eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.2هزار ویدیو
222 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
💠آخرین عکس 🔰 «همسرم در ادامه مأموریت‌های🔖 کاری‌اش به کازرون منتقل شده بود. خانه‌ای 🏠در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد 📲که می‌خواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بی‌تاب تو است.😔 ان‌شاءالله دفعه بعد می‌روی.❗️  🔰شهید گفت: نه من باید بروم.‼️ بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.😊 موقعی که می‌خواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است❌ مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع ⚔از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان می‌شود. وقتی این صحبت‌ها 📢را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمی‌شود.⭕️ از طرفی هم نمی‌خواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.😥 🔰هشت صبح🌞 آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت.🚶 قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب 😴کودکانه بود، عکس گرفت📸 و با من که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را برای لحظه‌ای بگیرم،😭 خداحافظی کرد».👋 ✍راوی؛ هـمسر شـهید 🌷 📎سـالروز_شـهادتـــ زاده🏴 ╭─┅═ঈ🇮🇷ঈ═┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅═ঈ❤️ঈ═┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی بازه👌 🌷 @shahidtoraji213🕊 🌹🍃🌹🍃
🌷 💠اهل ماندن در دنیا نبود 🔰در روزهاي ابتدايي آشنايي‌مان، محمد حرفي از نمي‌زد🚫 اما چهره و ظاهر ايشان نشان‌دهنده اين بود كه اهل در اين دنيـ🌏ـا نيست. 🔰شرط و زياد سختي هم براي يكديگر نگذاشتيم❌ من دوست داشتم ، صداقت و وفاداري در زندگي‌مان رعايت شود كه بحمدالله همه اين موارد از جانب رعايت مي‌شد☺️ روز عروسي هم مراسم بسيار ساده در برگزار شد و همه جهاز من در صندوق📦 پشت اتوبوس🚎 جاي گرفت. 🔰براي ماه عسل به رفتيم و زندگي ساده و شيرين‌مان❤️ به دور از تجمل در اولين روزهاي 1376 در آغاز شد.  در يكي از حوزه‌هاي علميه شهر اصفهان مشغول به تحصيل📚 شد. 🔰ماحصل زندگي شيرين و به من با ايشان سه فرزند پسر👶 است؛ ✓كميل متولد 1377، ✓مقداد متولد 1383 و فرزند سوم ما ✓ميثم متولد 1384📆 🔰اصل و اساس اين زندگي را هم و نان🍞 سالمي تشكيل مي‌داد كه با زحمت😪 سرسفره خانواده آورده‌ مي‌شد. محمد و خانواده‌اش به پرداخت و زكات و نان حلال توجه خاصي داشتند👌 اصولي كه بعدها در زندگي مشتركمان💞 هم مورد توجه خاص قرار گرفت.  🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
‍ ❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است . یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ، آرام و متین گفت : « حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟» گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت : « كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .» به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی 🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
