19 بهمن ماه 1401 تو هوای سرد راهی راهیان عشق شدیم...
لحظه شماری میکردیم برای رسیدن وصال.
تو اتوبوس بچها تقسیم بندی شدن.🚶♀
ی دسته از بچها مستقر شدن اردوگاه شهید حاج یدالله کلهر (اندیمشک)
ی دسته از بچها مستقر شدن اردوگاه شهید مصطفی مسعودیان (اهواز)
و دسته دسته دیگه هم مستقر شدن اردوگاه شهید مهدی باکری تو (خرمشهر)
جای ک خودم مستقر بودم با بچهای دیگ اردوگاه شهید کلهر ک ما با بچها بهش میگیم بابا کلهر. 🥲💚
انقدر دلم تنگ بود ک فقط داشتم تو هواش نفس میکشیدم ک ریه هام پر شه از هوای شهداااا🥲
بعد استراحت کردن بچها تقسیم کارها شروع شد🚶♀
شاید هرجا ک باشید تمیز کردن سرویس بهداشتی کار خوبی نباشه.
ولی بچها حتی برای تمیز کردن سرویس بهداشتی از هم سبقت میگرفتن
چون ما واسه شهدا کار میکردیم ن واس شخص خاصی
کار واسه شهدا خیلی قشنگه خیلی زیاد.
حتی میخواد اون کار تمیز کردن سرویس بهداشتی باشه
شب هم ک منتظر زائرهای دانش آموز های بازیگوش مون بودیم ک شهدا دعوت شون کردن بودن خونه شون. 🙃
زائرهای ما شب اول مهمون ما بودن شب دوم مهمون خادم های ک تو اردوگاه شهید مصطفی مسعودیان بودن شب سوم اردوگاه شهید باکری
و شب آخر مجدد مهمون ما.
یعنی زائرهای ک میومدن میشدن زائرهای ورودی های ما زائرهای ک میرفتن میشتن زائرهای خروجی ما.