#زندگینامهشهیدکرامتالهفرهمندیان
در اواخر فروردین ماه ۱۳۴۴ شمسی در کوچ بهاره به سوی ییلاق بر روی کوه تنگ تیر بین بیضاء و کامفیروز در یک شب برفی و طوفانی چشم به جهان گشود.
خانواده پس از شور و مشورت و احترام به همدیگر اسم نوزاد را کرامت اله که در حقیقت هدیه و کرامت خداوندی بود، نام نهادند. در سال ۱۳۵۱ در سن ۷سالگی وارد مدرسه عشایری شد و همزمان با اسکان و یکجا نشینی عده ای از خویشان در سال ۱۳۵۶ در دهاقان در مدرسه راهنمایی استاد هشترودی دهاقان ثبت نام شد و تا پایان تحصیلات به تحصیل پرداخت که بر اثر حوادث و اتفاقاتی که در خانواده به وقوع پیوست ناچار به ترک تحصیل گردید.
#دورانخدمتسربازی
در بهار ۱۳۶۴ با اخذ دفترچه، آماده به خدمت شد و در بیستم تیر ماه ۱۳۶۴ از گروهان ژاندارمری شهرضا به خدمت اعزام شد.
پس از آموزش عمومی ،جهت فراگیری آموزش عمومی پدافند هوایی انتخاب گردید و از ۲۱شهریور در آتشبار سوم پادگان شهید بقایی اهواز و در ۲۴ دی ماه به آتشبار چهارم منتقل و به منطقه کوت عبداله می رود، بعد از ۱۰ روز با ۳ نفر از نیروهای بسیجی به آتشبار هفتم منتقل شده و با آغاز عملیات والفجر۸ به خسرو آباد نقل مکان می کند که همان جا بر اثر استنشاق گاز خردل و اصابت ترکش راکت به شهادت می رسد.
#وصیتنامه
وصیت نامه شهید همراه با لباس وی که بوسیله گاز خردل آلوده شده معدوم می شود.
واما ...
پس از ۲۳سال انتظار نهایتا محل شهادت شهید توسط یکی از همرزمانش بنام علیرضا حیدری جانبازشیمیایی جنگ تحمیلی در تاریخ ۸۷/۰۳/۱۷در حاشیـه اروندرود، منطقه خسروآباد،٢٠کیلومتری آبادان شناسایی شد. #کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀
#ای_کاش_من_هم
-میدونی چیه؟ نه من و نه تو هیچ کدام نمی تونیم حال مادری رو درک کنیم که بیست روز دیگه عروسی پسرشه و بهش خبر میدن امیرت فدایی راه ولایت شد.
-مادر شهید: بیرون با حرفای مردم آروم میشم میام خونه دنبال امیرم می گردم...
-همسر شهید: قرار بود من و امیر خوشبخت شیم. اگه الان امیر به آرزوش رسیده پس منم خوشبختم...
شهید امیرسیاوشی
همزمان به شهادت امام حسن عسکری(ع)
@shahidtoraji213
بسم رب الشهدا
ای شهــید 🌷
با یاد تو دل سنگم نَـرم
چشـمانم اشڪ بار
و اعتقادم محڪم می شود
در آرزوی آن روزی ڪه
مثل تو پـرواز ڪنم🕊
سلام بر تو ای برادر والامقام
سلام بر ابراهیم❤️
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
نائب زیاره دوستداران شهدا در یادمان طلائیه . راهیان نور ۱۳۹۸
سلام علیکم
خدا را شاکریم که توفیق بهمون داد کانالی به اسم شهید تورجی زاده تاسیس کنیم و پذیرای بیش از ۲۰۰۰ از عاشقان این شهید و حضرت زهرا(س) باشیم.
ان شاء الله برای معرفی این شهید در فضای حقیقی قدم برداشته ایم و به کمک های شما بزرگواران نیاز داریم.
لذا کسانی که میتوانند کمک های مالی برای معرفی این شهید به مردم داشته باشند لطفا به پی وی بنده مراجعه کنند.
