کشور حضور نداشت. او در مهرماه ۵۷ زمانی به کشور بازگشت که شیرازه رژیم شاه در حال فروپاشی بود و عملا دستگاه سرکوب رژیم از نفس افتاده  و اصطلاحا تیغ آن بسیار کند شده بود. تاجزاده با نقش‌آفرینی به عنوان یکی از ده‌ها عضو کمیته استقبال از امام، توانست راه خود را در رخنه به داخل سیستم نظام انقلابی هموار کند و البته در به ثمر رساندن انقلاب، حتی یک سیلی هم نخورد. او پس از پیروزی انقلاب هم به عنوان نوچه و مرید بهزاد نبوی در سازمان مجاهدین انقلاب، به بهانه کار ستادی، هیچ‌گاه در جبهه‌های جنگ حضور نیافت و خیلی زود هم حیطه کاری خود را عوض کرد و به همراه سید محمد خاتمی روانه وزارت ارشاد شد تا به کار «فرهنگی» بپردازد. متاسفانه، در تاریخ انقلاب، صدها و هزاران چهره همچون تاجزاده بودند که بدون آن که در راه پیروزی انقلاب، تثبیت و به ثمر رساندن آن هزینه‌ای داده باشند، در حالی که در کوران مبارزات انقلابی ملت ایران، در نیویورک، سانفرانسیسکو و اکلاهاما در حال تحصیل بودند، به ناگاه با پررنگ شدن افق سرنگونی رژیم شاه، در سال‌ ۵۶ «انقلابی» شدند و رهسپار «انجمن‌های اسلامی» آمریکای شمالی (که خود تحت تاثیر چهره‌هایی چون ابراهیم یزدی بود) شدند تا سهمی در نظام و حکومت آتی داشته باشند. و البته برنامه‌ریزی ماکیاولیستی دقیقی هم صورت گرفت و بسیاری از آنان، با کارنامه‌ای خالی از انقلابی‌گری عینی و موثر، با تفکراتی از نوع تفکرات سازمان مجاهدین خلق،  نهضت آزادی و ... مناصب حکومتی را برای «روز مبادا» قبضه کردند. در دهه ۶۰؛ درست در زمانی جوانان پرشور، مخلص و ستیهنده حقیقتا انقلابی در جبهه‌های جنگ در نبرد «تن با تانک» بودند، امثال تاجزاده و دوستان و همفکران «آمریکا دیده» او، پشت میزهای امن «ستاد» ها در مرکز، در فکر طراحی و اجرای پروژه‌های انشعابی خود در داخل سیستم جمهوری اسلامی بودند. این‌گونه بود که در همان میانه دهه ۶۰، در حالی که جبهه‌ها شاهد حماسه‌هایی از جنس والفجر ۸ و کربلای ۵ بود، تاجزاده و دوستانش در «کیهان فرهنگی»، پروژه استحاله فکری و فرهنگی را با محوریت عبدالکریم سروش کلید زدند. بعد از رحلت امام و در دوران موسوم به سازندگی، بسیاری از دوستان تاجزاده که خلأ ندیدن «آمریکا» پیش از انقلاب را در دل داشتند، با بورسیه‌های طاق و جفتی که مصطفی معین در وزارت علوم تدارک دیده بود، رهسپار انگلستان شدند تا مسلح به «دانش روز» از سرمبداء استعمار، یعنی انگلستان، پروژه استحاله از درون را عمق و گسترش دهند. این بود که از دل کیهان فرهنگی دهه ۶۰، مجله «کیان» بیرون آمد. ردّ همه کسانی را که در دوران پرفتنه و آشوب اصلاحات، اتاق فکر «ضدولایت» را تشکیل می‌دادند، چند سال قبل‌تر می‌شد در تحریریه کیان و البته مراکز دولتی چون مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری پیدا کرد. مصطفی تاجزاده، سعید حجاریان، محسن آرمین، علیرضا علوی‌تبار، اکبر گنجی، مجید محمدی، مرتضی مردی‌ها، محسن کدیور، عباس عبدی، حسین قاضیان، محسن سازگارا، عمادالدین باقی، هادی خانیکی اکبر گنجی، هاشم آقاجری، فاضل میبدی و... و. که تحت آموزه‌های فکری دو مرشد «انگلیس دیده»، یعنی عبدالکریم سروش و حسین بشریه پروژه استحاله انقلاب و نظام از درون را تحت قالب‌های مدرنی چون «توسعه سیاسی» ، «پلورالیزم دینی»، «تسامح و تساهل» و امثال این‌ها تئوریزه می کردند. روی کار آمدن