🌷از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل حسنآقا تربیت کردی؟!
جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف ) در زندگیمان گُم شود
#شهید
#شهدا #امام_زمان
🌺
💫🌺🍃
.
آقا در یک ماه اخیر دو بار اسم از #شهید_مصطفی_صدرزاده آوردند و امشب ساعت ۲۲.۰۰ مستند عابدان کهنز به مناسبت همین موضوع از شبکه ۲ پخش میشه 👌
دوست داشتید ببینید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به رهبرفرزانه ام 🌺🌸🌺💐💐
🔹سالروز زعامت و ولایت رهبر فرزانه انقلاب بر شما مخاطبان عزیز و گرامی مبارک باد.💐💐💐🌹🌹🌹
السلام علیک یاصاحب الزمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف"
https://eitaa.com/shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام@shahidtoraji213
💔جسمی که ذوب شد....
کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش گرفت
نتونستند کوله رو ازش جدا کنند
از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه
دهند و با چفیه دهان خودش رو بست
تا عملیات لو نرود...
تنها کف پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند ...
پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری:
چه معنی کنم شهید را؟!
اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید....
#قهرمانان_وطن
#لبیک_یا_خامنه ای
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 #روزشمارغدیر
🌸 ۳۱ روز تا عید سعید #غدیر
⚜ غدیر روز بیعت با #امام_زمان
کربلایی محمدفصولی
#تبلیغ_غدیر_واجب_است 🍀.
#شما_برای_غدیر_چه_میکنید؟
@shahidtoraji213
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت بیست وششم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷
__شوخ طبعی
راوی: سردار علی مسجدیان
قرار بود برویم پدافندی، چند گردان هم برای عملیات انتخاب شده بودند. حاج حسین خرازی آمد چادر فرماندهی. جلسه داشتیم. وسط صحبتها دیدم محمد تعدادی از بچه ها را جمع کرده بود و داد می زدند:
خرازی، مسجدی عملیات عملیات!
چند دقیقه بعد دیدم کل گردان جمع شده پشت سنگر ما و شعار می دهند. آمدم بیرون. دیدم محمد یک تسبیح دستش گرفته و یک شال به کمرش بسته.
آمدم جلو. محمد گفت: درسته شما فرماندهی، اما ما می خواهیم برویم عملیات! گفتم: محمد اگه یکدفعه دیگه تکرار کردی می زنم تو گوشِت!
گفت: خُب بزن، من هم می گم:آخ، اما ما می خوایم بریم عملیات. می دانستم چه کنم. محمد را در آغوش گرفتم و گفتم: محمد جان این بچه ها رو آماده کن باید زودتر حرکت کنیم.
محمد هم با بچه ها رفتند. خیلی کارهام زیاد بود. داخل چادر نشستم. اعصابم به هم ریخته بود. داشتم برگه ها را امضاء می کردم.یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض این که او را دیدم کلی خندیدم. روحیه ام برگشت!
برادرم تازه از اصفهان آمده. در آنجا از افراد شّر و ... بود. موهای او بلند بود.
محمد تورجی به او گفته بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی! بعد با ماشین از ته موهای او را زده بود!
نیمی از موهایش را زده بود. بعد به شوخی گفته بود: ماشین خراب شده، برو پیش برادرت!
نیمی از سرش را از ته زده و نیمی دیگر هنوز بلند بود.
بعد محمد وارد چادر شد. آمد و گفت: ببخشید، دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی!
***
گردان را بردیم برای تمرین. کلی سینه خیز بردیم. بعد رسیدیم به یک کانال. پر از گل و لای بود. گفتم: همه باید سینه خیز بروند! صحنه جالبی بود. وقتی بچه ها از کانال خارج می شدند از همه وجودشان گِل می چکید!
حتی موهای آنها غرق در گِل بود. بعد به همان صورت برگشتیم سمت اردوگاه. من جلوی تویوتا بودم. بچه ها به همراه محمد در عقب ماشین بودند.
