eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
12.1هزار ویدیو
236 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقای شهید تورجی زاده🌷 به نیت شادی روح پاک و این هفته رو با همدیگه ختم می کنیم بزرگواری مایل هست شرکت کنه به آیدی خادم شهید تعداد بده👇 @besooyeto70 مهلت قرائت تا فردا ظهر👌 ممنون از حضور گرمتون 🌷دعای شهید همراهتون🌷 ╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
💠❁﷽❁💠 #گنج_سخن 💎 هر روز با نهج البلاغه 💎 💫 #حکمت_4 💢 و درود خدا بر او فرمود: ناتوانی آفت، و شكي
💠 ❁﷽❁ 💠 💎 هر روز با نهج البلاغه 💎 💢 دانش، ميراثى گرانبها، و آداب زيورهاى هميشه تازه، و انديشه، آيينه اى شفّاف است. ╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام رفقای شهید خب بریم سر #ادامه_خاطرات_شهید تورجی_زاده😊🌹 #یازهرا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ #شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده ╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از شهید تورجی
حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند برخی می نشستند و مشغول خواندن زیارت عاشورا می شدند. نشستم کنار قبر بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم مرور کنم. از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من عجیب بود در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا س داشتیم کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش میرفت یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم محمد داد میزد و می گفت : بچه ها توسل داشته باشید به حضرت زهرا س و کار ما چقدر راحت انجام میشد. یاد شلمچه افتادم، آنجا هم همینطور . اصلا وجود محمد با آن اخلاص حلّال مشکلات بود.
هدایت شده از شهید تورجی
یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده،یاد آرزوهای محمد، ماجرای افطاری، دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات....محمد آنجا دعا میکرد و از خدا میخواست بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود.و ما حتی یک شهید هم ندادیم. یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم . همه اینها یکی پس از دیگری در ذهنم مرور میشد.
هدایت شده از شهید تورجی
گفتم: پس چرا اینجا آمدید. چرا سر قبر دیگرشهدا نرفتید؟ جوان مکثی کرد و گفت: ماجرایش طولانی است. ما ساکن دُرچه در اطراف اصفهان هستیم. مرتب هم برای عرض تشکر و ارادت به اینجا می آئیم! تعجب من بیشتر شد. جوان ادامه داد: بنده در قضیه ازدواج خیلی مشکل داشتم. هر جا می رفتم با در بسته مواجه بودم. کار خیلی برایم سخت شد. یکی از بچه های مسجد ما توصیه کرد به سراغ شهید تورجی بیایم. می گفت:مشکلات بسیاری از دوستان مسجدیبا توکل بر خدا و عنایت این شهید برطرف شده. بعد ادامه داد: شبیه من اینجا زیاد است. هفته قبل شخصی را روی ویلچر آوردند.
هدایت شده از شهید تورجی
می گفت: ما در همسایگی گلستان شهدا هستیم. اما تا حالا اینجا نیامده ام. درعالم خواب دیده بود نوری از گلستان به سمت آسمان می رود. این نور از یکی از قبرها بود.این شخص می گفت: در عالم خواب دقت کردم.دیدم روی قبر نوشته شده یا زهراء علیها السلام و این نور از این کلمه است. بعد به چهره صاحب قبر نگاه می کند. روز بعد او را آورده بودند گلستان شهدا از همه سوال می کرد: روی کدام قبرکلمه یا زهرا علیها السلام نوشته شده؟ با مشاهده مزار شهید تورجی گفت: همین است. من چهره این شهید را در خواب دیدم! بعد ادامه داد : دوست عزیز این ماجراهازیاد است. مانمیخواهیم با بیان این مسائل اسطوره سازی کنیم. بلکه مهم کسب معرفت است. بسیاری از شهداء شبیه این شهید "تورجی" هستند.
هدایت شده از شهید تورجی
همه توی اوج معنویت بودند. اینها نه تنها دربندگی خدا به کمال رسیدند. بله باافتخارجهاد در راه خداهم داشتند. وخدا در قرآن برای مجاهدین اجر عظیم قرار داده. برگشتم سر مزار "محمد" . آن جوان قشنگ حرف میزد. اما بنده خدا نمی دانست منِ بیچاره روزگاری را بااین شهید سپری کردم. اماحالا! بامحمد خیلی حرف زدم. گفتم: آخرین خواسته تو از خدا دستگیری ازمردم بوده. تو به این خواستت رسیدی. امّا به حق رفاقتی که باهم داشتیم مارا هم کمک کن. ماآلوده دنیا شده ایم. امّادوست داریم با شماباشیم. خدایابه حق این شهداء مارا یاری کن.
هدایت شده از شهید تورجی
محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خدا هم خواسته هایش را اجابت کرد. اما یک آرزوی دیگر هم داشت دوست داشت مشکلات مردم را حل کند. دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانتد. حالا هم که اینجا شلوغ است نگاهی به اطرافم کردم. جوانی به همراه همسرش در کنار من نشسته بود. مشغول خواندن سوره یاسین بود. چند دقیقه بعد برخواستند و رفتند. به دنبالش رفتم و جوان را صدا زدم. پرسیدم: ببخشید، شما از بستگان شهید هستید. گفت: نه! با تعجب گفتم: شهید تورجی را دیده بودید؟ پاسخش منفی بود.