سیدمحمدخاتمی در سال ۷۶، این فرصت بزرگ را در اختیار این جریان گذاشت تا تئوری‌هایی را که از اواخر دهه ۶۰ تا مقطع ۷۶ به طور نظری تدوین می‌کردند، در عمل به محک اجراء بگذارند. دو تشکیلات اصلی جبهه دوم خرداد یعنی سازمان مجاهدین انقلاب و حزب تازه تأسیس «جبهه مشارکت» دو بازوی مهم اجرای این پروژه بودند. در جایگاه محوری مصطفی تاجزاده در پیشبرد این پروژه همین بس که او در کنار سعید حجاریان تنها چهره‌های سیاسی چپ بودند که عضو حلقه مؤسس و شورای مرکزی هر دوی این این تشکیلات، یعنی مجاهدین و مشارکت بود و به عنوان حلقه رابط آن‌ها عمل می‌کردند و همچنین مهم‌ترین مسئولیت برای پیشبرد پروژه «توسعه سیاسی» در جایگاه معاونت سیاسی وزارت کشور به تاجزاده سپرده شد. ردپای تاجزاده در بخش عمده فتنه‌های ۲۰ سال اخیر دیده می شود: ۱۸ تیر ۷۸، تقلب در انتخابات مجلس ششم در تهران، غائله خرم‌آباد، نقش کلیدی او در فتنه سال ۸۸ و راه‌اندازی ستاد ۸۸ و... اما تاجزاده، یک «فرد» نیست و چون یک فرد نیست، پرداختن به او معنای وزن و اهمیت شخص او به ما هو تاجزاده نیست. او یکی
از نمادها و نمودهای همان مفهومی است که رهبر انقلاب به عنوان «نفوذ شبکه‌ای» با هدف «استحاله» نظام از درون، از آن یاد کردند. تاجزاده، کما این که حجاریان و دیگرانی از سنخ آن‌ها، بازیگران سناریوهای «شبکه نفوذ» هستند. نفوذ وقتی شبکه‌ای شد، شاخ و برگ‌ پیدا می کند؛ سناریونویسی می‌کند؛ شخصیت‌پردازی می‌کند؛ تعریف نقش کند؛ تقسیم نقش می کند؛ به واسطه‌ی شاخه‌های مختلف خود، عملیات «دومینو» وار طراحی و اجرا می کند که قطعه اول در حوزه‌ای بسیار دور از سیاست، مثلا محیط زیست، ضربه می خورد و آخرین قطعه دومینو در حوزه ملتهب و داغ سیاست، بر زمین می افتد، بدون آن‌که دست‌های نامرئی طراحان، هادیان و حامیان در صحنه و حتی بعضا پشت صحنه معلوم باشد. در «تقسیم نقش» در سناریوهای دست‌ساز شبکه نفوذ، ممکن است (و بارها دیده شده)، که هم تاجزاده، یا مهره‌ای مثل تاجزاده، در نهایت در همان پازلی بازی می کند که مهره‌ای «ظاهرا» ضد تاجزاده. یعنی کسی که به ظاهر، با مشی و فکر و عمل تاجزاده اختلاف و ضدیت و حتی خصومت تام و تمام دارد، چنان دقیق در پازل طراحی شده به کار گرفته می شود که عملش، هم‌چون پاس گلی اصطلاحا زیر طاق دروازه برای تاجزاده و موتلفانش عمل می کند. شبکه نفوذ، استاد چیره‌دست «نفاق» و ظاهرسازی است. شاید یکی از نخستین کسانی که تاکتیک‌ها و شگردهای «شبکه نفوذ» را شناخت، مرد پولادین انقلاب، شهید بزرگوار اسدالله لاجوردی بود که در وصیت‌نامه معروفش، بخشی از اوصاف «منافقین جدید» را فاش کرد: " خدایا تو شاهدی چندین‌بار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را همان‌ها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده است و همانا که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع‌الاضداد به دست گرفته‌اند، هم رجایی و باهنر را می‌کشند و هم به سوگشان می‌نشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگیر می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیم‌ناک می‌شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق‌کشان می‌زنند و هم در حوزه‌های علمیه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسیر فقه را عوض کنند. به مسئولین گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا اگرچه نسبت به برخی تا اندازه‌ای می‌دانم، چرا ترتیب اثر نداده‌اند؟ " و البته شهید لاجوردی که «جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد»، جزو اولین کسانی بود که در همان سال‌های نخست دوران «اصلاحات»، شهید مبارزه با «نفاق» شد. جالب این‌جاست که سال‌ها بعد، در فیلمی ظاهرا انقلابی که درباره وقایع سال ۶۰ و نبرد انقلابیون با منافقین ساخته شد، باز در حق این شهید بزرگوار و این چشم بصیر انقلاب اجحاف شد، چنان که انتقادات جدی مسوولان نظام را هم به دنبال داشت. شیفت از رسانه بازتابی به «چهره» بازتابی اعدام «روح‌الله زم»، جاسوس و عامل مستقیم کنسرسیومی از سرویس‌های جاسوسی بیگانه که پروژه «سوریه‌سازی» ایران را دنبال می کرد، داغ بزرگی به دل نظام سلطه و دنباله‌های داخلی آن نهاد، به نحوی که با انتشار خبر اعدام او، کارزار سنگینی در خارج و داخل کشور برای حمله به نظام به راه افتاد تا جمهوری اسلامی را به کشتن یک «روزنامه‌نگار مظلوم» متهم کنند. حتی پدر و دختر روح‌الله زم را هم چند روزی به میدان آوردند تا چهره‌ای «نورانی» از یک جاسوس خائن به وطن بتراشند. حتی با تحریکات یک عضو از همان شبکه نفوذ، یک روحانی سابقا خوش‌نام را که از ۸۸ زلف به فتنه گره زده بود، به این بازی کشاندند تا با چاشنی توهین و اتهام به رهبر معظم انقلاب، از جرثومه‌ای به نام زم، یک «شهید» (برای مقاصد تبلیغاتی بعدی) بسازند، که البته تنها عِرض خود را بردند. همه این تحرکات نشان از آن داشت که اعدام زم، هول و ولای سنگینی به جان مرتبطین شبکه نفوذ انداخت و اصطلاحا خیلی‌ها «ماست‌ها را کیسه کردند»، چرا که در سایه تسامح و مماشات‌ صورت‌گرفته با عوامل و مزدوران داخلی نظام سلطه در سال‌های اخیر، شبکه نفوذ پُردل و پشتگرم به حامیان و هادیان، دچار سوء‌محاسبه شده بود که هر چه بتازد و بتازاند، خبری از برخورد سخت نیست، اما اعدام زم، به عنوان یک نماد، ضربه مهلک به روح و روان بازیگران پروژه «استحاله» نظام وارد کرد. با این همه، پروژه «آمدنیوز»، پروژه‌ای که بعد از فتنه ۸۸ چند سال برای طراحی و اجرای آن در اتاق‌های فکر سرویس‌های جاسوسی دشمن کار شده بود، چیزی نیست که شبکه نفوذ به همین سادگی از آن بگذرد و به دنبال جایگزینی آن نباشد. پیش از این، در گزارشی که بعد از اعدام زم در مشرق منتشر شد، از رسانه‌های «بازتابی» سخن گفتیم. آمدنیوز مصداقی بارز از رسانه بازتابی بود. در تعریف رسانه بازتابی باید گفت که همچون آینه عمل می کنند که نور را به صورت غیر
مستقیم در  جهات مختلف منعکس می کند، بدون آن که منبع اصلی تابش مستقیما قابل رویت باشد. به عبارت دیگر، جریان‌هایی در داخل کشور که پای در قدرت و ساختار سیاسی رسمی دارند، از آن‌جا که بنا بر ملاحظات در قدرت بودن و ترس از زیر ضرب رفتن، نمی توانند بسیاری از مواضع و اظهارات واقعی خود را مستقیما صورت دهند، از رسانه‌هایی در خارج از منظومه‌های رسمی کشور(که در مدار رصد و پایش قانون داخل کشور نیستند) بهره می برند تا نظام و وفاداران نظام را مورد هجمه قرار دهند. قطعا جایگزینی خلأ بزرگ «آمدنیوز» برای شبکه نفوذ به همین سادگی میسر نیست، ولی بلاتردید، تلاش‌هایی برای پر کردن این خلأ در جریان است که یکی از این تلاش‌ها، تفویض کارویژه‌ها و عملکردهای تعریف‌شده برای آمدنیوز، به «چهره» ها و «اشخاص» است. چهره‌هایی که در داخل