🔹مادرم یک سال قبل از شهادت حسین فوت کرد. بعد از فوت مادرم حسین کم کم حرف از رفتن به سوریه را زد و می گفت: باید به سوریه بروم ؛حضرت زینب من را طلبیده است. من خوابش را دیده ام. من گفتم نه برادر تو باید ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی . 🔸گفت بعد از جنگ سوریه ازدواج می کنم. برای آموزش به تهران رفت و آموزش دید. آمد از ما خداحافظی کرد و من او را از زیر قران رد کردم پشت سرش آب ریختم به امید دیدار دوباره برایش دعای خیر کردم به او سفارش کردم که از طرف ما هم نائب‌الزیاره باشد و سلام ما راهم به حضرت زینب(س) برساند. 🔹وقتی به سوریه رسید،  توی حرم بود که به ما زنگ زد. بعد از آن دیگر هیچ تماسی با هم نداشتیم. یک ماه در سوریه بود و ما از او بی خبر بودیم هروقت زنگ می زدیم موبایلش خاموش بود که خبر شهادتش را به ما دادند . از طرف فاطمیون به ما زنگ زدند. 🔸گفتند که حسین زخمی شده است. و بعدا گفتند که شهید شده است و دو سه روز بعد پیکرش به تهران آوردند و داماد من رفت پیکر را شناسایی کرد. پیکرش را تشییع کردند ولی به ما نشان ندادند و گفتند که خمپاره خورده است. پیکر را در اشتهارد به خاک سپردیم. 🔹حسین همه زندگیش، از همان کودکیش، جهاد کرده بود تا اینکه در راه حضرت زینب(س) به شهادت رسید . پنج سال نگهداری از مادر مریضم کم از جهاد در جبهه نبود او به خاطر پرستاری از مادرم ازدواج نکرد . 🔸سرانجام حسین اینگونه بود که حضرت زینب (س) او را فرا خواند و او لبیک گویان به این راه برود. وقتی شهید شد خیلی غصه حسین را می خوردم که خیری از زندگی و جوانیش ندید و شهید شد. یک شب خواب او  را دیدم که گفت: خواهر غصه من را نخور من زنده ام. ✍به روایت خواهر شهید 🌷 🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
#خاطرات_شهدا گفتم ، ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟! قدری فکر کرد و گفت ، هیچی !! گفتم ، یعنی چی !؟ ، مثلاً دلت نمی ‌خواد یک کاره ‌ای بشی ؟ ، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه؟! گفت ، یک آرزو دارم ، از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده ، شهید بشم.... #شهیدنورالله_اختری #شهدا_شرمنده_ایم #شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯ --------------------------
#خاطرات_شهدا 💌 مهدی از من کوچک‌تر بود. عاشق شهادت بود. 💌 هر وقت به سوریه می‌رفت، می‌گفت که «دعا کنید شهید شوم» .📿 به او می‌گفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید شوی🙂 آخر سر هم براتش را از امام رضا (ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا (ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد🕊. . شهید راه نابودی اسرائیل . ولادت :۱۳۶۱/۱۰/۰۸ شهادت : ۱۳۹۷/۰۱/۲۰ پایگاه هوایی T4، سوریه حمله موشکی اسرائیل . . .#شهید_مدافع_حرم #شهید_مهدی_لطفی_نیاسر🌷 #شهدا_رو_یادکنیم_باذکر_صلوات 🕊 #کانال_شهید_تورجی_زاده🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
~♡~ 🥀 بهش گفتم ،🤝دانشگاه یک پرسنل جای خالی داره نیرو هم احتیاج داره تو هم که نیروی ارزشی و ولایی هستی ماشاءالله دور و برت پر از رجال سیاسیه،دستت بازه بیا از بند پارتی استفاده کن برو سرکار 😌 زد و گفت: رفیق! اگر آزمون برگزار میکنند همه میتونند شرکت کنند مسئله ای نیست اسم من هم بده ولی اگر مردم عادی نمیتوانند بیایند شرکت کنند،از موقیعت_شغلی و سوءاستفاده نمیکنم ☘☘☘ 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
°•📜•° 🦋✨🕊‌•• بہش‌گفتم: «توے‌راهـ‌ڪهـ‌بر‌میگردے،🚶🏻 یهـ‌خوردهـ‌ڪاهو‌🥬و‌سبزے🥦بخر.» گفت: «من‌سرم‌خیلےشلوغهـ،میترسم‌یادم برهـ‌🙁 روے‌یهـ‌تیڪهـ‌ڪاغذ‌📄هر‌چےمے‌خواهے بنویس‌✍بهم‌بدهـ.» همون‌موقع‌داشت‌جیبش‌را‌خالے‌مےڪرد. یڪ‌دفتر‌چهـ‌یادداشت‌📒ویڪ‌خودڪار✏️ در آورد‌گذاشت‌زمین؛ برداشتمشان‌تا‌چیزهایـے‌ڪہ مےخواستم،برایش‌بنویسم، یڪ‌دفعہ‌بہم گفت: [ ننویسےها! ]😦 جاخوردم،🙄 نگاهش‌ڪهـ‌ڪردم،👀 بهـ‌نظرم‌عصبانے‌شدهـ‌بود!😠 گفتم: [ مگهـ‌چےشدهـ؟ ]🤭 گفت: [ اون‌خودڪارے‌ڪهـ‌دستتهـ،مال‌بیت المالهـ‌.] گفتم: «من‌ڪهـ‌نمے‌خوام‌ڪتاب‌بنویسم‌باهاش!🙁 دو-سهـ‌تاڪلمهـ‌ڪهـ‌بیش‌تر‌نیست.😕» گفت: «نهـ !!.»🤫 ♥️ 🥀         ═══════════ 🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯ •┈┈••✾•✨⁦⁩🌸🌺🌸✨•✾••┈┈•