رسیدیم به سه راه،چند مغازه آنجا بود. محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت: حاجی وایسا!
همه ریختند پایین! محمد داد می زد: فرمانده باید چی بخره!؟ همه می گفتند: نوشابه، نوشابه!
وقتی محمد به شوخی و خنده می پرداخت دیگر ول کن نبود! بچه ها خیلی از دست او می خندیدند. مشغول خوردن نوشابه بودیم. یکی از مسئولین از آنجا رد می شد.
محمد اشاره کرد و گفت: یه حالی به این بنده خدا بدیم! خیلی کت و شلوار قشنگی دارده! آن مسئول و محافظین او پیاده شدند. محمد جلو رفت و با همان سَر و وضع گِلی سلام کرد و دست داد. بعد هم او را در آغوش گرفت! چند نفر دیگر از بچه ها هم این کار را کردند!
سر تا پای آن مسئول گِلی شده بود. محافظین او هم همینطور! بعد هم از آن شخص خواست برای ما صحبت کند. بعدها فهمیدیم که این آقا برای سخنرانی در یک جلسه آمده بود.
دقایقی بعد آقای قرائتی را دیدیم.همه به قصد روبوسی و در آغوش گرفتن به سراغ او رفتیم! آقای قرائتی قسم داد و گفت: من لباس اضافه نیاوردم.
خلاصه آنروز حکایتی داشتیم. بعد هم به حمام رفتیم. آنجا هم ماجراهایی داشتیم. همه از دست کارهای محمد می خندیدیم.
بعد محمد شروع کرد لباسهای من را شُست! گفت: لباسهای فرمانده را شُستم تا زودتر به من مرخصی بدهد.
بعد هم یک پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت: حیف است شما بپوشی! من باید بپوشم!
محمد روزها همیشه می گفت و می خندید. همیشه شاد بود. اما نیمه شبها خلوت عجیبی با خدا داشت. ناله های او ما را به یاد اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در صدر اسلام می انداخت.
یکی از کسانی که مجذوب محمد شده بود حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بود.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...
مستأجر😢
💠 رحم کنیم...
🎤 استاد حسینی قمی
@shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کسایی که حاجت دارند این کلیپ ببینند
🎤حجتالاسلام دانشمند
#سخنرانی
#نگین_هشتم
#حجت_اسلام_دانشمند
💗اللّٰھـُم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری سلام الله علیها 🤲💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هایپرسونیک #ساخت_ایران😎
تصاویر واقعی و فوق العاده زیبا
ببینید و لذت ببرید....😍😍
#اختصاصی
@shahidtoraji213
👆سرنوشت لیدرهای اغتشاشات به کجا رسید؟!
🔹 علیکریمی بالاخره ویزای آمریکاش رسید و قراره بقیه عمرش رو با دخترش تو ایالتهای آمریکا خوشگذرونی کنه! ویلای معروفش رو هم قبل از مرگ مهساامینی فروخته بود و هیچوقت معلوم نشد از کجا خبر داشت که قبل از شلوغ شدن مملکت همه اموالش رو فروخته بود؟!
🔸محمد عمرانی هم بالاخره به پاداشش رسید! بعد از ساعتها استوری پر کردن از داخل ماشین، بالاخره ویزای آمریکاش رسید و به گفته خودش تونست بعد سالها دختر و دامادش رو توی آمریکا ملاقات کنه!
🔹حمید فرخنژاد هم که قبلاً گفته بود همه مردم ایران فدای یه تار موی بچم رفت پیش همون بچش توی آمریکا و از اونجا داره برای مردم ایران با اینترنشنال مصاحبه میکنه و پول میگیره! نکته جالب اینه که قبل از رفتن هم چندمیلیارد پول بابت بازی تو نقش یه مامور امنیتی گرفته بود...
🔷منم فقط دلم به حال اون کسایی میسوزه که با طناب پوسیده اینها توی چاه رفتن! امثال این حیوانات با یه استوری میلیاردی پول گرفتن و جوونای این مملکتو به جون هم انداختن.درحالی که خودشون کوچکترین هزینهای ندادن!