کشور اشتهار و معروفیتی دارند و در تقابل با نظام سابقه‌دار محسوب می شوند و قطعا تاجزاده یکی از مناسب‌ترین گزینه‌هاست. بیانیه اخیر تاجزاده، که لحنی هشدارگونه دارد و درست به سبک انتخابات ۹۶، که با کلیدواژه‌های چون «دیوارکشی خیابان» کارزار رقیب‌هراسی به راه انداختند، تلاش می کند با برجسته‌سازی مفاهیمی چون «دولت نظامی» ، «پادگانی سازی سیاست»، «ورود نظامیان به سیاست»، «رهبری موروثی» و «ضرورت عاجل تغییر قانون اساسی، با ایجاد هراس در توده‌های طبقه متوسط، با بسیج هیجانی از سنخ سال ۹۶، بقای شبکه نفوذ را در قدرت تضمین کند. بند به بند این بیانیه، فریاد می زند که یک بیانیه شخصی نیست، بلکه جمع‌بندی مباحث گعده‌های شبکه نفوذ و تاریکخانه‌های جریان است. در واقع، آن چه به نام تاجزاده انتشار یافت، سرفصل‌ها و رئوس کاری جریان نفوذ در ماه‌های منتهی به انتخابات ۱۴۰۰ است. به بیان دیگر، انتشار این بیانیه نشان می دهد که تاجزاده دیگر یک شخص نیست، بلکه همچون یک «رسانه بازتابی» است که منویات و مطامع جریان استحاله را(که قصد تحویل دادن مناصب و گلوگاه‌های قدرت را ندارد) بازتاب می دهد.
: ورود ایرانی و سگ ممنوع! ورزشگاه تنیس انگلیسی ها در محله بریم آبادان(عصر پهلوی) گریه و ترس آمریکایی ها! دستگیری سربازان آمریکایی در خلیج فارس(عصر جمهوری اسلامی)
⭕️ چماق‌دار، جلاد، تندرو... 🔺از فعالیت‌های دایمی جریان تحریف برچسب‌زنی به بزرگان انقلاب و سرمایه‌های ملت ایران است. این برچسب‌زنی‌ها و ترور شخصیت‌ها همزمان با ترور فیزیکی، همواره در طول تاریخ تکرار شده است و ادامه خواهند داشت و اصولا از دشمن، جز دشمنی انتظاری نباید داشت. مهم این است که آیا ما به آن حد از رشد فکری رسیده‌ایم که تحریف و تهمت را از واقعیت تشخیص دهیم یا نه؟ آیا زمانی که شهید آیت الله بهشتی را چماق‌دار نامیدند، شهید سید اسدالله لاجوردی را جلاد معرفی کردند و به علامه مصباح یزدی برچسب تندرو زدند، این تحریفات را پذیرفتیم و ترویج کردیم یا در مقابل آنها ایستادیم و مقابله نمودیم؟ بیدار باشیم ✒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 آیا ترامپ در چند روز آینده به ایران حمله خواهد کرد؟ 📺 پاسخ استاد
تاکید تلویحی بر فریب ­دادن مردم در آستانه انتخابات محسن امین‌زاده، در بخش دیگری از این متن تصریح کرده است:«سه جریان از پیروزی بایدن و وضعیت جدید ناراضی هستند: 1- جریان تندرو مخالف ایران در آمریکا که در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ خیلی قدرت گرفته بودند. 2-مخالفان منطقه‌ای ایران به‌ویژه اسرائیل که نفوذ و تأثیر زیادی روی تصمیمات ترامپ داشت و همچنین عربستان سعودی. 3- گروه‌های تندرو داخلی كه عملا حامی تداوم تحریم هستند و ظاهرا در وضعیت تحریم فرصت و قدرت بیشتری دارند.» 👈تندروی و کندروی امری نسبی است و با در نظر گرفتن یک شاخص سنجیده و اطلاق می‌شود. بنابراین اگر طیفی دچار تساهل و خوش‌خیالی مفرط و انفعال باشد به طور مسلم افرادی را که قایل به یک دیپلماسی عزتمندانه و برپایه اقدام متقابل هستند را تندرو خواهند دید، اما موضوع مهم‌تر این است که اصلاح‌طلبان وقتی در برابر استدلال‌های منتقدان قرار می‌گیرند و سخنی بر پایه استدلال ندارند به ترور شخصیت و دروغگویی روی می‌آورند لذا اتهام زنی به طیف رقیب اصلاح‌طلبان با عنوان «حمایت از تحریم» به همین خاطر