ان شاء الله به حاجات مورد نظرتان برسید.
اگر میتوانید جهت کمکهای مالی به پی وی بنده مراجعه کنید تا شماره حساب بهتون بدیم.
@modafe_haram_96
اجرتون با شهدا
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#هدیه_معنوی_پنجشنبه سلام رفقای شهید تورجی زاده🌷 به نیت شادی روح #رفیق_شهیدمون_محمد_رضا_تورجی_زاده
تعدادسوره توحید تقبل شده 🍃🌺🍃
🌹 5450مرتبه🌹
ختم شد از همگی قبول باشه🌹
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
هدایت شده از 📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
سلام رفقای شهید
خب بریم سر #ادامه_خاطرات_شهید تورجی_زاده😊🌹
#یازهرا
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯
هدایت شده از شهید تورجی
از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد. نشاط عجیبی داشت . با دوستان و آشنایان خداحافظی کرد. از همه حلالیت طلبید . محمد خیلی تغییر کرده بود . از مشهد برای همه سوغات اورده بود . سوغاتی همه را تحویل داد . بعد پارچه سفیدی را از ساک بیرون آورد . گفت این برای خودم است مادر با تعجب گفت محمد این چیه ؟! محمد هم گفت کفن!
همه می دانستیم که شهید غسل و کفن ندارد . من شک ندارم میخواست ما را آماده کند . .
هدایت شده از شهید تورجی
قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود . همان روز رفتیم گلزار شهدا سر قبر شهید سید رحمان هاشمی . دیگر گریه نمیکرد . دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند به مزار آنها خیره شد گویی چیزهایی را می دید که ما از آنها بی خبریم . رفت سراغ مسئول گلزار شهدا از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند . ایشان هم گفت من نمیتوانم قبر را نگهدارم شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار !!
هدایت شده از شهید تورجی
ظهر بود که از خانواده خداحافظی کرد داخل حیاط ایستاده بود می خواست چیزی به مادر بگوید اما نگفت !
یکی دوبار آمد حرفش را بزند ولی سکوت کرد مرتب می رفتو می آمد . مادر پرسید چیزی شده !؟
کمی مکث کرد بعد گویی حرفش را عوض کرد و گفت منتظر پدرم هستم به هر حال محمد از همه ما خداحافظی کردو رفت .
هدایت شده از شهید تورجی
همان شب شوهرخواهرم را دیدم پرسید : محمد چیزی به شما نگفت ؟ گفتم نه چطور مگه؟ گفت امروز آمد درب مغازه ما . حرف هایی زد که خیلی عجیب بود حالت وصیت داشت . به من گفت جنازه ام را که آوردند از حسینه بنی فاطمه سلام الله تشییع کنید قبل از دفن لباس سپاه را بر من بپوشانید . پیشانی یازهرا سلام الله بر پیشانی من ببندید. در گلستان شهدا کنار سید رحمان هاشمی دفنم کنید !
هدایت شده از شهید تورجی
پدر و مادرم مرا در قبر بگذارند . روی سنگ قبر من فقط بنویسید یازهرا سلام الله علیها !
خیلی نگران بودم یاد حرفهای محمد به مسئول گلزار شهدا افتادم . یک ماه اینجا را برای من نگهدار ! یعنی محمد میداند کی و جا شهید می شود !؟ محمد وصیت نامه اش را نوشته بود . آن را در جایی گذاشته و رفته بود .این حوادث اضطراب من را زیاد می کرد یعنی دیگر محمد را نمیبینم ؟!
همه خاطرات کودکی درس و کار و...در ذهنم مرور میشد .
چند روز بعد نامه ای برای من فرستاد .نصیحت های شخصی برای من بود . مقداری پول در حساب داشت . گفته بود صدقه و رد مظالم بدهم ! از افرادی هم پول طلبکار بود گفت اگر نیاوردند آنها را حلال می کنم در پایان همان مطالب شوهرخواهرم را تکرار کرد کجا و چگونه مرا بخاک بسپارید و ..