| 🔻 آرزوهای شهید تورجی‌زاده، کاش آرزوهایم مثل تو بود 🔅 داشتیم از آرزوهامون می‌گفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیات‌ الصالحات داشته باشم؛ ➖ می‌خوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری می‌تونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... " به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجی‌زاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو می‌گیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغ‌ترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه می‌خونن... 📍خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یازهرا سلام‌الله‌علیها ، صفحه ۱۷۰
●براے گرفتن مرخصے وارد چادر فرماندهے گردان شدم،شهید تورجے زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بے مقدمه گفت نمے شود،با تمام احترامـــے ڪه براے سادات داشت اما در فرماندهے خیلـــے جدے بود؛ڪمے نگاهش ڪردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتے گفتم:" شڪایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) مے ڪنم." ● هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه دوید دنبال من با پاے برهنه گفت:" این چے بود گفتی؟" به صورتش نگاه ڪردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ے مرخصے سفید امضا،هر چه قدر دوست دارے بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتے قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستے آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهراے لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات ڪربلای۱۰ ☘☘☘
📖 🔻 بیشترین مطلبی که از احمد آقا می‌شنیدیم درباره‌ خودسازی بود. یک‌بار به همراه چند نفر دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچه‌‌ها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم. بعد گفت: یکی از بین ما شهید خواهد شد. خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود...🕊 ➖ بعد ادامه داد: حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه‌ اعمال را انجام دهید حتماً به شما عنایتی می‌شود...✨🌱 بچه‌ها از احمد آقا سوال کردند: چه کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم؟ 📌احمد آقا گفت: چهل روز گناه نکنید. مطمئن باشیدکه گوش و چشم شما باز خواهد شد...💫 این سخن به همان حدیث معروف اشاره دارد که می‌فرماید: «هر کس چهل‌روز اعمالش برای خدا خالص باشد خداوند چشمه‌های حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد🌿». 🎙 راوی: استاد محمدشاهی 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
شهیدی که بعد از شهادت اشک چشمانش جاری شد... نفیسه گفت بابا اگر هستی یک نشانه بده... حالا مراقب است بغض اش جلوی حرف هایش را نگیرد و می گوید: هر سه نفر بالای سر آقا مرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی دل مان خیلی برایت تنگ شده؟ نفیسه هم گفت بابا جان می گویند شهدا زنده اند، اگر هستی به ما یک نشانه بده... نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر همسرش را در گوشی تلفن اش نشان مان می دهد و می گوید: حرف نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. به درد دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد...