است. سپس شرق در ادامه به سابقه «امین زاده» اشاره می‌کند که در سال 88 در ستاد انتخاباتی نامزدی که آتش فتنه را برافروخت حضور داشته و بازداشت هم شده است. پس از این به شباهت‌ها و تفاوت‌های انتخابات ایران و آمریکا پرداخته شده: «او [امین زاده] معتقد است که «ساختار انتخابات ریاست‌ جمهوری دو کشور مشابه است از جمله آنکه «در انتخابات ریاست‌جمهوری دو کشور، جامعه قطبی می‌شود. علت آن است که مردم باید از دو نامزد اصلی یکی را انتخاب کنند». 👈نکته جالب توجه این است که این فرد کوشش کرده در این شباهت ‌سازی ترامپ را به رئیس‌جمهور پیشین ایران شبیه دانسته است. این در حالی است که ترامپ با ادعای تقلب گسترده در انتخابات یادآور موسوی است یا احمدی‌نژاد؟! در ادامه آمده: «خسارات ناشی از اشتباهات رئیس‌جمهوری مثل احمدی‌نژاد ممکن است حتی طی ده‌ها سال هم قابل جبران نباشد و حتی فرصت‌های ملی برای همیشه از دست برود. چنان‌که بسیاری از خسارات کنونی کشور که توسعه ملی را فلج کرده، از جمله تحریم‌ های ایران، محصول اشتباهات بزرگ دولت احمدی‌نژاد است که همچنان پس از 15 سال کشور را رها نکرده و فرصت‌های ملی را به‌کلی تخریب کرده است.» در مورد ادعای فوق دو حالت مفروض است: نخست آنکه خود اصلاح‌طلبان می‌دانند که این گفته‌ها و سخن‌ها برای سرپوش گذاشتن برعملکرد بسیار ضعیف آنان در شورای شهر تهران و برخی شهر های بزرگ دیگر، مجلس دهم و دولت تدبیر و امید است. دوم اینکه این جماعت به واقع باورشان این است که خسارت‌هایی به کشور وارد شده که اثراتش تا سالها وجود خواهد داشت. در این حال باید گفت این سخن تاکید تلویحی اصلاح‌طلبان به فریب دادن مردم در آستانه انتخابات است چرا که آنان با وجود این خسارات چرا در آستانه انتخابات به مردم وعده‌های بسیاری دادند؟!
‌‌💢دل‌نوشته فاطمه مغنیه دختر شهید عماد مغنیه فرمانده مقاومت حزب الله لبنان برای شهید حاج قاسم سلیمانی 🔹🔸«دخترت زینب چند ماه پس از شهادت شما از من پرسید که کدام جدایی و فراق برای شما سخت‌تر بود؟ من کمی گیج شدم که بگویم جدایی پدرم عماد یا برادرم جهاد یا دایی مصطفی یا شما. گفتم شما (حاج قاسم). ♦️او تعجب کرد و از من دلیلش را پرسید. دلیل این است که ای عمو شما پدر من که مرا به دنیا آورده باشد نبودی و مجبور نبودی که همان‌طور که برای دو پسر و دخترت پدری می‌کنی برای من به تمام معنا پدری کنی. من شاهد بوده‌ام که رزمندگان وقت ندارند که به وظایف پدری خود برسند. ♦️من همواره جوانی‌ام را در حال انتظار سپری کردم. همواره منتظر بودم که پدرم یا از جلسه بازگردد یا اینکه منتظر پایان جنگ یا پایان آماده باش بودم یا منتظر وقتی بودم که متعلق به خودش یا من نبود بلکه همواره متعلق به امت اسلامی بود؛ ♦️اما شما ای حاج قاسم به سوی من آمدی اندکی از وقت گرانبها و مقدس قهرمانان را به من دادی و آنچه عماد مغنیه نتوانسته بود یا عمرش کفاف نداده بود که از پدری به من دهد، به من دادی و در حق من پدری کردی. ♦️هر آنچه که من از عماد نخواسته بودم از تو طلب کردم و هر آنچه که نتوانسته بودم که به عماد بگویم؛ درخواست ساده و اغلب کودکانه و مسخره به شما گفتم. شما هنگامی که انتظارش را داشتم یا نداشتم، حضور داشتی. ♦️اینکه شما به عنوان فرمانده قاسم سلیمانی در سالگرد شهادت عماد به منزل ما بیایی و جویای احوال ما شوی، عادی است اما این انتظار که هرگاه به