🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهــــرا سلام الله
قسمت چهاردهم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷
بیان خاطرات
راوی:شهید
نزدیک به سه دهه از آن دوران گذشته . حافظه انسان هم پس از این مدت بسیاری از خاطرات را از یاد می برد. مخصوصاً اینکه بیشتر همراهان و همرزمان محمد رضا در طی دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده اند.
به دنبال خاطرات سالهای 62 تا 64 بودم. خاطراتی که از دوستان شهید از آن دوران شنیدم بسیار محدود بود.
برخی از خاطرات بسیار متضاد بود. نمی دانستم چه کنم. باید خود شهید کمک می کرد. اصلاً تا اینجای کار را هم مدیون خودش بودم.
دوستان حفظ آثار سپاه اصفهان گفتند: از بیشتر فرماندهان نوارهای مصاحبه داریم. شاید از شهید تورجی هم باشد.
جستجوها آغاز شد. با تلاش دوستان، دو نوار مصاحبه و چند فیلم سخنرانی از شهید تورجی در آرشیو سپاه پیدا شد.
کیفیت نوارها بسیار پایین بود. هر چند همه نوارها به سی دی تبدیل شد اما باز کیفیت صدا پایین بود.
بالاخره با تلاش بسیار و استفاده از نرم افزارهای مختلف کیفیت صدا درست شد.
شهید تورجی در طی دو ساعت و دو نوار از روز اول ورودش به جبهه را برای بچه های تبلیغات لشگر 14تعریف کرده بود.
آن هم با جزئیات کامل! تمامی عملیاتهایی را که حضور داشته توضیح می دهد. از دوستان شهیدش می گوید و ...
گویی می دانست روزی همه این خاطرات مکتوب خواهد شد! و انشاءالله راهنمایی خواهد شد برای آیندگان!
به قول یکی از بستگان شهید: محمد در بیست و سه سالگی به شهادت رسید.و حالا بعد از بیست و سه سال که از شهادتش می گذرد محمد آمده است! آمده تا مشعلی باشد فرا روی جویندگان حقیقت!
آمده است تا بفهمیم این انقلاب و نظام به راحتی به دست ما نرسیده است. آمده تا بگوید چه خونها به پای نهال انقلاب ریخته شد.
و بگوید چه جوانهای پاکی راه آینده را برای ما روشن نمودند. آری او آمده تا حجت را بر ما تمام کند.
به هر حال بعد از این راوی بیشتر داستانها خود شهید تورجی است. و ما با کمک دوستان و یارانی که همراه او بودند این خاطرات را کامل می کنیم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
19.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘ شهید محمدرضا تورجی زاده ⚘
◽سالگرد شهادت ۱۳۶۶/۲/۵
◽تصویرساز: لیلا اربابی
◽انیمیت: سید علی هاشمی
◽نریتور : روح الله سلیمانی
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
رفتید تا حالا سر مزار شهید تورجی زاده ؟
اگه رفته باشید گلستان شهدا دیدین که هیچ وقت سر این شهید خلوت نیست😳😍
خب شاید بگید تعجب نداره !
می دونید تعجبش کجاست؟
اون جایی که می بینی یه عده از افرادی که ظاهرشون هیچ شباهتی به مذهبی ها نداره ولی یه اعتقاد عجیبی به این شهید دارند و میگن ما همیشه توی مشکلات مون به این شهید متوسل میشیم 💗
مخصوصا برای امر ازدواج جوون ها💞
اونایی که تا حالا از شهید تورجی زاده حاجت گرفتید برامون خاطره ش را بفرستید🔖
اون عزیزانی هم که تا حالا متوسل به ایشون نشدین
امروز وقتشه!
نیت بکنید
و از شهید قلباً باز شدن گره تون را بخواین❤️🩹
شک نکن رفیق!!
شهدا باب الحوائج اند
گره های کور باز می کنند🔓
@s_hadi40
💌💌💌💌💌💌💌
در سالروز شهادت شهید تورجی زاده دسته گل هایی از خیرات و مبرات تون را هدیه کنید🌱🌷
ختم قرآن ، صلوات و..
زیارت امام حسین جان♥️♥️
با واریز مبلغ هر چند کم،کانال شهید بزرگوار را برای تبلیغ کمک کنید🥰
✅شماره کارت جهت نذر فرهنگی بنام سیدخادم شهید🌷👇
💳#6037998135265568
آیدی خادم شهید 💌
@s_hadi40
شهدا مدیون هیچ کس نمی مونن!
در دنیا و آخرت چندین برابر جبران می کنند👌
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀❤️❀⊱━━╯
#بیاد_شهید❤️
ختم مجازی یادبود شهید تورجی زاده در سالروز شهادتش💌👇👇
https://iPorse.ir/6136949
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀❤️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗عشق عمیق سردار شهید محمد رضا تورجی زاده به امام زمان ( عج)
#اللّھمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّڪَالفَـرَج🤲
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده🌷
#حاجآقاکاشانی🎙
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده!💌
راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده!
چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس!
اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم.
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
* * ***
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جااری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
به نقل از سردار علی مسجدیان ( فرمـــانده وقت گردان امام حسن علیه السلام )