eitaa logo
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
8.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
29 فایل
•| السلام علیک یا فاطمه الزهرا |• • • #اللهم_عجل_لولیک_الفرج • • • |اسفند هزار سیصد نود نه|• • • #سلامتی_تعجیل_در_فرج_امام_زمان_عج_صلوات • • مجنون عمه سادات زینب (س) • • • • #ادمین_گنبدآبی_دعا_کنید🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
تا تویِ جمعِ جبهه چندتا مجرد ،میدید میگفت: بروید ازدواج کنید زندگی فقط جنگ نیست باید یاد بگیرید برای جنگ‌هایِ بعدیم سرباز تربیت کنید @shahidshalamche_8
عزیزان‌من! یکی‌ازچیزهای‌بسیارمهم، حفظ‌ادب‌اسلامی‌درسخن‌گفتن‌است که‌متأسفانه‌امروزبا‌گسترش‌فضای‌مجازی به‌تدریج‌این‌ادب‌اسلامی‌دارد کم‌رنگ‌میشود... بدزبانی،بد‌گویی‌وماننداینهابایستی درجامعه‌جمع‌بشود. ! @shahidshalamche_8
شهدا در ایام جنگ در موقعیت مورد نیاز، حضور داشتند و از اهداف و آرمان خود دفاع کردند، امروز نیز بچه‌های جهادی باید در نقطه مطلوب حضور داشته و از اهداف و آرمان خود دفاع کنند. @shahidshalamche_8
ممنون از رفقای که تا این مدتت باهام همراه بودن لفت ندادن صبوری کردن و امیدوارم که کم کاری حقیر ببخشید(:💚
میخوام یک داستانی که برای خودم اتفاق افتاده رو براتون تعریف کنم معجزه شهدا حضور شهدا... یکم صبور باشید.. 💚
بسم رب الحسین:💚 راهیان سال ۹۸🍃💔
همیشه دوس داشتم برم کربلا آرزو کربلا داشتم و همیشه دلم میخواست برم کربلا رفتن خیلی هارو دیدم ازم حلالیت گرفتن خداحافظی کردن رفتن... من بودم بغضی ک تو گلوم گیر میکرد.. تو خلوت گاه خودم اشک هام جاری میشد اربعین که میشد دلم نمیخواست تلوزیون روشن کنم دلم نمیخواست دلم نمیومد با امام حسین (ع) قهر کنم ولی خب دل تنگ بودم که چرا همه رفتن من موندم دلیلش چیه چرا من؟! یعنی انقدر من بدم؟ نمیدونم هزارتا فکر تو سرم میومد...💔
چون مسئول بسیج دانشگاه مون بودم.. قرار بود برم ناحیه مدارک ببرم مدارک واسه کارت فعال بسیج بچها صبح ساعت یازده بود راه افتادم رفتم تا رسیدم تقریبا نزدیک اذان شد.. مسئولش گفت من نماز بخونم میام خدمت تون گفتم مشکلی نیست منتظر میمونم منتظر موندم... ایشون اومدن چون نزدیک اربعین بود سال ۹۸ مسئول اونجا برگشت بهم گفت چرا انقدر دیر اومدی شما خیلی دیر شده گفتم مسئول دانشگاه مون به گفت که بیام میدونستم زودتر میومدم من نمیدونسم گفت آخه ما اسامی دادیم بچها میخوان بیان پول هاشون بدن ک هفته بعد راهی بشن من هنوز تو ناخوداگاه ذهنم گفتم خدایا ایشون چی داره میگه ماشین چی؟ دوباره خانومه گفت اتوبوس ها پر شده ها یک لحظه ساکت شدم(: گفتم ببخشید خانوم اتوبوس؟! گفت بله اتوبوس مگه واسه کربلا دانشجویی نیومدی ثبت نام کنی اتوبوس ها پر شده یک لحظه بغص کردم هیچی نگفتم بهش گفتم آروم بهش گفتم ن خانوم من مسئول بسیج دانشجویی هستم اومدم مدارک بچهارو بدم واسه کارت فعال..خانومه نگاهی کرد بهم گفت ببخشید ببخشید شرمندم بخدا من فکر کردم شما واسه کربلا اومدی ثبت نام کنید ببخشید اگر ناراحت تون کردم گفتم ن اشکال نداره ازم پرسید کربلا نرفتی تا حالا گفتم نه💔 گفت ان شاءالله قسمت تون میشه عزیزم چیزی بهشون نگفتم چون حس بدی داشتم حالم خوب نبود دانشجویی های دختر میدیدم ک میومدن واس کارهای آخرشون حرف من بهشون همین بود میرید کربلا التماس دعا.. با لبخند میگفتن قسمت خودتون ان شاءالله من فقط با بغض نگاه شون میکردم..
اومدم دانشگاه یکی از دوستام گفت ک قراره بره کربلا اصلا باورم نمیشد گفتم کی؟ گفت این هفته چ حسی بدی داشتم خودم اینجا بودم ولی دلم مرز مهران بود اصلا روزهای خوبی نداشتم برا درس سرکلاس اصلا دل ب درس نمیدادم انگار مال خودم نیستم خودمو گم کرده بودم انگار جاموندم اصولا اصلا با پسرهای دانشگاه مون یا هم کلاسی های پسر رابطه خوبی نداشتم مگر اینکه بخاطر مسائل درسی باهاشون صحبت میکردم اربعین نزدیک بود دیدم چن تا از پسرها دارن میرن ناخودآگاه بهشون گفتم دارید میرید کربلا اونام گفتن بله ولی خب انگار براشون تعجب آور بود چون من اصلا با پسرها صحبت نمیکردم مگ مواقع درسی سرکلاس بودم دوستم گفت بیا حیاط دانشگاه کارت دارم از کلاس اومدم بیرون تاییم کلاس تموم شده بود استاد گفت بقیه درس بمونه برای جلسه بعد سراسیمه رفتم حیاط دانشگاه پیش دوستم گفت حلال کنم دارم میرم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بغضم ترکید گریه کردم دوستم گفت آروم باش توروخدا گریه نکن گفت حلالم کن نمیدونم چرا حالم خوب نبود اصلا خوب نبودم اشک هام پاک میکردم ولی انگار اشک هام. تمومی نداشتن از دوستام خداحافظی کردم هنسفری گزاشتم تو گوشم راه افتادم ک برگردم سمت خونه اشک هام اصلا آروم قرار نداشتن ولی تنها جایی که آرومم میکرد گلزار شهدا بود..