eitaa logo
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
8.4هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
29 فایل
•| السلام علیک یا فاطمه الزهرا |• • • #اللهم_عجل_لولیک_الفرج • • •|اسفند هزار سیصد نود نه|• • • #سلامتی_تعجیل_در_فرج_امام_زمان_عج_صلوات • • مجنون عمه سادات زینب (س) • • • • #ادمین_گنبدآبی_دعا_کنید🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
ژنرال پُکی به سیگارش زد و با فارسی دست وپا شکسته دستور داد برای اماممان مرگ بخواهیم . نگاه ها به طرف هم چرخید و بعد به زمین . ازجمع دوازده نفرمان هیچ کس حاضرنبود این حرف رابزند و ماهرعبدالرشید اصرار داشت . تا اینکه کسی گفت : ( مردست خمینی ) وماهم گفتیم حتی با فریاد و گذاشتیم ماهرعبدالرشید در لذتی بماند که فکر میکند پیروزاست .
فقط یک نفر با ما همصدا نشد و ژنرال او را دیده بود . رفت طرفش نمی شناختمش . حتم از یک لشکر دیگربود سیزده چهارده ساله وخیلی جدی وحتی میشود گفت خیلی مردانه . ژنرال کلتش را مسلح کرد گذاشت روی شقیقه پسر و گفت اگر شعار ندهد مغزش را متلاشی میکند . بچه ها نگاه هراسان داشتند و سکوت پنجه انداخته بود میان همه . پس آرام گفت : نمی گویم . ژنرال دست انداخت یقه پسر را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت : (تو ازهمه کوچکتری ولی از همه شان مردتری ، بزرگتری ) و این اعتراف برای ژنرال زیادخوب نبود ؛ اما انگار خودش هم به هرقیمتی میخواست مقاومت اسیر نوجوان را بشکند ...
ژنرال گفت ازمن چیزی بخواه . پسرفکرکرد وگفت : فقط یک لیوان آب ژنرال لبخند زد و دستور آوردن داد و ماهمه خیره به لیوان آب مانده بودیم ونگاه ژنرال که نگاهش نشان میداد از اینکه توانسته غرور پسر را بشکند راضی است ‌ پسر لیوان را گرفت ...
پسر لیوان را گرفت همه مان انتظار داشتیم آب را سر بکشد . اما این کار رانکرد . آستینش را بالا زد و باهمان لیوان آب وضو گرفت و دنبال قبله گشت و ایستاد به نماز . همه ایستاده بودیم هاج و واج نگاهش میکردیم ..
سلام علیکم پیام تون الان دیدم... بله میتونید برید اسکان هست هیچ مشگلی هم پیش نمیاد... خادم ها هستن برای خدمت
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
از آخر مجلس شهدا را چیدن(:💚💔
دیدین بعضی وقتا آدم از شدتت دلتنگی نمیدونه چیکار کنه؟ دستش هیجا بند نیست((((:💔 همش کلافه ای نمیدونی‌ چیکار کنی؟ هعی میگی خدایاااا من چیکار کنم.‌‌‌‌.. خدایا کجا برم؟ هرجا میخوای بری نمیشه حس دلتنگی میخواد خفت کنه... دقیقا این روزها همچی حسی پیدا دارم دلتنگم دلتنگ مناطق یادمان اردوگاه... دلتنگ روز شب های خادمی خودم تو اهواز اندیشمک...💔
واقعا احتیاج دارم ب ی سفر ک خالی شم..‌. رهاااا شم... ب هیچی فکر نکنم ی جاده بی انتها...