eitaa logo
شهید سید محمدباقر صدر
5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
67 ویدیو
5 فایل
💠 پژوهشگاه تخصصی شهید صدر مركز الأبحاث والدراسات التخصصية للشهيد الصدر 💻سایت: www.mbsadr.ir 📱اينستاگرام: https://instagram.com/_u/shahidsadr?r=sun1 🔹تلگرام: t.me/shahidsadr ☎️ شماره تماس: +982537846080 ارتباط با ادمین: @P_r_sadr
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 در آستانه سالگرد شهادت شهید سید محمدباقر صدر 👈 🔹 ٢ـ محبت اگر از خانواده، شاگردان و اطرافیان شهید صدر بخواهیم او را در چند کلمه معرفی کنند، حتما یکی از آنها مهربانی یا محبت است. شهید صدر آنقدر مهربان بود که برخی بددلان وقتی می‌خواستند بر مرجعیت او خرده بگیرند، غیر از سن کم (کمتر از چهل سال) بر محبت خارق‌العاده او اشکال می‌گرفتند و می‌گفتند: مرجع نباید اینقدر عاطفی باشد ـ یعنی مثلاً باید مقتدر باشدـ ! شهید صدر وقتی این انتقادات را می‌شنید، پاسخ می‌داد: «این‌ها از من چه توقعی دارند؟ می‌خواهند که با مردم با بی‌مهری و خشونت رفتار کنم؟ توقع دارند محبتم را نثار مردم نکنم؟ یک پدر چطور می‌تواند با قلبی بی مهرِ فرزندانش، آنها را تربیت کند؟ این مردم امروز پرچم اسلام را به دوش می‌کشند و از کرامت قرآن دفاع می‌کنند؛ اگر نمی‌توانیم با اموالمان به همه مردم خدمت کنیم، چرا با اخلاق و دل‌ها و عواطفمان آنها را در بر نگیریم؟» نامه‌های شهید صدر به شاگردان و دوستانش، آینه روح لطیف و دل مهربان اوست. یک‌یک شاگردان را با عباراتی مثل: عزیزم و نور چشمم صدا می‌کرد و بی‌دریغ و بی‌ریا در نامه‌ها برای آنها می‌نوشت: بنفسي أنت؛ یعنی فدایت شوم. وقتی حزب بعث، طلاب ایرانی را اخراج کرد،‌ گویی جان محمدباقر صدر را گرفت؛ از بس که او داغدار فراق شاگردانش شد. در وداع هر یک از آنان که برای خداحافظی می‌آمدند، می‌گریست و تا آخرین لحظه ممکن قدوقامت "پاره‌های تنش" را می‌نگریست. پس از مدتی دوری در پاسخ نامه یکی از شاگردان نوشت: «نور چشمم! خدا تو را از من نگیرد و از وجودت محرومم نکند! فدای دلت و محبتت! با دل و دستم نامه عزیزت را دریافت کردم و بارها خواندم؛ آنقدر که دوات نامه با اشک چشم پدرت آمیخت و حرف‌حرف نامه‌ات به اعماق قلب او رخنه کرد؛ پدری که از فرزندش و عزیزش و آرزویی از آرزوهایش چنان دور افتاده که امکان ندارد ذره‌ای از غصه‌هایش و سوز فراقش را بکاهد...» و مانند این عبارات به راحتی صدها نمونه در نامه‌های او یافت می‌شود. دلش حتی برای کسانی که ماه‌ها او را در خانه‌اش محصور کرده بودند و گاهی حتی روزها نمی‌گذاشتند آب و غذا به آنها برسد می‌سوخت. یک بار که از پنجره خانه، تشنگی و عرق ریختن سربازان بعثی را می‌بیند، واقعاً بی‌تاب می‌شود که چرا این‌ها باید این‌طور اذیت شوند. از شیخ محمدرضا نعمانی که در ایام حصر در کنار ایشان بوده درخواست می‌کند که آب مهیا کنند و به سربازان بدهند. همین محبت‌ها روی آن افراد اثر گذاشت. تا آنجا که یکی از فرماندهان آن گروه در ایام محاصره و به‌رغم شرایط بسیار دشوار امنیتی بارها به شهید صدر کمک‌ کرد و مثلاً برای خروج بنت‌الهدی از منزل که برای مدیریت کارهای مبارزه بیرون می‌رفت، شرایط را مهیا می‌ساخت تا کسی او را تعقیب نکند. این‌ها نمونه‌ای از محبت سید محمدباقر صدر است؛ نمونه‌هایی که کمک می‌کند نویسنده از توضیح میزان محبت او به خانواده‌اش بی‌نیاز شود؛ محبتی که همسرش درباره آن می‌گوید: او واقعاً مردی آرمانی بود و در طول زندگیمان حتی یک بار هم من را ناراحت