لبنان می‌آیی به منزل ما هم سری بزنی یا هنگامی که بیمار می‌شویم در بیمارستان به عیادت ما بیایی، عادی نبود. ♦️انتظار نداشتم که هر گاه به ذهنم خطور می‌کند که صدای شما را بشنوم با شما تماس بگیرم و شما بدون انتظار پاسخ من را بدهید تا همواره آنچه دوست دارم یعنی «سلام عمو» را بشنوم. ♦️فاطمه مغنیه در ادامه خطاب به حاج قاسم آورده است: من هرگز از شما نمی‌پرسم که چگونه برای جهاد و یاری مظلوم و جنگ‌هایی که عامل تقویت و یاری ما شد وقت پیدا کردی؛ اما می‌پرسم که چگونه وقت برای جواب دادن همیشگی به تماس من و قرار دادن وقت گرانبهایت برای من داشتی و این وقت را در اختیار من گذاشتی و با عنوان «سلام عمو حال دختر ما چطور است؟» را در اختیار من گذاشتی؟ ♦️می‌دانم خیلی‌ها آرزو می‌کنند آن‌ها جای من باشند. امروز، با این حال، من به شما می‌گویم که از دست دادن شخصی مانند قاسم سلیمانی سخت‌ترین چیزی است که هر کسی می‌تواند پشت سر بگذارد، شاید مانند خارج شدن روح از بدن است. ♦️خداوند به قلب شما ای زینب، نرگس و فاطمه، خانواده دوم من، کمک کند. در تحقق عشق، محبت، انسانیت، مردانگی، دلاوری، پیروزی، زیبایی، دین و همه معانی و ارزش‌های محمدی که پدر شما در عمل ثابت کرده است من چه به شما هدیه کنم. ♦️من ایمان دارم که امثال حاج قاسم خود زمان شهادت و مرگ را انتخاب می‌کنند و این را ماه‌ها قبل از شهادتش به ایشان گفتم و به او گفتم که احساسم به من، زمان رفتن را می‌گوید و از او خواهش کردم که وقت بیشتری به من بدهد تا شاید بیشتر و با ژرفی تمام از معرفتش بهره گیرم و از زمان پیشه گیرم و از مهربانی او بهره‌مند شوم؛ به ویژه که زمانی که عماد را از دست دادم، در مظهر عمو متجلی شد. من با عبارت سالی که گذشت به پایان نمی‌برم زیرا سال و زمان برای شما مفهوم پیدا نمی‌کند و شما مردی خارج از زمان هستی». 📝منتشر شده در روزنامه الاخبار
*🔴 ‏شهید حاج رسول استوار تعریف میکرد یه روز تو حلب با حاج قاسم قدم میزدیم به شوخی گفتم من که وضعم خرابه میدونم، ولی تو خیلی اوضاعت بدتره. این همه موقعیت و گلوله هنوز شهید نشدی.* *🔹میگفت حاجی یه مکثی کرد و گفت شهادت را گرفتم ولی زمانش را حدودا به خودم واگذار کردند.* *🔹‏میگفت از لو‌دادن این حرف پشیمون شده بود و هی زنگ میزد می گفت فلانی گفتم حدودا ... یه موقع جایی تعریف نکنی.* *🔹‏می گفت حاجی از سخت گیری های حفاظتی اش شاکی بود. بهش گفتم هم من میدونم هم تو میدونی که دیر یا زود میزننت. ولی زشته برامون داخل کشور بزنن. برا حفظ آبروی نظام تحمل کن.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حفظ بیت المال خاطره زینب سلیمانی درباره رعایت بیت المال
🔻حاج قاسم با ۷۰ درصد جانبازی در خط مقدم مبارزات بود ▪️شیخ «نبیل قاووق» عضو شورای مرکزی حزب الله لبنان: ▫️اطلاعاتی را با شما در میان می‌گذارم که بسیاری از آن بی‌خبرند؛ حاج‌قاسم در حالی روانه جبهه‌های جنگ می‌شد که بخشی از کبد و ریه‌اش از کار افتاده بود. چهار اصابت در شکم او بود، دو جراحت در پا و یکی دیگر هم در دست داشت. ▫️بنیاد جانبازان به سپاه پاسداران گزارش داده بود که سردار سلیمانی از زمان انقلاب تا شهادت، ۷۰ درصد جانبازی دارد و باید استراحت کند. اما ایشان همچنان با عزم و اراده خود را به جبهه‌های درگیری و سنگرهای خط مقدم می‌رساند؛ چرا که عشق به شهادت و جبهه را در جان و دل خود داشت.