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🌹 همسر شهید نقل می‌کنند: یکی از وصیت‌های مهمی که شهید سعید انصاری به همه می‌کردند، این بود که «نماز اول وقت هیچگاه ترک نشود.» خود ایشان نیز همیشه و در هر حالتی که بود، نمازش را در اول وقت می‌خواند و به اطرافیانش، این عمل پسندیده را سفارش می‌کرد. ╭📲 ╰┈➤@shahidtoraji213
••|🌿🕊|•• 🔰 | 📍متواضع بودن..... 🔻فرمانده های گردان، گوش تا گوش نشسته بودند آمد تو همه ی ما بلند شدیم سرخ شد، گفت بلند نشید جلوی پای من. گفتیم حاجی! خواهش میکنیم اختیار داری بفرمایید بالا باز جلسه بود. ایستاده بود بیرون سنگر میگفت نمی آیم شماها بلند میشید، قول دادیم بلند نشویم. 🌷شهید حسین خرازی🌷 💚•••|↫ ღـیدانهـ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
🥀 ••|🌿🕊|•• 📖 🦋یک روز دو مرد غریبه وارد روستای چشمیدر شدند و به عنوان خریدار اشیاء عتیقه در روستا می گشتند. 🌱حنیفه با دیدن آن ها مشکوک شد و به فرزندش گفت: این دو نفر جاسوس هستند، این ها نه ظاهرشان و نه رفتارشان به عتیقه فروش شبیه نیست. 💎رفتار آن ها را کاملاً زیر نظر گرفت، وقتی یقین حاصل کرد که این دو نفر گروهک هستند، رفت، موضوع را به پایگاه اطّلاع داد، نیروهای پایگاه بلافاصله این دو نفر را دستگیر کردند و از آن ها اسناد فراوانی به دست آوردند، ازجملۀ این اسناد نقشه های پایگاه های سپاه در منطقه، وضعیّت نیروهای پایگاه ها، نحوۀ تردّد نیروها و… بود. ✨فرمانده پایگاه از این اقدام حنیفه بسیار قدردانی کرد و گفت: مادر! شما کار بسیار بزرگی انجام دادید، اگر شما نبودید معلوم نبود چه اتّفاقی می افتاد. ما به وجودِ امثال شما افتخار می کنیم. 🕊حنیفه در جواب گفت: من سرباز بی سلاح انقلاب هستم، تا زنده ام در خدمت کشور و مردم هستم. 🥀🕊 🕊 📗 📖 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
💌 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید ❤️سال۱۳۹۵ شهید جعفری مشتاق شد که به سوریه برود اما هرچه کرد نتوانست برود. شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. ما هم ساکن استان سمنان بودیم؛ به منزل ما آمد و گفت که می‌خواهم به سوریه بروم، به پدر و مادرم بگوئید من سرکار هستم. 💛با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. سال۱۳۹۶ بالاخره موفق شد با فاطمیّون به سوریه برود و این اولین و آخرین اعزامش به سوریه بود. شهید جعفری بچه‌ها را خیلی دوست داشت و هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبلِ شهادتش ازدواج کرده بود و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. شهید جعفری ۲۶ساله بود که به شهادت رسید. پسرمان نیز سه‌ماه پس از شهادتش به دنیا آمد. 🌹 🌹 ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
❂✧رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم. حرف از شهادت بود. ❂✧محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله) است. من هم فرمانده گردان یازهرا(سلام الله) هستم! ❂✧نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود! به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه. دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد. با این حال به خودم دلداری می دادم. می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده. ❂✧رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد. به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد!💔 ❂✧آری محمدرضا پرواز کرد همانطور که گفته بود و همانطور که باید! همچون مادرش زهرا(سلام الله ) پــهلـو... بـــازو... 🦋💔🖤 💚
🔮 زیارت عاشورا همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا 🌺 داشت. دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند. برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (س)... و حاجت روا هم میشد.😍😍 کار هر روزش بود ؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند. حتی اگه خسته بود. حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد . شده بود تند میخوند ولی میخوند..😊 تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..❤️ و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود..😭 🌹 شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری نقل_از_همسر_شهید @shahidtoraji213