نکرد و هیچ فرصتی را برای اینکه از من مدح و تعریف کند، از دست نمی‌داد. و ارزش این جمله کوچک زمانی قابل درک است که زندگی سراسر جهاد شهید صدر دانسته شود؛ زندگی که حتی یک روزش دور از تلاش علمی و رنج‌های طاقت‌فرسای مبارزات اجتماعی و سیاسی نبود. زندگی که روزهای سختی از آن در تعقیب‌ها، دستگیری‌ها و محاصره‌های سنگدلانه حزب بعث گذشت. اما همه این محبت، برای خدا بود. وقتی صدام برخی از مجاهدان عراق را اعدام کرد، شهید صدر با اعتقاد می‌گفت: کاش هر پنج فرزندم را به جای یکی از آنها می‌کشت؛ چون آنها بیشتر به درد اسلام می‌خورند. محبت بی‌دریغ و وصف‌ناشدنی او به فرزندانش حتی سبب نمی‌شد که او در کوچکترین مسائل پا از مرز تکلیف دینی فراتر بگذارد. نمونه‌وار، وقتی دخترکانش از او می‌خواهند که پولی بدهد تا میوه‌ای نوبرانه بخرند، قبول نمی‌کند ـ و البته با همان مهر شگفت پدرانه ـ به آنها توضیح می‌دهد که من مشکلی ندارم که به شما پول بدهم اما تا وقتی همه نمی‌توانند میوه‌ای را بخورند، ما هم نباید از آن استفاده کنیم. 🔹 منبع: محمدباقر الصدر؛ السيرة والمسيرة في حقائق ووثائق. #١٩فروردین_سالگردشهادت_شهیدصدر 🔸 کانال پژوهشگاه تخصصی شهید صدر 🆔 @shahidsadr
💠 چهلمین سالگرد علامه شهید ، سالروز شهادت آیت‌الله شهید سید محمدباقر صدر و خواهر شهیده‌اش بنت‌الهدی صدر است. این عالم بزرگوار که به‌فرمودۀ مقام معظم رهبری دامت‌برکاته «در میان چهره‌های برجستۀ حوزه‌های علمیه در دهه‌های اخیریکی از ممتازترین و شگفت‌انگیزترین آنهاست… و بی‌شک یک نابغه و یک ستارۀ درخشان بود» پس از گذشت از شهادتش به‌دست رژیم ستمگر بعث همچنان در میان مسلمانان ناشناخته مانده است... ▪️ ١٩ فروردین، چهلمین سالگرد شهادت شهید صدر 🆔 @shahidsadr
📃 برای او که زمستان آمد و بهار رفت... ▫️ به‌قلم: مریم برادران متفاوت بودن تاوان دارد. کسی که جرأت کند این تاوان را بپذیرد لابد چشمه‌ای است که نمی‌تواند نجوشد. اوایل، وقتی از زندگی سید محمدباقر صدر می‌خواندم، بیشتر این تصویر به چشمم می‌آمد؛ پسر بچه‌ای در گنجه که با کتاب‌هایش سر می‌کند و سیری‌ناپذیر است و هرچه بزرگتر می‌شود، گنجه جایش را می‌دهد به «نیم‌کار»[١] یا کتابخانه. به هرحال گوشۀ دنجی. آنقدری می‌خواند که از همان نوجوانی، از ده‌یازده سالگی، کلمات سرریز می‌شدند از نوک قلمش. اما بیشتر که شناختم، فهمیدم اشتباه می‌کردم. بیش از آنکه او با کتاب باشد - که همیشه بود- «اندیشیدن» او را اینطور نو‌به‌نو می‌کرد و نمی‌گذاشت به راحتی بنشیند و سر خویش بگیرد و به عافیت دل خوش کند. انگار کسی که فکر می‌کند چاره‌ای ندارد جز آنکه هر لحظه زندگی را دوباره تعریف کند؛ نه فقط برای خودش، برای دیگری هم. برای همین حدومرزی نداشت و خلوت یا میان شلوغی جمع بودن توفیری به حالش نمی‌کرد. او بود و زندگی که طعم خوشی داشت به چشمش. شاید برای من و تویی که از دور نظاره می‌کنیم سختی داشته، اما برای او که می‌آفرید و معنا می‌داد اینطور نبود. اثبات این مدعا، کلمات اوست؛ نامه که می‌نوشت، کتاب که قلمی می‌کرد، حرف که می‌زد، همه‌شان می‌گویند جانی هست، جان‌بخشی هست. رفتن انتخابی او در بهار لابد معنایش همین است: رستاخیز جان‌ لحظه‌ای است که اندیشه تکانی بخورد، آنقدر سهمگین که نتواند بایستد؛ برود و بماند. امتداد صدایش هنوز در روزگار ما معنا می‌دهد به زندگی، به تازگی بهار؛ بهاری که برای جوانه زدن، پوست می‌دراند. [١] اتاقکی بین همکف و طبقۀ اول ▪️ ١٩ فروردین، چهلمین سالگرد شهادت شهید صدر 🆔 @shahidsadr