🔴 #بیداری_ملت 👇
@shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هوای_جمکران
✅ آسمان هم از فراغت گریان است...
💠الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 💠
#جمکران
#امام_زمان
#انتظار
📷 کی گفته دخترا شهید نمیشن؟
نمیبینی وسط این حجم آتیش و گلوله علیه حجاب،
دست از چادر نمیکشن و حرص دشمن رو در آوردن؟
اینا روزی هزاربار شهید میشن...
#حجاب
🌷شهید سید مجتبی صالحی🌷
شهیدی که پس از شهادت کارنامه دخترش را امضا کرد
تولد : ۱۳۲۳/۲/۴ – خوانسار
شهادت : ۱۳۶۲/۱۱/۳۰ – جوانرود کردستان
دختر شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید.بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم ، شهرستان خوانسار رفتند.
من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: والدین باید امضاء کنند.
آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم.پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان بود بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن کارنامه را بیاور تا امضاء کنم. گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند.کارنامه را آوردم اما هر خودکاری که بر می داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می دانستم پدرم با خودکار قرمز امضاء نمی کند. بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و دادم پدرم و او شروع کرد به نوشتن
فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد. باورم نمی شد. اما حقیقت داشت.در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود : ((این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی)) و امضاء کرده بود. ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمدآیت الله خزعلی از دوستان شهید بودندعلمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀❤️❀⊱━━╯
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ببخشین دیر شد🍃
خواب این دختر شهید را دیدم خوابی یادم اومد که سالها پیش دیدم و امشب
می خواستم براتون بگم
شبی بود یکی دلم را خیلی رنجوند و دلم شکست و هرچی حرف زدم متوجه
نشد یعنی نمی خواست متوجه بشه
تا با گریه اون شب خوابیدم و اون شب خواب دیدم که مولا علی ع روی اسب سوار هستن و حضرت ابوالفضل ع زین اسب اقا را گرفته بودند و مولا علی از راه دور به ایران وارد شده بود
و در یه صحرایی بود که اونجا دیدمش
و همینکه رسید به اون صحرا منم رسیدم
به حضرت علی و دیدم که اقا سوار بر اسب هستن یه هیبتی داشت که الانم یادم می اد انگار همین دیشب خوابش را دیدم
حضزت علی ع که هم چین داشت می اومد ایران و منو دیدن اقا ایستادن و من
دیدم حضرت ابوالفضل اسب نداشتن و پیاده در خدمت مولا بودن و حاضر و اماده زین اسب مولا را گرفته بودن
من تا رسیدم به مولا
امیر المومنین به من فرمودند برو بهشون بگو چنان زمینت می زنم که دیگه نتونی بلند شی و.................................................
تمام بدنم یخ زده بود و منظورش با اون کسی بود که دلم را شکونده بود و هرچی بهش میگفتم متوجه نمی شد و فردایی این خواب را بهش گفتم خیلی بهم ریخت و ناراحت شد و ازم حلالیت خواست
باور کنید این خواب کلا یادم رفته بود نمی دونم چطور شد امشب یهویی یادم اومد و دقیق اون حالت دیدن مولا علی را به یاد دارم
خواستم به شما بگم کسانی هستن که در هرجای دنیا امامشون را صدابزنن مولا به دادشون می رسند پس اینطور فکر نکنید که بله همه چی تموم شد
اون شب من دلم شکست ولی یادم نمی اد برم در خونه مولا علی ع و کمک بخوام ولی نمی دونم چطوری دلم شکسته بود که اقا تشریف اورده بودن
ر
باز مولا همون مولا هست
و ادم همون ادم
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀❤️❀⊱━━╯
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْوَلِیُّ الْمُجْتَبَی وَ الْحَقُّ الْمُنْتَهَی...
🌱سلام بر تو ای گوهری که خدا تو را برای خودش آفریده است.
سلام بر تو که تمام حقایق عالم، پرتویی از خورشید توست.
سلام بر تو و بر روز طلوعت...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ
الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