🕌 یکی از توصیه‌های مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ می‌گفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد. 🔸 همیشه می‌گفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر می‌کنید، باید با همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عمل‌کردن مردم را جذب می‌کرد. از این‌رو حرف‌هایش به دل مردم می‌نشست. 🕌 محسن در انجام کار خیر، بی‌ریا بود و کسی متوجه آن نمی‌شد. خادم مسجدمان می‌گفت وقتی همه مراسم‌ها در مسجد به پایان می‌رسید و همه می‌رفتند، محسن همراه من می‌ماند و همه مسجد را تمیز می‌کرد؛ بدون اینکه کسی او را ببیند. 🏷راوی:پدر محترم شهید شهید مدافع حرم @shahidtoraji213
📋 شهید الیاسی نمونه شاخص تربیت شده در مسجد و هیئت است « حجت الاسلام فراستی» نیز در این رابطه گفت: شهید الیاسی شاخص شهرستان ساوجبلاغ است که در ماه محرم در منطقه حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد. مدیر کانون فرهنگی هنری مصلی نماز جمعه هشتگرد افزود: شهید اصغر الیاسی نمونه شاخص تربیت شده در جوار مسجد و هیئت است که در سایه ساز مسجد و هیئت باورهای ایمانی و الهی اش رشد یافت. وی با اشاره به اهمیت هنر تعزیه خوانی بیان کرد: شهید اصغر الیاسی در دوران کودکی در کنار پدر سکینه خوانی می کرد و به حق باید نخستین شهید مدافع حرم ماه محرم استان البرز محسوب شود. مدیر کانون فرهنگی هنری مصلی نماز جمعه هشتگرد خاطرنشان کرد: ظهور شهدایی همچون شهید اصغر الیاسی با آن اخلاق و ادب و ویژگی های ممتاز رفتار در مناطق محروم نشان می دهد که آنچه در جریان تربیت بیش از هرچیز اثرگذار است نقش خانواده و باورهای دینی و ایمانی است. گفتنی است، شهید اصغر الیاسی در سال ۹۷ در جنوب حلب به همراه همرزمانش برای گشت و بررسی مناطق با خودرو درحال حرکت بودند که روی تله انتحاری می‌روند، اصغر الیاسی به همراه دوست و همرزمش فرهاد طالبی شربت شهادت را نوشید و به لقای حق تعالی پیوست. مزار این شهید بزرگوار در شهر چهارباغ، البرز است. او نخستین شهید مدافع حرم در ماه محرم استان البرز است که در کودکی در تغزیه سکینه خوانی می کرد. 🦋 شهــدا همــان پــرستــوهـاے آسمــانے هستنــد ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
🔹توسل به امام زمان (عج) در سیره شهید تورجی زاده در عملیات والفجر دو ، همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم گم کرده بودیم. دستمان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید.» همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.» 🗣راوی: شهید تورجی زاده 📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده
📕 سه بار برایش درجه تشویقی آمد، نگرفت. تهِ دلش این بود که کار برای خدا این حرف ها را ندارد. بی‌هیچ‌ادعایی می‌گفت: اگر برای همهٔ بچه‌های لشکر، تشویقی آمد، چشــم، من هم میگیرم...!
🔖 ✍شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها پا برهنه بود؛ چه تابستان که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای زمستان که سایرین با پوتین هم سردشان بود. هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که خون مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم. یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر گناهانم راحت می شوم. در نهایت به همراه شهید ابراهیم همت به فیض شهادت نائل آمد برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند. ...🌷🕊
💌 🟣شهید مدافع‌حرم مجید سلمانیان ♨️به نام خدا و با یاد خدا و برای خدا 🎙راوے: دوست شهید اول صبح بود🌥 تاکســـــی رسید🚕 ســــــــوار شدیـــــــم حاج مجید طبق معمول خوش و بشی با راننده کرد🤝 راننده در همان‌حال گذاشت توی دنده💨 که حرکت کند ولی یِهو بی‌هوا حاج مجید رو کرد به راننده و گفت: خامــــــــوش کــــــــن!😡 راننده کُپ کرده و مات مونده بود که چی شده و چه بکنه!🤭 مجــــــــدداً حاج مجید با جدّیّت و ملاطفت گفت: سوئیچ رو ببند آقا جان🔑 بنده‌خدا با تردید ماشینو خاموش کرد🤯 حاج مجید رو کرد به راننده که: اول صبح‌که‌میخوای‌ماشین‌روشن‌کنی نیت کن برای☝️🏻 نون حلال خودت و زن و بچه‌ات که👨‍👩‍👦 "به نام خدا و با یاد خدا و برای خدا"📿 نه این کار بلکه توی هر کاری✋🏻 همین‌طور باش ان‌شاءالله! حالا بگو و ماشین رو روشن کن!☺️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•